وقتی دعوا کردین و...p2(آخر)
#فلیکس #سناریو #یونگبوک #استری_کیدز #بی_تی_اس #هیونجین #لینو #جانگکوک #تهیونگ
بدون زدن هیچ حرفی و با چهره ای سرشار از ترس،استرس و نگرانی به سمت ماشینش حرکت کرد. فقط گاز میداد،هیچی براش مهم نبود؛اون پسر فقط میخواست هر چه زود به اون بیمارستان لعنتی برسه.
÷خواهش میکنم ات یکم دیگه طاقت بیار عزیزکم
اشکاش آروم از گوشه چشمش جاری شده بودن
÷الان میام پیشت،خواهش میکنم طاقت بیار
با رسیدن به بیمارستان خیلی سریع داخل رفت. بعد از پرسیدن شماره اتاق تند از پله ها بالا رفت...
دیدن تو در حالی که چشماتو بسته بودی و قفسه سینت بر اثر شوک های پی در پی بالا و پایین میشد گریشو شدت داد. اسمتو بلند صدا میکرد و به شیشه میکوبید.
÷ات...خواهش میکنم....خواهش میکنم منو تنها نزار
شوک دوباره ای بهت دادن.
÷عشقم لطفا...لطفا برگرد...خواهش میکنم عزیزکم
÷هنوز خیلی حرفا هست که بهت نزدم*گریه شدید و صدای لرزون*
÷ات هنوز کارای زیادی هست که باهم انجام ندادیم...
÷خواهش میکنم قشنگ من،لطفا تنهام نزار
با تک تک کلماتی که به زبون میاورد قلبش تیر میکشید،به زود نفس میکشید و اشکاش تمومی نداشتن.
دکترا دست از کار کشیدن،حالا بقیه اعضا هم رسیده بودن و با دیدن صحنه روبروشون آهسته اشک میریختن.
هیچکس نمیتونست فلیکس رو آروم کنه؛تکه ای وجود اون مرد حالا دیگه نبود...
مدام داد میزد و از عشق زندگیش میخواست که دوباره چشماش رو باز کنه اما بی فایده بود؛حالا اون مرد با تمام حسرت ها و حرف هایی که باید به تنها دختر زندگیش میگفت و بوسه ها و آغوش هایی که باید به اون دختر هدیه میکرد، تنها شده بود....
*این یکی رو یکم خراب کردممم😭*
بدون زدن هیچ حرفی و با چهره ای سرشار از ترس،استرس و نگرانی به سمت ماشینش حرکت کرد. فقط گاز میداد،هیچی براش مهم نبود؛اون پسر فقط میخواست هر چه زود به اون بیمارستان لعنتی برسه.
÷خواهش میکنم ات یکم دیگه طاقت بیار عزیزکم
اشکاش آروم از گوشه چشمش جاری شده بودن
÷الان میام پیشت،خواهش میکنم طاقت بیار
با رسیدن به بیمارستان خیلی سریع داخل رفت. بعد از پرسیدن شماره اتاق تند از پله ها بالا رفت...
دیدن تو در حالی که چشماتو بسته بودی و قفسه سینت بر اثر شوک های پی در پی بالا و پایین میشد گریشو شدت داد. اسمتو بلند صدا میکرد و به شیشه میکوبید.
÷ات...خواهش میکنم....خواهش میکنم منو تنها نزار
شوک دوباره ای بهت دادن.
÷عشقم لطفا...لطفا برگرد...خواهش میکنم عزیزکم
÷هنوز خیلی حرفا هست که بهت نزدم*گریه شدید و صدای لرزون*
÷ات هنوز کارای زیادی هست که باهم انجام ندادیم...
÷خواهش میکنم قشنگ من،لطفا تنهام نزار
با تک تک کلماتی که به زبون میاورد قلبش تیر میکشید،به زود نفس میکشید و اشکاش تمومی نداشتن.
دکترا دست از کار کشیدن،حالا بقیه اعضا هم رسیده بودن و با دیدن صحنه روبروشون آهسته اشک میریختن.
هیچکس نمیتونست فلیکس رو آروم کنه؛تکه ای وجود اون مرد حالا دیگه نبود...
مدام داد میزد و از عشق زندگیش میخواست که دوباره چشماش رو باز کنه اما بی فایده بود؛حالا اون مرد با تمام حسرت ها و حرف هایی که باید به تنها دختر زندگیش میگفت و بوسه ها و آغوش هایی که باید به اون دختر هدیه میکرد، تنها شده بود....
*این یکی رو یکم خراب کردممم😭*
۳۴.۹k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.