you for me
فصل دوم پارت ۲۹
ویو مینسونگ
ویو لینو
با هان ، به سمت جنگل بچگی هام رفتیم. اونجا یه ابشار داشت که پشت او آبشار ، یه غار بزرگ بود داخل غار پر از گیاه های عجیب و غریب خوشگل بود...مطمئن بودم خوشش میاد.
هان: لینویی..کجا داریم میریم؟
لینو: سنجاب کوچولو صبر داشته باش الان میرسیم.
بعد چند دقیقه به آبشار رسیدیم.
هان: وایییی..چه خوشگله اینجا!
خنده ای کردم و گفتم
لینو: تازه اولشه..بیا باید بریم اونور ابشار.. فقط مواظب باش خی-
با دیدن هان که رفت داخل آب و داشت اب بازی میکرد ، حرفم قطع شد و خنده ای کردم.
لینو: یاا مریض میشی.
هان میخندید و آب بازی میکرد. داشتم نگاهش میکردم که یهو روی من اب ریخت.
لینو: هانننن! خودت میدونی دوست ندارم خیس شمم!
هان ،خنده ای شیطنت امیز کرد و گفت
هان: میدونمم
داخل اب رفتم و گرفتمش.
لینو: شیطونی بسا سنجاب کوچولو شیطون..بیا بریم.
دستش رو گرفتم و باهم دیگه از سخره ها بالا رفتیم و به غار رسیدیم.
هان: اینجا یه غاره..
لینو: اره بیا برین داخل.
دستم رو محکم گرفته بود. باهم دیگه وارد غار شدیم و به گیاهان رسیدیم. گیاه ها ، بری میزدن و می درخشیدن و غار تاریک رو ، روشن میکردن. هان ، با هیجان و ذوق به اطراف نگاه میکرد. خیلی کیوت شده بود...سنجاب کیوت من..
هان: واوو...اینجا خیلی خوشگله!
لینو: دوسش داری؟
هان: معلومه! ممنون که منو اوردی اینجا..
یهو یاد بیماریش افتادم و لبخندم محو شد..اگه کسی پیدا نمیشد..یعنی از دستش میدادم؟ سنجاب کوچولوم رو از دست میدادم؟
هان: هی..لینو خوبی؟
لینو: اره اره خوبم..فقط..هان اگه تو بمیری من چیکار کنم؟* با بغض *
هان بغلم کرد.
هان: لینو نن هیچ جا نمیرم...من نمیمیرم و تا اخر عمر هم پیشت میمونم باشه؟
لینو: باشه
لبخندی زد و گفت
هان: دیگه اینجوری نبینمتا...
خنده ای کردم و سری به نشانه مثبت تکون دادم.
ویو هیونلیکس
هیونجین و فلیکس، داخل جنگل بودن و کنار رودخونه نشسته بودن و با هم حرف میزدن.
هیونجین: بیبی..دلم میخواد دوباره اتفاقای آخر شبی تکرار شه..
فلیکس، سرخ شد.
فلیکس: هیون!* خجالت زده *
هیونجین، خنده ای کرد.
هیونجین: باشه قشنگم..ولی
فلیکس: ولی چی؟
هیونجین، به فلیکس نزدیک تر شد.
هیونجین: طمع لبات..خیلی خوب بود.
ویو مینسونگ
ویو لینو
با هان ، به سمت جنگل بچگی هام رفتیم. اونجا یه ابشار داشت که پشت او آبشار ، یه غار بزرگ بود داخل غار پر از گیاه های عجیب و غریب خوشگل بود...مطمئن بودم خوشش میاد.
هان: لینویی..کجا داریم میریم؟
لینو: سنجاب کوچولو صبر داشته باش الان میرسیم.
بعد چند دقیقه به آبشار رسیدیم.
هان: وایییی..چه خوشگله اینجا!
خنده ای کردم و گفتم
لینو: تازه اولشه..بیا باید بریم اونور ابشار.. فقط مواظب باش خی-
با دیدن هان که رفت داخل آب و داشت اب بازی میکرد ، حرفم قطع شد و خنده ای کردم.
لینو: یاا مریض میشی.
هان میخندید و آب بازی میکرد. داشتم نگاهش میکردم که یهو روی من اب ریخت.
لینو: هانننن! خودت میدونی دوست ندارم خیس شمم!
هان ،خنده ای شیطنت امیز کرد و گفت
هان: میدونمم
داخل اب رفتم و گرفتمش.
لینو: شیطونی بسا سنجاب کوچولو شیطون..بیا بریم.
دستش رو گرفتم و باهم دیگه از سخره ها بالا رفتیم و به غار رسیدیم.
هان: اینجا یه غاره..
لینو: اره بیا برین داخل.
دستم رو محکم گرفته بود. باهم دیگه وارد غار شدیم و به گیاهان رسیدیم. گیاه ها ، بری میزدن و می درخشیدن و غار تاریک رو ، روشن میکردن. هان ، با هیجان و ذوق به اطراف نگاه میکرد. خیلی کیوت شده بود...سنجاب کیوت من..
هان: واوو...اینجا خیلی خوشگله!
لینو: دوسش داری؟
هان: معلومه! ممنون که منو اوردی اینجا..
یهو یاد بیماریش افتادم و لبخندم محو شد..اگه کسی پیدا نمیشد..یعنی از دستش میدادم؟ سنجاب کوچولوم رو از دست میدادم؟
هان: هی..لینو خوبی؟
لینو: اره اره خوبم..فقط..هان اگه تو بمیری من چیکار کنم؟* با بغض *
هان بغلم کرد.
هان: لینو نن هیچ جا نمیرم...من نمیمیرم و تا اخر عمر هم پیشت میمونم باشه؟
لینو: باشه
لبخندی زد و گفت
هان: دیگه اینجوری نبینمتا...
خنده ای کردم و سری به نشانه مثبت تکون دادم.
ویو هیونلیکس
هیونجین و فلیکس، داخل جنگل بودن و کنار رودخونه نشسته بودن و با هم حرف میزدن.
هیونجین: بیبی..دلم میخواد دوباره اتفاقای آخر شبی تکرار شه..
فلیکس، سرخ شد.
فلیکس: هیون!* خجالت زده *
هیونجین، خنده ای کرد.
هیونجین: باشه قشنگم..ولی
فلیکس: ولی چی؟
هیونجین، به فلیکس نزدیک تر شد.
هیونجین: طمع لبات..خیلی خوب بود.
۳.۸k
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.