part: 39
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
▪ویو انالی▪
از خواب بیدار شدم
وای چه خوب خوابیدم
رو تخت نشستم ساعت ۱۱ بود یا خدا
از جام بلند شدم و موهام و بافتم و رفتم سرویس بهداشتی
و بعد از انجام کارایه لازم امدم بیرون
فک کنم ارباب خان امروز خونسستت و صدایه اشنایی شنیدمم
جونگکوک؟؟
دویید طبقه پایین
انا : سلاام
کوک: ساعت خواب؟...( خنده)
انا: زمان از دستم در رفت..تو کی امدی؟؟ ...چرا بدون هیچی حرفی برگشتی خونت؟
کوک: تازه امدم ...دیگه اون روز رفتم دنبال کسی
انا: منتظره تهیونگی؟.
کوک: ارع...الانم امد پشتته
برگشتم به پشتم که با هیکل گنده تهیونگ مواجه شدم
ته: اینجا کاری داشتی؟
انا: ام..امدم..پی..پیشه جونگکوک...من دیگهومیرم پیش اجوما
از کنارش رد شدم که دیدم سوجین داشت بهمون نگاه میکرد
انا: سلام سوجین
نگاهش رو من نبود نگاهش پشت سرم بود
ارووم سرمو به پشتم پرخوندم تهیونگ با اخم نگاش میکردو سوجین خیلی با دقت
دستمو جلو صورت سوحین تکون دادم
انا: سوجین....سوجینن
سوجین: هوم بله؟؟
انا: خوبی؟(خنده مصنوعی
سوجین امد بغلم
سوجین: ارع بابا تو چی خوبی ؟؟
چرا یه دفعه اینطوری شد؟
خلاصه این هفت روز اینده
من با تهیونگ اصلا حرفی نزدم
تو درست کردن غذاها کمک میکردم با سوجین خیلی صمیمی شدیم
فک کنم تنهه دوستم وفاداره
با زدن برق لbهمیشگیم رفتم بیرون
میخوام برایه شام کمک کنم
رفتم اشپز خونه و هر کاری اجوما گفت انجام دادم
و دیگه تموم شده بود
اجوما : خسته نباشییی دخترم
انا: نه بابا چه خستگیی من برای هزار تا غذایه دیگه هم اترژی دارمم
اجوما: میتونی به ارباب بگی بیاد؟
انا: چی من؟
اجوما: ارع دیگه
انا: اخه....باشه
از اشپز خونه خارج شدم پس صد درصد اون تهیونگ داخل اتاقشه
پله هارو بالا رفتم وقتی به اول راه رو رسیدم صدایه داد میومد
ته: بهتت گفتم مسخره بازیاتووو تموم کننننننن........ببینننن تو امسال تو برام مهم نیستیددد...فهمیدی؟؟ ....هی هیچی بهت نمیگم ....میخوای به چی برسی؟؟؟....فردا از این خونه گم میسی میریییییی( داد و عصبی)
اولش فک کردم با تلفن صحبت میکنه ولی وقتی گفت از این خونه متوجعه شدم شخصی تو اتاقه ...ولی کی؟
به طرف در اتاقش رفتم
و درو باز کردم
سو....سوجین به دیوار جسبیده بودو و تهیونگ از بازوهاش به دیوار چسبونده بودش
ی....یعنی....چی؟!
▪ویو انالی▪
از خواب بیدار شدم
وای چه خوب خوابیدم
رو تخت نشستم ساعت ۱۱ بود یا خدا
از جام بلند شدم و موهام و بافتم و رفتم سرویس بهداشتی
و بعد از انجام کارایه لازم امدم بیرون
فک کنم ارباب خان امروز خونسستت و صدایه اشنایی شنیدمم
جونگکوک؟؟
دویید طبقه پایین
انا : سلاام
کوک: ساعت خواب؟...( خنده)
انا: زمان از دستم در رفت..تو کی امدی؟؟ ...چرا بدون هیچی حرفی برگشتی خونت؟
کوک: تازه امدم ...دیگه اون روز رفتم دنبال کسی
انا: منتظره تهیونگی؟.
کوک: ارع...الانم امد پشتته
برگشتم به پشتم که با هیکل گنده تهیونگ مواجه شدم
ته: اینجا کاری داشتی؟
انا: ام..امدم..پی..پیشه جونگکوک...من دیگهومیرم پیش اجوما
از کنارش رد شدم که دیدم سوجین داشت بهمون نگاه میکرد
انا: سلام سوجین
نگاهش رو من نبود نگاهش پشت سرم بود
ارووم سرمو به پشتم پرخوندم تهیونگ با اخم نگاش میکردو سوجین خیلی با دقت
دستمو جلو صورت سوحین تکون دادم
انا: سوجین....سوجینن
سوجین: هوم بله؟؟
انا: خوبی؟(خنده مصنوعی
سوجین امد بغلم
سوجین: ارع بابا تو چی خوبی ؟؟
چرا یه دفعه اینطوری شد؟
خلاصه این هفت روز اینده
من با تهیونگ اصلا حرفی نزدم
تو درست کردن غذاها کمک میکردم با سوجین خیلی صمیمی شدیم
فک کنم تنهه دوستم وفاداره
با زدن برق لbهمیشگیم رفتم بیرون
میخوام برایه شام کمک کنم
رفتم اشپز خونه و هر کاری اجوما گفت انجام دادم
و دیگه تموم شده بود
اجوما : خسته نباشییی دخترم
انا: نه بابا چه خستگیی من برای هزار تا غذایه دیگه هم اترژی دارمم
اجوما: میتونی به ارباب بگی بیاد؟
انا: چی من؟
اجوما: ارع دیگه
انا: اخه....باشه
از اشپز خونه خارج شدم پس صد درصد اون تهیونگ داخل اتاقشه
پله هارو بالا رفتم وقتی به اول راه رو رسیدم صدایه داد میومد
ته: بهتت گفتم مسخره بازیاتووو تموم کننننننن........ببینننن تو امسال تو برام مهم نیستیددد...فهمیدی؟؟ ....هی هیچی بهت نمیگم ....میخوای به چی برسی؟؟؟....فردا از این خونه گم میسی میریییییی( داد و عصبی)
اولش فک کردم با تلفن صحبت میکنه ولی وقتی گفت از این خونه متوجعه شدم شخصی تو اتاقه ...ولی کی؟
به طرف در اتاقش رفتم
و درو باز کردم
سو....سوجین به دیوار جسبیده بودو و تهیونگ از بازوهاش به دیوار چسبونده بودش
ی....یعنی....چی؟!
۱۶.۳k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.