پارت ۳۷
با دقت بیشتری به شکاف رو بدنش نگاه کرد؛ پوستش گندیده شده بود و لخته های خون اطرافش دیده میشد؛ ترک های عمیقش نشونه از جدا و کنده شدنشون از هم بود انگار توش خالی بود.. نگاهی به جسد انداخت و جدی گفت:
-امیدوارم به دل نگیری....هرچند یه جسدی!
و ناگهان دست ازادشو تا مچ تو شکاف عمیق سینه جسد فرو برد..
انگشتاش به استخون های قفسه سینه گیر میکرد..
احساس عجیبی بود تمام لخته های خون و رگ ها و ماهیچه ها و قضروف های باقی مونده و خونی رو حس میکرد..تاحالا دستشو داخل بدن کسی از جمله قفسه سینش فرو نبرده بود ..
اما یه چیزی این وسط عجیب بود..
قلبی در قفسه سینه وجود نداشت!
مچشو کشید بیرون که با درومدن گوشت زیر پوست و ماهیچه های خونی مویرگی همراه بود.
دستشو با همون پارچه رو جسد پاک کرد و پارچه رو
روش انداخت و گفت: ناراحت که نشدی نه؟
پوزخندی زد و گفت: مهم نیست.
و بعد قفسه رو به داخل هل داد که بسته شد .
نداشتن قلب مقتول رو به یادداشت هاش اضافه کرد و رفت سراغ جنازه بعدی.
دو جنازه بعد یک زن و یک مرد بودند.. با اینکه خراش های عمیق رو بدنشون دیده میشد اما به طرز عجیبی هردوشون ریه نداشتن!
-خیلی عجیبه..این دیگه چه کوفتیه؟..چرا هی پیچیده تر میشه؟!...
سردرگم شده بود..دست تمیزش رو تو موهاش فرو کرد. میخواست بره که چشمش به پرونده ی زیر چراغ خاموش مطالعه افتاد. نزدیک تر شد و روشو خوند:«پرونده بسته شده»
لاشو باز کرد و خوند: یکی از جنازه ها مطلق به ارن استنلی نگهبان موزه ی تاریخی بغل مقبره گرگینه ی افسانه ای میباشد. بعد از گذارشش بنا به دزدیده شدن دفتر «زبان و طلسم فراموش شده باستانی » بلافاصله به قتل رسید که دلیل آن نیز نامشخص میباشد..
خراش های عمیقی رو بدن متقول دیده میشد و بنا به گذارش کالبد شکافی جسد فاقد داشتن ریه هست! این پرونده همانند پرونده قتل های مشابه آن تا دستگیری قاتل بسته میماند.
به عکس دفتر کوچیک به ظاهر قدیمی با جلد چرم مشکی نگاهی انداخت..
-امیدوارم به دل نگیری....هرچند یه جسدی!
و ناگهان دست ازادشو تا مچ تو شکاف عمیق سینه جسد فرو برد..
انگشتاش به استخون های قفسه سینه گیر میکرد..
احساس عجیبی بود تمام لخته های خون و رگ ها و ماهیچه ها و قضروف های باقی مونده و خونی رو حس میکرد..تاحالا دستشو داخل بدن کسی از جمله قفسه سینش فرو نبرده بود ..
اما یه چیزی این وسط عجیب بود..
قلبی در قفسه سینه وجود نداشت!
مچشو کشید بیرون که با درومدن گوشت زیر پوست و ماهیچه های خونی مویرگی همراه بود.
دستشو با همون پارچه رو جسد پاک کرد و پارچه رو
روش انداخت و گفت: ناراحت که نشدی نه؟
پوزخندی زد و گفت: مهم نیست.
و بعد قفسه رو به داخل هل داد که بسته شد .
نداشتن قلب مقتول رو به یادداشت هاش اضافه کرد و رفت سراغ جنازه بعدی.
دو جنازه بعد یک زن و یک مرد بودند.. با اینکه خراش های عمیق رو بدنشون دیده میشد اما به طرز عجیبی هردوشون ریه نداشتن!
-خیلی عجیبه..این دیگه چه کوفتیه؟..چرا هی پیچیده تر میشه؟!...
سردرگم شده بود..دست تمیزش رو تو موهاش فرو کرد. میخواست بره که چشمش به پرونده ی زیر چراغ خاموش مطالعه افتاد. نزدیک تر شد و روشو خوند:«پرونده بسته شده»
لاشو باز کرد و خوند: یکی از جنازه ها مطلق به ارن استنلی نگهبان موزه ی تاریخی بغل مقبره گرگینه ی افسانه ای میباشد. بعد از گذارشش بنا به دزدیده شدن دفتر «زبان و طلسم فراموش شده باستانی » بلافاصله به قتل رسید که دلیل آن نیز نامشخص میباشد..
خراش های عمیقی رو بدن متقول دیده میشد و بنا به گذارش کالبد شکافی جسد فاقد داشتن ریه هست! این پرونده همانند پرونده قتل های مشابه آن تا دستگیری قاتل بسته میماند.
به عکس دفتر کوچیک به ظاهر قدیمی با جلد چرم مشکی نگاهی انداخت..
۵.۸k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.