۱۶
عشق دوران بچگی من 🌚
پارت ۱۶
ات : خب ؟
ته : ات من بابت بد رفتاری با تو متاسفم
ات : خب !
ته : سوآ ( همه چیزو تعریف کرد )
ات : از اون انتظار نداشتم ( چشمش خورد به کانگ )
ات : اون کانگ نیست
ته : ا . آره
ات : وایسا بگم بیاد
ات ویو :
داشتم میرفتم سمتش که یه دختر دوید رفت بغلش کرد نمیدونم چرا ولی حس بدی گرفتم
ته : ات خوبی ؟؟
ات : عا اره اره خوبم
ته : مطمئنی ؟ واقعا کانگ رو دوست داشتی که الان حست اینه ؟؟؟
ات : چی میگی دوست داشتن کجا بود ؟
ته : من خیلی وقته میشناسمت تو خیلی زود وابسته میشی پس دروغ نگو
ات : ....
ته : میخوای بریم پارک ! تو همه رفتن به پارک رو دوس داشتی آرومت میکرد
ات ویو :
با حرفای تهیونگ داشت گریم میگرفت رفتم کنارش رو صندلی نشستم
ات : تهیونگاااا ( گریه )
ته : ها چیشده ( نگران )
ات : میشه بغلت کنم
ته : هوم
ته ویو :
بغلم کرد اون بوی بدنش خیلی وقته حسش نکرده بودم دستمو دور کمر باریکش فشار دادم
داشت ازم جدا میشد نذاشتم ایندفعه من سفت بغلش کردم
ته : هیچوقت... هیچوقت نتونستم بگم واقعا دوست دارم ات تو کل زندگیمو تغییر دادی
من خیلی دوست دارم میشه به گذشته برگردیم حاضرم کل اموالم بدم که برگردم به گذشته تموم چیزای بد رو پاک کنم
ات ویو :
این حرفاش عینه قدیم نبود حس خاصی توشون بود انگار داره واقعا از ته دلش میگه ...
ته ویو :
سرمو بردم تو گردنش عمیق نفس کشیدم بو..سه ریزی گذاشتم که انگار تمام بدنش لرزید ...
ته : قبول میکنی که دوباره تورو به خودم جذب کنم ؟؟
ات : ( خنده ).
ته : ( خنده ) قبول ؟
ات : جذبم کردی نیاز نیست
ته : پس !
ات : ( نگاهی سوالی )
ته : بریم .
فلش بک به ماشین :
ات : هی تهیونگ اونجارو ...
ته ویو :
داشت حرف میزد ماشینو نگه داشتم سرمو بردم نزدیکش جوری که اگه برمیگشتم لبا...مون
بهم برخورد میکرد
که درست حدس زدم برگشت
ات ویو :
سرمو برگردوندم که لبا....م با لبا....ی ته برخورد کرد خیلی محکم مک میزد
بلندم کرد گذاشتم رو پای خودش همونطوری منو میبو.....سید......... ( بقش رو خودتون زحمت بکشین )
فلش بک به فردا صبح :
ات ویو :
پاشدم تهیونگ داشت نگام میکرد تو اتاقش بودم
ات : عاااای .
ته : خوبی
ات : ریدی تو بد..نم
ته : نه اتفاقن رنگ بنفش خیلی به گردنت میاد ...
ات : باشه ( خنده )
ته : ( خنده )
خب دیگه دوستان به خوبی و خوشی زندگی کردن..... تامام
پارت ۱۶
ات : خب ؟
ته : ات من بابت بد رفتاری با تو متاسفم
ات : خب !
ته : سوآ ( همه چیزو تعریف کرد )
ات : از اون انتظار نداشتم ( چشمش خورد به کانگ )
ات : اون کانگ نیست
ته : ا . آره
ات : وایسا بگم بیاد
ات ویو :
داشتم میرفتم سمتش که یه دختر دوید رفت بغلش کرد نمیدونم چرا ولی حس بدی گرفتم
ته : ات خوبی ؟؟
ات : عا اره اره خوبم
ته : مطمئنی ؟ واقعا کانگ رو دوست داشتی که الان حست اینه ؟؟؟
ات : چی میگی دوست داشتن کجا بود ؟
ته : من خیلی وقته میشناسمت تو خیلی زود وابسته میشی پس دروغ نگو
ات : ....
ته : میخوای بریم پارک ! تو همه رفتن به پارک رو دوس داشتی آرومت میکرد
ات ویو :
با حرفای تهیونگ داشت گریم میگرفت رفتم کنارش رو صندلی نشستم
ات : تهیونگاااا ( گریه )
ته : ها چیشده ( نگران )
ات : میشه بغلت کنم
ته : هوم
ته ویو :
بغلم کرد اون بوی بدنش خیلی وقته حسش نکرده بودم دستمو دور کمر باریکش فشار دادم
داشت ازم جدا میشد نذاشتم ایندفعه من سفت بغلش کردم
ته : هیچوقت... هیچوقت نتونستم بگم واقعا دوست دارم ات تو کل زندگیمو تغییر دادی
من خیلی دوست دارم میشه به گذشته برگردیم حاضرم کل اموالم بدم که برگردم به گذشته تموم چیزای بد رو پاک کنم
ات ویو :
این حرفاش عینه قدیم نبود حس خاصی توشون بود انگار داره واقعا از ته دلش میگه ...
ته ویو :
سرمو بردم تو گردنش عمیق نفس کشیدم بو..سه ریزی گذاشتم که انگار تمام بدنش لرزید ...
ته : قبول میکنی که دوباره تورو به خودم جذب کنم ؟؟
ات : ( خنده ).
ته : ( خنده ) قبول ؟
ات : جذبم کردی نیاز نیست
ته : پس !
ات : ( نگاهی سوالی )
ته : بریم .
فلش بک به ماشین :
ات : هی تهیونگ اونجارو ...
ته ویو :
داشت حرف میزد ماشینو نگه داشتم سرمو بردم نزدیکش جوری که اگه برمیگشتم لبا...مون
بهم برخورد میکرد
که درست حدس زدم برگشت
ات ویو :
سرمو برگردوندم که لبا....م با لبا....ی ته برخورد کرد خیلی محکم مک میزد
بلندم کرد گذاشتم رو پای خودش همونطوری منو میبو.....سید......... ( بقش رو خودتون زحمت بکشین )
فلش بک به فردا صبح :
ات ویو :
پاشدم تهیونگ داشت نگام میکرد تو اتاقش بودم
ات : عاااای .
ته : خوبی
ات : ریدی تو بد..نم
ته : نه اتفاقن رنگ بنفش خیلی به گردنت میاد ...
ات : باشه ( خنده )
ته : ( خنده )
خب دیگه دوستان به خوبی و خوشی زندگی کردن..... تامام
۲۲.۷k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.