گناهکار
دیانا، چیه
نیکا، داری چیکار میکنی
دیانا، فیلم های ارسلان برداشتم و همه رو از پنجره انداختم پایین
نیکا، نکن، رفتم دو سه تا رو از دستش گرفتم
دیانا، حالا ببینم باز دور ور من میپلکه یا نه
نیکا، دیونه،
دیانا، هه.
نیکا، با اینجا، از دستش گرفتم و کشیدم بردم رو پله ها،
دیانا، چیه
نیکا، بفهم نفهم
دیانا، چیو
نیکا، دوست داره، اینو بفهم تو خودت،....
دیانا، من غلط کردم.. خوبه
نیکا، اسکولی دیگه
دیانا، باشه، تو راست میگی
ارسلان، شما بیرون چیکار میکنید،
دیانا، له توو چه
نیکا، اخ، یکی بزنم تو دهنت، هیچ داداش الان میایم،
متین، دارن اتم میشکافن
نیکا، بیا دیانا، خب جان کار داشتین
دیانا، کار که ندارن
ارسلان، تو چت شده دیانا باز
دیانا، هیچی چون خواستم عصبانیتم خالی شه فیلم ما تو خراب کردم از پنجره انداختم پایین
نیکا، 😬🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️
متین، ها....
ارسلان، فدا سرت،
دیانا، 🤬🤬🤬😤داشتم از تو اتیش میگرفتم چطور میتونه. خونسرد باشه،
نیکا، همین خوب بود دیااانا جان، 😉
متین، هوف، از دست شما دخترا
دیانا، یعنی عصبانی نیستیییی،
ارسلان، نه. چرا، (دلش) دیانا داشت واقعا عصبانی میشد از خونسرد بودن من...
عصمت، اش درست کردم
ارسلان، اخ، خالع قربونت،
متین، چرا نخوریم، نیکا، بیار بخوریم،
نیکا، الان.. بده من خالع
عصمت، بیا کردم تو سینی هر نفر یه قاشق هم گذاشتم،
نیکا، مرسی
دیانا، رو مبل نشستم، با خودم حرف میزدم دیانا تو نباید عصبانی بشی، باشه، اروم.
نیکا، بیان
دیانا، هرکی به ظرف برداشت، من، پس من چی،
عصمت، خالع، مال تو ارسلان یکیه
متین، 🤠🤠🤠خخ.
نیکا، همینجوری که غذا میجویدم لبخند میزدم،
دیانا، خدایی حقه یه ظرف واسه دونفر
عصمت هست رو گاز تو قابلمه زیاده ولی باید شما دو تا یکی بخورین مهمه،
ارسلان، ممنون که به فکر مونی
عصمت، خواهش، مث پسر و دختری مین
دیانا،.... هوف
نیکا، با تیکه گفتم. دیانا جان میل نمی فرماید
متین... بیا بخور دیگه
دیانا، هه. من مشکلی ندارم. رفتم کنار ارسلان نشستم. قاشق از دستش گرفتم. و پر کردم و خوردم.
ارسلان، چه پر اشتها
نیکا، افرین حالا شد
ارسلان، متین یه قاشق بده، این خانوم قاشق مو گرفت
متین، بیا داداش
ارسلان، خوشمزه
دیانا، با دهن پر که لپام زده بود بیرون سری تکون دادم به نشانه اره
ارسلان، خیلی کیوت شده بود. از لپش یه بوس کردم
دیانا، با چشام و لپ های پرم به ارسلان نگاه کردم
ارسلان، بخور... نوش جونت
نیکا، واع،داداش حسودی میکنما
متین، نه بابا
ارسلان،.... توهم نوش جونت
نیکا، 😍😍😍😍
دیانا، پس تو چی
ارسلان، تو بخور من بعد میخورم،.
دیانا، یعنی واسه من نمیخوره. یه قاشق پر کردم بردم سمتش بیا
ارسلان، به قاشق نگاه کردم. داغه
دیانا، پوف کردم و بردم نزدیک تر بخور حالا
ارسلان، 🙂... لبمو بردم و نزدیک خوردم.
نیکا، داری چیکار میکنی
دیانا، فیلم های ارسلان برداشتم و همه رو از پنجره انداختم پایین
نیکا، نکن، رفتم دو سه تا رو از دستش گرفتم
دیانا، حالا ببینم باز دور ور من میپلکه یا نه
نیکا، دیونه،
دیانا، هه.
نیکا، با اینجا، از دستش گرفتم و کشیدم بردم رو پله ها،
دیانا، چیه
نیکا، بفهم نفهم
دیانا، چیو
نیکا، دوست داره، اینو بفهم تو خودت،....
دیانا، من غلط کردم.. خوبه
نیکا، اسکولی دیگه
دیانا، باشه، تو راست میگی
ارسلان، شما بیرون چیکار میکنید،
دیانا، له توو چه
نیکا، اخ، یکی بزنم تو دهنت، هیچ داداش الان میایم،
متین، دارن اتم میشکافن
نیکا، بیا دیانا، خب جان کار داشتین
دیانا، کار که ندارن
ارسلان، تو چت شده دیانا باز
دیانا، هیچی چون خواستم عصبانیتم خالی شه فیلم ما تو خراب کردم از پنجره انداختم پایین
نیکا، 😬🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️
متین، ها....
ارسلان، فدا سرت،
دیانا، 🤬🤬🤬😤داشتم از تو اتیش میگرفتم چطور میتونه. خونسرد باشه،
نیکا، همین خوب بود دیااانا جان، 😉
متین، هوف، از دست شما دخترا
دیانا، یعنی عصبانی نیستیییی،
ارسلان، نه. چرا، (دلش) دیانا داشت واقعا عصبانی میشد از خونسرد بودن من...
عصمت، اش درست کردم
ارسلان، اخ، خالع قربونت،
متین، چرا نخوریم، نیکا، بیار بخوریم،
نیکا، الان.. بده من خالع
عصمت، بیا کردم تو سینی هر نفر یه قاشق هم گذاشتم،
نیکا، مرسی
دیانا، رو مبل نشستم، با خودم حرف میزدم دیانا تو نباید عصبانی بشی، باشه، اروم.
نیکا، بیان
دیانا، هرکی به ظرف برداشت، من، پس من چی،
عصمت، خالع، مال تو ارسلان یکیه
متین، 🤠🤠🤠خخ.
نیکا، همینجوری که غذا میجویدم لبخند میزدم،
دیانا، خدایی حقه یه ظرف واسه دونفر
عصمت هست رو گاز تو قابلمه زیاده ولی باید شما دو تا یکی بخورین مهمه،
ارسلان، ممنون که به فکر مونی
عصمت، خواهش، مث پسر و دختری مین
دیانا،.... هوف
نیکا، با تیکه گفتم. دیانا جان میل نمی فرماید
متین... بیا بخور دیگه
دیانا، هه. من مشکلی ندارم. رفتم کنار ارسلان نشستم. قاشق از دستش گرفتم. و پر کردم و خوردم.
ارسلان، چه پر اشتها
نیکا، افرین حالا شد
ارسلان، متین یه قاشق بده، این خانوم قاشق مو گرفت
متین، بیا داداش
ارسلان، خوشمزه
دیانا، با دهن پر که لپام زده بود بیرون سری تکون دادم به نشانه اره
ارسلان، خیلی کیوت شده بود. از لپش یه بوس کردم
دیانا، با چشام و لپ های پرم به ارسلان نگاه کردم
ارسلان، بخور... نوش جونت
نیکا، واع،داداش حسودی میکنما
متین، نه بابا
ارسلان،.... توهم نوش جونت
نیکا، 😍😍😍😍
دیانا، پس تو چی
ارسلان، تو بخور من بعد میخورم،.
دیانا، یعنی واسه من نمیخوره. یه قاشق پر کردم بردم سمتش بیا
ارسلان، به قاشق نگاه کردم. داغه
دیانا، پوف کردم و بردم نزدیک تر بخور حالا
ارسلان، 🙂... لبمو بردم و نزدیک خوردم.
۷۵.۷k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.