سهم من از تو...♡
سهم من از تو...♡
بخش چهارم:"به وقت رفتن!"
&:اونوقت چرا باید بهتون اعتماد کنم؟
#چون اگه اعتماد کنید سود خوبی در رابطه این قضیه گیرتون میاد.
&:بسیار خب..هرچی شما بخواین.مطمئنم با این کار من و مادرش هم به آرامش کامل میرسیم.
#دراین مورد که شکی نیست.
"چشماشو باز کرد تار میدید..سرش درد داشت..اما اهمیتی نداد..با ورود فردی که چهرش پشت اون پرده تاری چشماش واضح نبود..لب های خشکشو باز کرد:
دایانا:"من..کجام؟..تو..تو..
دکتر:"نترس..بیمارستانی..باید استراحت کنی..من دکترم..بهتره به خودت فشار نیاری."
دایانا:"سرم..خیلی..درد..میکنه(اروم)
دکتر:"عیب نداره..طبیعیه و به مرور زمان خوب میشه..من میرم..به همسرتم میگم بیاد ببینتت نمیدونی چقدر نگرانته از دیروز تا امروز فقط پشت این درد منتظره شما چشماتو باز کنی.."
"دایانا که گیج و منگ بود و نمیفهمید دکتر منظورش چیه..بدون هیچ سوالی فقط چشماشو بست..بعد از ۲مین جیمین وارد اتاق شد..کنار تخت نشست و دست روی دست دایانا گذاشت..خواست حرف بزنه که با ورود پرستار به این سکوت ادامه داد."
پرستار:"خب انگاری یکی همه رو نگران کرده..خوبی؟"
"دایانا با چشم بسته سر تکون داد.پرستار بعد از چکاب دایانا گف:
پرستار:"خب..حالت بنظر خوب میاد..اگه همین جور باشی تا ظهر مرخصت میکنن..(روبه جیمین)فقط ۱۰ دقیقه..باید استراحت کنه.."
"جیمین سری تکون داد و پرستار رفت.دایانا چشماشو وا کرد."
جیمین:"حالت خوبه؟..جاییت درد نمیکنه؟"
دایانا:"نه..!"
جیمین:"میشه ازت یه سوالی بپرسم؟"
دایانا:"بپرس!"
جیمین:"خب راستش اون ح...
"حرفش با اومدن اریان تو اتاق قطع شد."
آریان:"دایانا..خوبی؟حالت خوبه؟"
دایانا:"خوبم..نیازی به نگرانی نیست."
آریان:"دایانا..خوب به من گوش بده..انقدر به خودت فشار نیار..بااین کارات فقط دیگران و نگران میکنی و خودتو عذاب میدی.."
دایانا:"ساکت شو..حوصلتو ندارم!.."
پرش زمانی ۲روز بعد:
دایانا:"ته یانگ!"
ته یانگ:"بله بانوی من؟"
دایانا:"مگر قرار نبود اطلاعاتی درباره ورود و خروج افراد در کمپانی توی روز عروسی رو برام پیدا کنی..هااا؟"(داد)
ته یانگ:"من واقعا متاسفم..انقدردگیر پرونده محموله بندرشدم..ک..کلا..یادم رفت..به شیومین..ب"
دایانا:"و نتیجه؟"
ته یانگ:"به زودی بهشون حمله میکنیم!"
دایانا:"خوبه..دوباره تکرار نشه!..این اخرین باریه که بهت تذکر میدم!..الانم فقط۲ ساعت زمان داری راس ساعت ۳ باید تمامی اطلاعات دستم باشه!!"
ته یانگ:"بله..اطاعت!"
دایانا:"و در ضمن به اقای پارک بگو بیاد اتاقم!"
ته یانگ:"چشم بانو!"
دایانا:"مرخصی."
"ته یانگ به سمت اتاق جیمین رفت و داخل شد."
ته یانگ:"هی تو!..گمشو برو تو اتاق..بانو باهات کار داره!"
جیمین:"بهت ادب یاد ندادن وقتی میای تو اتاق کسی در بزنی؟"
ته یانگ:"خفه شو..تو نمیخواد واسه من از ادب و اداب بگی..!"
بخش چهارم:"به وقت رفتن!"
&:اونوقت چرا باید بهتون اعتماد کنم؟
#چون اگه اعتماد کنید سود خوبی در رابطه این قضیه گیرتون میاد.
&:بسیار خب..هرچی شما بخواین.مطمئنم با این کار من و مادرش هم به آرامش کامل میرسیم.
#دراین مورد که شکی نیست.
"چشماشو باز کرد تار میدید..سرش درد داشت..اما اهمیتی نداد..با ورود فردی که چهرش پشت اون پرده تاری چشماش واضح نبود..لب های خشکشو باز کرد:
دایانا:"من..کجام؟..تو..تو..
دکتر:"نترس..بیمارستانی..باید استراحت کنی..من دکترم..بهتره به خودت فشار نیاری."
دایانا:"سرم..خیلی..درد..میکنه(اروم)
دکتر:"عیب نداره..طبیعیه و به مرور زمان خوب میشه..من میرم..به همسرتم میگم بیاد ببینتت نمیدونی چقدر نگرانته از دیروز تا امروز فقط پشت این درد منتظره شما چشماتو باز کنی.."
"دایانا که گیج و منگ بود و نمیفهمید دکتر منظورش چیه..بدون هیچ سوالی فقط چشماشو بست..بعد از ۲مین جیمین وارد اتاق شد..کنار تخت نشست و دست روی دست دایانا گذاشت..خواست حرف بزنه که با ورود پرستار به این سکوت ادامه داد."
پرستار:"خب انگاری یکی همه رو نگران کرده..خوبی؟"
"دایانا با چشم بسته سر تکون داد.پرستار بعد از چکاب دایانا گف:
پرستار:"خب..حالت بنظر خوب میاد..اگه همین جور باشی تا ظهر مرخصت میکنن..(روبه جیمین)فقط ۱۰ دقیقه..باید استراحت کنه.."
"جیمین سری تکون داد و پرستار رفت.دایانا چشماشو وا کرد."
جیمین:"حالت خوبه؟..جاییت درد نمیکنه؟"
دایانا:"نه..!"
جیمین:"میشه ازت یه سوالی بپرسم؟"
دایانا:"بپرس!"
جیمین:"خب راستش اون ح...
"حرفش با اومدن اریان تو اتاق قطع شد."
آریان:"دایانا..خوبی؟حالت خوبه؟"
دایانا:"خوبم..نیازی به نگرانی نیست."
آریان:"دایانا..خوب به من گوش بده..انقدر به خودت فشار نیار..بااین کارات فقط دیگران و نگران میکنی و خودتو عذاب میدی.."
دایانا:"ساکت شو..حوصلتو ندارم!.."
پرش زمانی ۲روز بعد:
دایانا:"ته یانگ!"
ته یانگ:"بله بانوی من؟"
دایانا:"مگر قرار نبود اطلاعاتی درباره ورود و خروج افراد در کمپانی توی روز عروسی رو برام پیدا کنی..هااا؟"(داد)
ته یانگ:"من واقعا متاسفم..انقدردگیر پرونده محموله بندرشدم..ک..کلا..یادم رفت..به شیومین..ب"
دایانا:"و نتیجه؟"
ته یانگ:"به زودی بهشون حمله میکنیم!"
دایانا:"خوبه..دوباره تکرار نشه!..این اخرین باریه که بهت تذکر میدم!..الانم فقط۲ ساعت زمان داری راس ساعت ۳ باید تمامی اطلاعات دستم باشه!!"
ته یانگ:"بله..اطاعت!"
دایانا:"و در ضمن به اقای پارک بگو بیاد اتاقم!"
ته یانگ:"چشم بانو!"
دایانا:"مرخصی."
"ته یانگ به سمت اتاق جیمین رفت و داخل شد."
ته یانگ:"هی تو!..گمشو برو تو اتاق..بانو باهات کار داره!"
جیمین:"بهت ادب یاد ندادن وقتی میای تو اتاق کسی در بزنی؟"
ته یانگ:"خفه شو..تو نمیخواد واسه من از ادب و اداب بگی..!"
۸.۱k
۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.