خدا خودش روزی میرساند
خدا خودش روزی میرساند
نگاهی به سبک زندگی چراغساز قدیمی خیابان حاجیان که ۳ فرزند قاری دارد
خدا برکت میدهد نگران نباش
خدا برکت میدهد نگران نباش
بهاره خسروی- «غلامرضا اخلاصی» از کاسبان قدیمی خیابان ۱۲ متری حاجیان است. مردی که با بیش از نیم قرن کار در حرفه چراغسازی، مویی سپید کرده است. در میان اهالی به ۲ نام«آقا رضا چراغ ساز» یا «توکل» معروف است. آقا رضا چراغساز بیش از ۴۵ سالچراغ مجلس شادی و عزای اهالی را روشن نگه داشته و امین همسایههاست. این همسایه کهنه کار ما پدر ۳ قاری قرآن است و میگوید: «فرزندانم اهل قرآن هستند. این بهترین هدیه خدا به من است.»
مهاجرت
کلمن آبی رنگ مقابل مغازه، بهترین نشانه برای پیدا کردن مغازه آقا رضا چراغساز است. سالهای زیادی است که آقا رضا به نیت خیرات برای امواتش، برای مشتریها و رهگذران ظرف آبی خنک در گرمای تابستان گذاشته است؛ کاسب خوشقول همسایه ما اهل قزوین است و تا کلاس ششم در همین شهر درس خوانده. با اشاره به این موضوع سر صحبت را از اصرارش برای مهاجرت به شهر باز میکند: «کلاس ششم ابتدایی را که خواندم خیال مهاجرت به تهران به سرم زد. پدر و مادرم مخالفت شدیدی داشتند و متوسل به هر راهی شدند. من راهی تهران شدم.»آقا رضا با حضور در تهران به واسطه آشنایی شوهرخواهرش در یک چراغسازی حوالی میدان انقلاب، مشغول کار میشود، خودش میگوید: «صاحب مغازه، چراغ را به طوافها
(چرخچیهای قدیم)، کرایه ظروف مجالس و ترهبار کرایه ظروف مجالس و میوهفروشان کرایه میداد. وظیفه ما شاگردها هم روشن کردن چراغ و رسیدگی به وضع گاز و تنظیم باد آن بود. خیلی زود قلق کار را یاد و بیشتر ازبقیه شاگردها دستمزد گرفتم. طوری که جای همه شاگردهای مغازه را گرفتم. بعد از پیروزی انقلاب به یک مغازه چراغسازی در بلوار کشاورز رفتم. آنجا کارم کمی متفاوت شد. بیشتر چراغهایمان را به بازارهای روز کرایه میدادیم. کارم بردن چراغ برای بازار روز در خیابانهای رودکی، جمهوری و آزادی و روشن نگهداشتن و رسیدگی به وضع آنها هریک ساعت یک بار بود. این بار هم موفق شدم.»
رضا، توکل کن!
به مرور آقا رضا کارش حسابی سکه شد. دستمزدش به روزی 18 تومان رسید که برای جیب یک جوان آن دوره و زمان پول زیادی بود. کرایه یک تک اتاق در خیابان حاجیان 20 تومان در ماه بود. خودش میگوید امان از غروری که سراغش آمد و شکر از تلنگری که خورد. این را خودش میگوید و ادامه میدهد: «به مهارت، زیرکی و ذکاوتم خیلی مغرور بودم. از اینکه زود کار را یاد میگرفتم، حسابی باد به غبغبم افتاد. یک دفعه تلنگر خوردم که رضا این همه غرور برایچی است؟! تا خداوند راضی نباشد تو هیچ کارهای. تغییر کردم. تصمیم گرفتم در زندگی جز توکل به خدا راهی در پیش نگیرم. اهل نماز شدم. همه مشتریها میدانستند وقت نمازکاری انجام نمیدهم. آنقدر که هر وقت مغازه را خلوت میدیدم و میدیدم خبری از مشتری نیست، میدانستم که وقت نماز ظهر نزدیک است و باید کار را تعطیل کنم.» کاسب همسایه سال 50 دکان کاسبیاش را در محل زندگیاش خیابان حاجیان راهاندازی میکند و با توکل به خداوند نام مغازهاش را توکل میگذارد. با اجاره چراغ گاز برای مراسم عروسی، هیئتها و مراسمهای جشن و شادی چراغ خانههای اهالی را روشن نگه میداشت. آنهایی که دستشان به دهانشان نمیرسید هم روی تخفیفهای آقا توکل حساب میکردند و سراغش میآمدند.
این بود، راز من
یکی از مهمترین ویژگیهای آقا رضا خوشقولی است. او حتی این توصیه را به پسربزرگترش که بعد از او سکان مغازه را بهدست گرفته دارد: «مشتری نباید برای تحویل جنس، بیشتر از 2بار راهی مغازه شود.» بعد از مدتی که کار و بار آقا رضا گرفت، کار تعمیر سماور و چراغ اهالی را هم قبول کرد. او میگوید: «در دوره شاگردی در چراغسازی، تعمیر سماور و چراغهای نفتی وغیره راهم یاد گرفتم. بعد از تغییر سبک زندگیام، اجاره چراغ گازی رونق نداشت. به همین دلیل سراغ تعمیر سماور رفتم. همیشه وقتی تنوره سماور را تعمیر میکردم برای خیرات امواتم شیرهای جرم گرفته و زنگ زده را بدون اجرت نونوار میکردم. حتی وقتی وسیلهای را باز میکردم و کار اضافه میبرد، بعضی وقتها با مشتری حساب نمیکردم. حتماً اضافهکاری را برایش توضیح میدادم تا خودش اگر تمایل داشت دستمزد بدهد. برایم قولی که به مشتری میدادم خیلی مهم بود اینکه حتماً سفارش سر موقع حاضر شود. اینها را نمیگویم که از خودم تعریف کنم، من تا امروز یکبار هم دستم جلو کسی دراز نشده، این یعنی برکت. مشتری اگر همسایه بود هم که مرام و ادب همسایهداری حکم میکرد، هوایش را بیشتر داشته باشیم.»
حساب بانکی برای فقرا
این کاسب کهنه کار چندسالی است که بازنشسته شده و زمام کار را به پسرش سپرده است. گاهی برای دیدن همس
نگاهی به سبک زندگی چراغساز قدیمی خیابان حاجیان که ۳ فرزند قاری دارد
خدا برکت میدهد نگران نباش
خدا برکت میدهد نگران نباش
بهاره خسروی- «غلامرضا اخلاصی» از کاسبان قدیمی خیابان ۱۲ متری حاجیان است. مردی که با بیش از نیم قرن کار در حرفه چراغسازی، مویی سپید کرده است. در میان اهالی به ۲ نام«آقا رضا چراغ ساز» یا «توکل» معروف است. آقا رضا چراغساز بیش از ۴۵ سالچراغ مجلس شادی و عزای اهالی را روشن نگه داشته و امین همسایههاست. این همسایه کهنه کار ما پدر ۳ قاری قرآن است و میگوید: «فرزندانم اهل قرآن هستند. این بهترین هدیه خدا به من است.»
مهاجرت
کلمن آبی رنگ مقابل مغازه، بهترین نشانه برای پیدا کردن مغازه آقا رضا چراغساز است. سالهای زیادی است که آقا رضا به نیت خیرات برای امواتش، برای مشتریها و رهگذران ظرف آبی خنک در گرمای تابستان گذاشته است؛ کاسب خوشقول همسایه ما اهل قزوین است و تا کلاس ششم در همین شهر درس خوانده. با اشاره به این موضوع سر صحبت را از اصرارش برای مهاجرت به شهر باز میکند: «کلاس ششم ابتدایی را که خواندم خیال مهاجرت به تهران به سرم زد. پدر و مادرم مخالفت شدیدی داشتند و متوسل به هر راهی شدند. من راهی تهران شدم.»آقا رضا با حضور در تهران به واسطه آشنایی شوهرخواهرش در یک چراغسازی حوالی میدان انقلاب، مشغول کار میشود، خودش میگوید: «صاحب مغازه، چراغ را به طوافها
(چرخچیهای قدیم)، کرایه ظروف مجالس و ترهبار کرایه ظروف مجالس و میوهفروشان کرایه میداد. وظیفه ما شاگردها هم روشن کردن چراغ و رسیدگی به وضع گاز و تنظیم باد آن بود. خیلی زود قلق کار را یاد و بیشتر ازبقیه شاگردها دستمزد گرفتم. طوری که جای همه شاگردهای مغازه را گرفتم. بعد از پیروزی انقلاب به یک مغازه چراغسازی در بلوار کشاورز رفتم. آنجا کارم کمی متفاوت شد. بیشتر چراغهایمان را به بازارهای روز کرایه میدادیم. کارم بردن چراغ برای بازار روز در خیابانهای رودکی، جمهوری و آزادی و روشن نگهداشتن و رسیدگی به وضع آنها هریک ساعت یک بار بود. این بار هم موفق شدم.»
رضا، توکل کن!
به مرور آقا رضا کارش حسابی سکه شد. دستمزدش به روزی 18 تومان رسید که برای جیب یک جوان آن دوره و زمان پول زیادی بود. کرایه یک تک اتاق در خیابان حاجیان 20 تومان در ماه بود. خودش میگوید امان از غروری که سراغش آمد و شکر از تلنگری که خورد. این را خودش میگوید و ادامه میدهد: «به مهارت، زیرکی و ذکاوتم خیلی مغرور بودم. از اینکه زود کار را یاد میگرفتم، حسابی باد به غبغبم افتاد. یک دفعه تلنگر خوردم که رضا این همه غرور برایچی است؟! تا خداوند راضی نباشد تو هیچ کارهای. تغییر کردم. تصمیم گرفتم در زندگی جز توکل به خدا راهی در پیش نگیرم. اهل نماز شدم. همه مشتریها میدانستند وقت نمازکاری انجام نمیدهم. آنقدر که هر وقت مغازه را خلوت میدیدم و میدیدم خبری از مشتری نیست، میدانستم که وقت نماز ظهر نزدیک است و باید کار را تعطیل کنم.» کاسب همسایه سال 50 دکان کاسبیاش را در محل زندگیاش خیابان حاجیان راهاندازی میکند و با توکل به خداوند نام مغازهاش را توکل میگذارد. با اجاره چراغ گاز برای مراسم عروسی، هیئتها و مراسمهای جشن و شادی چراغ خانههای اهالی را روشن نگه میداشت. آنهایی که دستشان به دهانشان نمیرسید هم روی تخفیفهای آقا توکل حساب میکردند و سراغش میآمدند.
این بود، راز من
یکی از مهمترین ویژگیهای آقا رضا خوشقولی است. او حتی این توصیه را به پسربزرگترش که بعد از او سکان مغازه را بهدست گرفته دارد: «مشتری نباید برای تحویل جنس، بیشتر از 2بار راهی مغازه شود.» بعد از مدتی که کار و بار آقا رضا گرفت، کار تعمیر سماور و چراغ اهالی را هم قبول کرد. او میگوید: «در دوره شاگردی در چراغسازی، تعمیر سماور و چراغهای نفتی وغیره راهم یاد گرفتم. بعد از تغییر سبک زندگیام، اجاره چراغ گازی رونق نداشت. به همین دلیل سراغ تعمیر سماور رفتم. همیشه وقتی تنوره سماور را تعمیر میکردم برای خیرات امواتم شیرهای جرم گرفته و زنگ زده را بدون اجرت نونوار میکردم. حتی وقتی وسیلهای را باز میکردم و کار اضافه میبرد، بعضی وقتها با مشتری حساب نمیکردم. حتماً اضافهکاری را برایش توضیح میدادم تا خودش اگر تمایل داشت دستمزد بدهد. برایم قولی که به مشتری میدادم خیلی مهم بود اینکه حتماً سفارش سر موقع حاضر شود. اینها را نمیگویم که از خودم تعریف کنم، من تا امروز یکبار هم دستم جلو کسی دراز نشده، این یعنی برکت. مشتری اگر همسایه بود هم که مرام و ادب همسایهداری حکم میکرد، هوایش را بیشتر داشته باشیم.»
حساب بانکی برای فقرا
این کاسب کهنه کار چندسالی است که بازنشسته شده و زمام کار را به پسرش سپرده است. گاهی برای دیدن همس
۳.۵k
۲۷ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.