p45
جونگکوک متوجه شد چیزی غیر عادی به نظر میرسه اما
سعی کرد پاپیچ نشه؛ چون تهیونگ اگه خودش میخواست هر
دلیل کوفتیای که باعث این وضعیت غیرعادی و سنگین بود
رو میگفت.
یا حداقل جونگکوک اینطور فکر میکرد.
سرشو جلو برد و بوسهی آرومی به لبهای خوشفرم و بزرگ تهیونگ زد و پیشنهاد داد:
-یکم قدم بزنیم؟
تهیونگ سرشو به نشونهی موافقت تکون داد و دستهاش روی
عضالت شکم و سینهی پسر مقابلش به حرکت در اومد.
جونگکوک با آرامشی که لمسهای تهیونگ بهش میداد لبخندی
زد و دوباره بوسیدش و بعد کمی ازش فاصله گرفت.
دوباره پشت پیشخون رفت و چند مدل کاپ کیک رو با دقت
توی یه جعبهی مقوایی کوچیک گذاشت.
کاپشنش رو از چوب لباسی انتهای مغازه برداشت و پوشید.
جعبه رو دست تهیونگ داد و با لبخندی که فقط مخصوص
تهیونگ گفت:
-بریم.
تهیونگ اعتراضی به جعبهی شیرینی نکرد و فقط به جونگکوک
خیره شد. قبلا گفته بود که خیلی طرفدار چیزای شیرین نیست
ولی الان نمیخواست اینو از دست بده. کاپ کیکهایی که جونگکوک درست کرده بود و قرار بود با هم بخورن.
-------------------
خورشید در حال غروب کردن بود. کنار رودخونه قدم میزدن
و دنبال صندلی خالیای برای نشستن میگشتن. جعبهی کاپکیک هنوزم تو دستهای تهیونگ بود و دو لیوان کافه
ماکیاتو که هیچ کدوم ایدهای در مورد مزهش نداشتن تو دستهای جونگکوک.
تهیونگ از گوشهی چشم به جونگکوک نگاه کرد و نتونست
جلوی لبخند بزرگشو بگیره.
-تو...خیلی خوشتیپی.
سر جونگکوک به سمتش برگشت و با ذوق و کمی تعجب بهش نگاه کرد.
-اوه...و-واقعا؟
جونگکوک یکم هول کرد. چون این اولین بار بود که تهیونگ از کلمات برای تحسین و تعریف از اون استفاده کرده بود. گرچه همیشه این کارو با چشمهاش انجام می داد.
سعی کرد پاپیچ نشه؛ چون تهیونگ اگه خودش میخواست هر
دلیل کوفتیای که باعث این وضعیت غیرعادی و سنگین بود
رو میگفت.
یا حداقل جونگکوک اینطور فکر میکرد.
سرشو جلو برد و بوسهی آرومی به لبهای خوشفرم و بزرگ تهیونگ زد و پیشنهاد داد:
-یکم قدم بزنیم؟
تهیونگ سرشو به نشونهی موافقت تکون داد و دستهاش روی
عضالت شکم و سینهی پسر مقابلش به حرکت در اومد.
جونگکوک با آرامشی که لمسهای تهیونگ بهش میداد لبخندی
زد و دوباره بوسیدش و بعد کمی ازش فاصله گرفت.
دوباره پشت پیشخون رفت و چند مدل کاپ کیک رو با دقت
توی یه جعبهی مقوایی کوچیک گذاشت.
کاپشنش رو از چوب لباسی انتهای مغازه برداشت و پوشید.
جعبه رو دست تهیونگ داد و با لبخندی که فقط مخصوص
تهیونگ گفت:
-بریم.
تهیونگ اعتراضی به جعبهی شیرینی نکرد و فقط به جونگکوک
خیره شد. قبلا گفته بود که خیلی طرفدار چیزای شیرین نیست
ولی الان نمیخواست اینو از دست بده. کاپ کیکهایی که جونگکوک درست کرده بود و قرار بود با هم بخورن.
-------------------
خورشید در حال غروب کردن بود. کنار رودخونه قدم میزدن
و دنبال صندلی خالیای برای نشستن میگشتن. جعبهی کاپکیک هنوزم تو دستهای تهیونگ بود و دو لیوان کافه
ماکیاتو که هیچ کدوم ایدهای در مورد مزهش نداشتن تو دستهای جونگکوک.
تهیونگ از گوشهی چشم به جونگکوک نگاه کرد و نتونست
جلوی لبخند بزرگشو بگیره.
-تو...خیلی خوشتیپی.
سر جونگکوک به سمتش برگشت و با ذوق و کمی تعجب بهش نگاه کرد.
-اوه...و-واقعا؟
جونگکوک یکم هول کرد. چون این اولین بار بود که تهیونگ از کلمات برای تحسین و تعریف از اون استفاده کرده بود. گرچه همیشه این کارو با چشمهاش انجام می داد.
۸.۵k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.