چند پارتی (درخواستی )
چند پارتی (درخواستی )
(وقتی هیونجین تصادف میکنه و جلوی تو ایست قلبی میکنه و...)
هیونجین درحال درحال رانندگی کردن داشت با تو صحبت میکرد تور کنسرتش به تازگی تموم شده بود داشت به سمت خونه حرکت میکرد
آت :هیونجینا تور کنسرت چجوری بود؟!
هیونجین لبخندی زد و گفت
هیونجین :چاگیا نمیدونی جوری که طرفدار ها هماهنگ بودن چقدر ذوق زده میشدم عالی بود بهترین توری بود که تا به حال برگزار کرده بودم و اینکه اعضا....
دیگه صدایی از پشت تلفن نشنیدی صدا ها قطع شده بود ناگهان
مردم :وای پسر بیچاره بهتره سریعا ببریمش بیمارستان
مردم:باید از ماشین بیاریمش بیرون
مردم :نه بهش دست نزنین بزارین تا از بیمارستان بیان برای کمک
هر کسی یک چیزی میگفت تپش قلب رو احساس میکردی کم کم اشکات مثل مروارید سرازیر میشدن همچنان اشک میریختی که ناگهان تلفن قطع شد و تلفن از دست تو افتاد روی دو زانو فرود اومدی
آت :نه،نه پسرک من قویه من مطمئنم هیچی نمیشه (نفس نفس گریه و کمی داد )
نفس نفس میزدی و با گریه های شدید گوشی و سوییچ ماشینت رو برداشتی و به سرعت به سمت ماشینت حرکت کردی و سوار شدی دید نسبت به همه چیز تار شدت بود بخاطر اشک بسیار زیادی که ریخته بودی به سرعت شروع به رانندگی کردی سرعتت زیاد بود نمیدونستی توی کدوم بیمارستان میری اصلا نمیدونستی کجا داری میری همچنان فقط داشتی پرسه میزدی که ناگهان تلفنت زنگ خورد و به سرعت تلفن رو ورداشتی و جواب دادی
پزشک :شما همراه آقای هوانگ هیونجین هستین ؟!
بدون درنگ جواب دادی
آت :دوست دخترشم(نفس نفس )
دکتر :آرامشتون رو حفظ کنین شما بیاین اینجا ما وضعیت اقای هیونجین رو براتون میگیم
بعد از گرفتن آدرس به سرعت به سمت بیمارستان حرکت کردی
بعد از رسیدن به بیمارستان به داخل حرکت کردی بعد از اینکه ازشون پرسیدی
آت :میدونین آقای هوانگ هیونجین کجاست ؟!
بعد از گرفتن آدرس اتاق با در های بسته روبه رو شدی روی صندلی ها نشستی کی میدونست بعد از شادی ناراحتی و دلهره کل وجودتو فرا میگیره
اسم میریختی زیر لب همش زمزمه وارد تکرار میکردی
آت :تو منو ترک نمیکنی مگه نه؟!
اشکات سرازیر شد دماغت قرمز شده بود دیگه طاقت نزاشتی بعد از پنج ساعت بی وقفه گریه کردن بلاخره دکتر ها با لباس های خونی وارد شدن به سرعت به سمت دکتر رفتی دکتر که وضعیت رو دید ترجیح داد سریعا برات وضعیت هیونجین رو توضیح داد
دکتر: بیمار جریان خون توی قلبش بسته شده بود و قلب نمیزد ایشون ایست قلبی کردن ولی الان وضعیتشون بهبود یافته و ولی امکان اینکه قلب برای همیشه وابسته زیاده بهتره تخت نظر باشند بلا به دور
نفس عمیقی کشیدی همین که حالش بهتر بود خیلی برات خوب بود اما دوباره اشکات سرازیر شد
``ادامه دارد``
(وقتی هیونجین تصادف میکنه و جلوی تو ایست قلبی میکنه و...)
هیونجین درحال درحال رانندگی کردن داشت با تو صحبت میکرد تور کنسرتش به تازگی تموم شده بود داشت به سمت خونه حرکت میکرد
آت :هیونجینا تور کنسرت چجوری بود؟!
هیونجین لبخندی زد و گفت
هیونجین :چاگیا نمیدونی جوری که طرفدار ها هماهنگ بودن چقدر ذوق زده میشدم عالی بود بهترین توری بود که تا به حال برگزار کرده بودم و اینکه اعضا....
دیگه صدایی از پشت تلفن نشنیدی صدا ها قطع شده بود ناگهان
مردم :وای پسر بیچاره بهتره سریعا ببریمش بیمارستان
مردم:باید از ماشین بیاریمش بیرون
مردم :نه بهش دست نزنین بزارین تا از بیمارستان بیان برای کمک
هر کسی یک چیزی میگفت تپش قلب رو احساس میکردی کم کم اشکات مثل مروارید سرازیر میشدن همچنان اشک میریختی که ناگهان تلفن قطع شد و تلفن از دست تو افتاد روی دو زانو فرود اومدی
آت :نه،نه پسرک من قویه من مطمئنم هیچی نمیشه (نفس نفس گریه و کمی داد )
نفس نفس میزدی و با گریه های شدید گوشی و سوییچ ماشینت رو برداشتی و به سرعت به سمت ماشینت حرکت کردی و سوار شدی دید نسبت به همه چیز تار شدت بود بخاطر اشک بسیار زیادی که ریخته بودی به سرعت شروع به رانندگی کردی سرعتت زیاد بود نمیدونستی توی کدوم بیمارستان میری اصلا نمیدونستی کجا داری میری همچنان فقط داشتی پرسه میزدی که ناگهان تلفنت زنگ خورد و به سرعت تلفن رو ورداشتی و جواب دادی
پزشک :شما همراه آقای هوانگ هیونجین هستین ؟!
بدون درنگ جواب دادی
آت :دوست دخترشم(نفس نفس )
دکتر :آرامشتون رو حفظ کنین شما بیاین اینجا ما وضعیت اقای هیونجین رو براتون میگیم
بعد از گرفتن آدرس به سرعت به سمت بیمارستان حرکت کردی
بعد از رسیدن به بیمارستان به داخل حرکت کردی بعد از اینکه ازشون پرسیدی
آت :میدونین آقای هوانگ هیونجین کجاست ؟!
بعد از گرفتن آدرس اتاق با در های بسته روبه رو شدی روی صندلی ها نشستی کی میدونست بعد از شادی ناراحتی و دلهره کل وجودتو فرا میگیره
اسم میریختی زیر لب همش زمزمه وارد تکرار میکردی
آت :تو منو ترک نمیکنی مگه نه؟!
اشکات سرازیر شد دماغت قرمز شده بود دیگه طاقت نزاشتی بعد از پنج ساعت بی وقفه گریه کردن بلاخره دکتر ها با لباس های خونی وارد شدن به سرعت به سمت دکتر رفتی دکتر که وضعیت رو دید ترجیح داد سریعا برات وضعیت هیونجین رو توضیح داد
دکتر: بیمار جریان خون توی قلبش بسته شده بود و قلب نمیزد ایشون ایست قلبی کردن ولی الان وضعیتشون بهبود یافته و ولی امکان اینکه قلب برای همیشه وابسته زیاده بهتره تخت نظر باشند بلا به دور
نفس عمیقی کشیدی همین که حالش بهتر بود خیلی برات خوب بود اما دوباره اشکات سرازیر شد
``ادامه دارد``
۲.۵k
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.