✅ خدای لامکان :
✅ خدای لامکان :
✍بهلول بعد از طی یک راه طولانی بحوالی روستایی رسید و زیر درختی ، پاهایش را دراز کرد و دست بزیر سر گذاشته و مشغول به استراحت شد .
پیرمردی با مشاهده او دوان دوان به طرفش رفته و با ناراحتی فریاد کشید: تو دیگر چه کافری هستی ؟!
بهلول که آرامش خود را از دست داده بود پرسید : چرا بمن ناسزا میگویی ؟ به چه دلیل گمان می کنی که من کافر و گستاخ هستم ؟
پیرمرد جواب داد: تو با گستاخی دراز کشیده ای در صورتی که پاهایت به طرف مکه قرار دارند و به همین دلیل به خداوند توهین کرده ای !
بهلول دو باره دراز کشید و در حالیکه چشمهای خود را می بست گفت: اگر تو می توانی مرا به طرفی بچرخان که خداوند در آن جا نباشد !
@Aavaonava
✍بهلول بعد از طی یک راه طولانی بحوالی روستایی رسید و زیر درختی ، پاهایش را دراز کرد و دست بزیر سر گذاشته و مشغول به استراحت شد .
پیرمردی با مشاهده او دوان دوان به طرفش رفته و با ناراحتی فریاد کشید: تو دیگر چه کافری هستی ؟!
بهلول که آرامش خود را از دست داده بود پرسید : چرا بمن ناسزا میگویی ؟ به چه دلیل گمان می کنی که من کافر و گستاخ هستم ؟
پیرمرد جواب داد: تو با گستاخی دراز کشیده ای در صورتی که پاهایت به طرف مکه قرار دارند و به همین دلیل به خداوند توهین کرده ای !
بهلول دو باره دراز کشید و در حالیکه چشمهای خود را می بست گفت: اگر تو می توانی مرا به طرفی بچرخان که خداوند در آن جا نباشد !
@Aavaonava
۳.۲k
۳۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.