چن پارتی کوک پارت: 2
اون هانولم اونجا بود ولی تا حالا تو هیچکدوم از مهمونی هامون دعوتش نکردیم ولی حدس میزنم کاره کی باشه کسی که دقیقا جفتش نشسته بود کوک واقعا دیگ همچین انتظاری از کوک نداشتم
**
2ساعت گذشته بود و با اینکه کوک منو نشونده بود کنار خودش ولی همش داش با اون بگو بخند میکرد
لیوان مشروب تو دستمو سر میکشیدم دسته کوکو از رو پام برداشتم تا اومدم برم دستموگرف
کوک: کجا میری
هانا: دستشویی
کوک: باشه بریم
هانا: تو کجا
کوک: منم میام باهات
هانا: نمیخواد بشین به صحبتت ادامه بده خودم میرم
کوک: منظورت.....
ادامه حرفشو نزاشتم بزنه
هانا: هانولو تنها نزار من بلدم چطور از خودم دفاع کنم ولی هانول جون نیاز داره یکی مث تو مراقبش باشه
دستمو با حرص از دستش دراووردم و رفتم دستشویی وقتی از دستشویی درومدم و داشتم دستامو میشستم هانول اومد داخل و مشغول ترمیم ارایشش شد
اصن بهش توجه نکردم و داشتم دستامو میشستم که همینطور که مشغول رژ لب زدن بود گف
هانول: دست از سر کوک بردار
ی پوزخند صدا دار زدم که توجهش بهم جلب شد
دست از شستن دستام برداشتم و دستامو بالای روشویی چن بار تکون دادم و رفتم ی دستمال برداشتم و همینطور که دستامو با دستمال تو دستم خشک میکردم گفتم
هانا: اونوقت دلیلش
دستمالو تو سطل آشغال پرت کردم
هانول: چون ازت خسته شده
دستامو تو جیب شلوارم فرو کردم و بازم ی پوزخند صدا دار زدم
هانا: اونوقت چقد فک کردی که به این نتیجه رسیدی
هانول: نیازی به فک کردن من نبود خودش گف
هانا: خودش گف(نیشخند)
بدون توجه بهش از دستشویی اومدم بیرون ولی با صدای کوک از پشت وایسادم چون دستشویی طبقه بالا بود صدای آهنگ زیاد نمیومد
کوک: ازش خسته شدم دیگه اخه چرا انقد به دوستی ما گیر میده واقعا درکش نمیکنم همش میگه این کارو نکن اون کارو بکن ولی دیگه نمیخوامش تو خیلی احساس خوبی بهم میدی و من دوست دارم
بعد شنیدن این حلقه های اشکی که توی چشمام بود از چشام سر خورد و روبه پایین هدایت شد ولی تا کسی ندیده سریع پاکشون کردم هانول اومد روبه روم وایساد
هانول: میبینم شنیدن همچین حرفایی خیلی برات دردناک بوده(پوزخند)
ی مشت محکم زدم تو دهنش که افتاد رو زمین و خون از لبو دماغش سرازیر شد
هانا: فقط خفه شو
سریع پله ها رو رد کردم و رفتم پایین پیش جیمین وایسادم و بش گفتم
هانا: من دارم میرم
جیمین: واسع چی تازه داش مهمونی شروع میشد
سویون: راس میگه کجا میخوای بری
تا اومدم جواب بدم با دادی که کوک زد سمتش برگشتم
کوک: هاناااا(داد)
و بدون توجع به چشایی که از حرص قرمز شده بودن و هانولی که الکی داش گریه میکرد و دستش تو دست کوک بوپ گفتم
هانا: چیه
کوک: این چه کاریه کردی چرا هانولو زدی(داد)
آهنگ قط شدو همه داشتن مارو تماشا میکردن
هانا:خفه شو(داد)
با دادی که زدم یکم اروم شد
هانا: چیه هانول جونت دردش اومد(پوزخند)
کوک: هه انقد نفرت درونتو گرفته بود که این بلارو سرش اووردی(نیشخند)
هانول: من فقط بهش گفتم که بیا دشمنی رو کنار بزاریم ولی اون منو اینجوری زد(گریه)
از حرفش پوزخندی زدمو دستمو حرصی کردم تو موهامو بهم ریختمشون
ولی با کاری که کوک کرد کاری که ازش مطمئن نبودم و انجام دادم اون هانولو بغل کرد
هانا: میدونی چیه ارع من کینه ام من درونمو نفرت پر کرده(داد)
هانا: پس چطوره جدا شیم تا تو ام بتونی راحت هرکاری خواستی بکنی
عصبانتیش خوابید و جاشو به تعجب داد نه فقط کوک همع تعجب کرده بودن بجز هانول
کوک: چ چ چی داری میگی
هانا: بیا جدا شیم
و بدون توجه به هیشکدومشون دسته جیمینی که همینطور زل زده بود به ما رو گرفتم و از بار اومدیم بیرون قبلش به راننده گفته بودم بیاد و دم در بود سوار ماشین شدیمو راه افتادیم سمت خونه
**
2ساعت گذشته بود و با اینکه کوک منو نشونده بود کنار خودش ولی همش داش با اون بگو بخند میکرد
لیوان مشروب تو دستمو سر میکشیدم دسته کوکو از رو پام برداشتم تا اومدم برم دستموگرف
کوک: کجا میری
هانا: دستشویی
کوک: باشه بریم
هانا: تو کجا
کوک: منم میام باهات
هانا: نمیخواد بشین به صحبتت ادامه بده خودم میرم
کوک: منظورت.....
ادامه حرفشو نزاشتم بزنه
هانا: هانولو تنها نزار من بلدم چطور از خودم دفاع کنم ولی هانول جون نیاز داره یکی مث تو مراقبش باشه
دستمو با حرص از دستش دراووردم و رفتم دستشویی وقتی از دستشویی درومدم و داشتم دستامو میشستم هانول اومد داخل و مشغول ترمیم ارایشش شد
اصن بهش توجه نکردم و داشتم دستامو میشستم که همینطور که مشغول رژ لب زدن بود گف
هانول: دست از سر کوک بردار
ی پوزخند صدا دار زدم که توجهش بهم جلب شد
دست از شستن دستام برداشتم و دستامو بالای روشویی چن بار تکون دادم و رفتم ی دستمال برداشتم و همینطور که دستامو با دستمال تو دستم خشک میکردم گفتم
هانا: اونوقت دلیلش
دستمالو تو سطل آشغال پرت کردم
هانول: چون ازت خسته شده
دستامو تو جیب شلوارم فرو کردم و بازم ی پوزخند صدا دار زدم
هانا: اونوقت چقد فک کردی که به این نتیجه رسیدی
هانول: نیازی به فک کردن من نبود خودش گف
هانا: خودش گف(نیشخند)
بدون توجه بهش از دستشویی اومدم بیرون ولی با صدای کوک از پشت وایسادم چون دستشویی طبقه بالا بود صدای آهنگ زیاد نمیومد
کوک: ازش خسته شدم دیگه اخه چرا انقد به دوستی ما گیر میده واقعا درکش نمیکنم همش میگه این کارو نکن اون کارو بکن ولی دیگه نمیخوامش تو خیلی احساس خوبی بهم میدی و من دوست دارم
بعد شنیدن این حلقه های اشکی که توی چشمام بود از چشام سر خورد و روبه پایین هدایت شد ولی تا کسی ندیده سریع پاکشون کردم هانول اومد روبه روم وایساد
هانول: میبینم شنیدن همچین حرفایی خیلی برات دردناک بوده(پوزخند)
ی مشت محکم زدم تو دهنش که افتاد رو زمین و خون از لبو دماغش سرازیر شد
هانا: فقط خفه شو
سریع پله ها رو رد کردم و رفتم پایین پیش جیمین وایسادم و بش گفتم
هانا: من دارم میرم
جیمین: واسع چی تازه داش مهمونی شروع میشد
سویون: راس میگه کجا میخوای بری
تا اومدم جواب بدم با دادی که کوک زد سمتش برگشتم
کوک: هاناااا(داد)
و بدون توجع به چشایی که از حرص قرمز شده بودن و هانولی که الکی داش گریه میکرد و دستش تو دست کوک بوپ گفتم
هانا: چیه
کوک: این چه کاریه کردی چرا هانولو زدی(داد)
آهنگ قط شدو همه داشتن مارو تماشا میکردن
هانا:خفه شو(داد)
با دادی که زدم یکم اروم شد
هانا: چیه هانول جونت دردش اومد(پوزخند)
کوک: هه انقد نفرت درونتو گرفته بود که این بلارو سرش اووردی(نیشخند)
هانول: من فقط بهش گفتم که بیا دشمنی رو کنار بزاریم ولی اون منو اینجوری زد(گریه)
از حرفش پوزخندی زدمو دستمو حرصی کردم تو موهامو بهم ریختمشون
ولی با کاری که کوک کرد کاری که ازش مطمئن نبودم و انجام دادم اون هانولو بغل کرد
هانا: میدونی چیه ارع من کینه ام من درونمو نفرت پر کرده(داد)
هانا: پس چطوره جدا شیم تا تو ام بتونی راحت هرکاری خواستی بکنی
عصبانتیش خوابید و جاشو به تعجب داد نه فقط کوک همع تعجب کرده بودن بجز هانول
کوک: چ چ چی داری میگی
هانا: بیا جدا شیم
و بدون توجه به هیشکدومشون دسته جیمینی که همینطور زل زده بود به ما رو گرفتم و از بار اومدیم بیرون قبلش به راننده گفته بودم بیاد و دم در بود سوار ماشین شدیمو راه افتادیم سمت خونه
۷.۵k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.