سیگار شریکی (پارت8)
*ویو چیفویو
خب منتقیش اینه که برم بزنم نائب کاپیتان دسته ی پنجم رو جر بدم و باهم دعوا کنیم و ... (ولی مایکی وارد میشود و حواس همه را پرت میکند)
هعب سانزو رفت تو صف دسته ی پنجم ایستاد.
ا/ت هم اومد پیش من تو صف دسته ی اول (مگه نون واییه)
{خودتون انیمه رو دیدد که مایکی چیفویو رو کاپیتان اعلام میکنه و ...}
بعد از جلسه مستقیم رفتم پیش ا/ت .
چیفویو: سلام
ا/ت:سلام
ا/ت و چیفویو همزمان: می خواستم......
چیفویو :اول تو بگو
ا/ت: میخواستم بابت اون روز ازت تشکر کنم.
یا حضرت سوکونا نکنه فهمیده.
چیفویو: کدوم روز؟
ا/ت: بعد از هالووین خونین که منو رسوندی خونمون دیگه.
چیفویو: آهااااااااا. خواهش میکنم.تنها کاری بود که میتونستم برا عضو جدید تومان بکنم.
ا/ت: رِس همه چیز رو بهم گفت.
وای یا حضرت آکرمن نکنه مایکی ماجرای بار رو بهش گفت!
ا/ت: گفت که....
سانزو وارد میشود
سانزو:پس سه شنبه میبینمت دیگه؟
ا/ت:باشه من دوستمم میارم.
سانزو رفت.
چیفویو: این پسره رو میشناسی؟
ا/ت: آره دوست خوبیه .
گفت دوست. امید وارم اینطور باشه.
ا/ت:من و دوستام میخوایم سه شنبه بریم شهربازی توهم میای؟
الان دعوبم کرد بیرون؟شت یاه یاه یاه. الان خرذوق میشم.
چیفویو:....
ا/ت: سانزو هم میاد.
چیییییییییییییییی اون پسره ی الدنگ هم میاد . پس من گه بخورم نرمو
چیفویو: عه ممنون. باوشه منم میام.
ا/ت سوار موتورش شد رفت. (عکس موتور اسلاید بعد)
*ویو ا/ت
رئیس بهم گفته بود که موقع مبارزه با والهالا بعد از اینکه بیهوس شدم چه اتفاقی افتاد. وقتی فهمیدم این پسرهدچیفویو نجاتم داد اولش خجالت کشیدم ولی سه شنبه جبران میکنم. به دوستم سانزو و اما هم گفتم بیان اما گفت داداشِشَم میاره.
رسیدم خونه . ای واااااااااای بازم این یارو صاب خونه دم دره سریع دور زدم که منو نبینه فعلا همینجا زیر پل قایم میشم تا برگرده بره بعد میرم خونه.......
ادامه دارد....
خب منتقیش اینه که برم بزنم نائب کاپیتان دسته ی پنجم رو جر بدم و باهم دعوا کنیم و ... (ولی مایکی وارد میشود و حواس همه را پرت میکند)
هعب سانزو رفت تو صف دسته ی پنجم ایستاد.
ا/ت هم اومد پیش من تو صف دسته ی اول (مگه نون واییه)
{خودتون انیمه رو دیدد که مایکی چیفویو رو کاپیتان اعلام میکنه و ...}
بعد از جلسه مستقیم رفتم پیش ا/ت .
چیفویو: سلام
ا/ت:سلام
ا/ت و چیفویو همزمان: می خواستم......
چیفویو :اول تو بگو
ا/ت: میخواستم بابت اون روز ازت تشکر کنم.
یا حضرت سوکونا نکنه فهمیده.
چیفویو: کدوم روز؟
ا/ت: بعد از هالووین خونین که منو رسوندی خونمون دیگه.
چیفویو: آهااااااااا. خواهش میکنم.تنها کاری بود که میتونستم برا عضو جدید تومان بکنم.
ا/ت: رِس همه چیز رو بهم گفت.
وای یا حضرت آکرمن نکنه مایکی ماجرای بار رو بهش گفت!
ا/ت: گفت که....
سانزو وارد میشود
سانزو:پس سه شنبه میبینمت دیگه؟
ا/ت:باشه من دوستمم میارم.
سانزو رفت.
چیفویو: این پسره رو میشناسی؟
ا/ت: آره دوست خوبیه .
گفت دوست. امید وارم اینطور باشه.
ا/ت:من و دوستام میخوایم سه شنبه بریم شهربازی توهم میای؟
الان دعوبم کرد بیرون؟شت یاه یاه یاه. الان خرذوق میشم.
چیفویو:....
ا/ت: سانزو هم میاد.
چیییییییییییییییی اون پسره ی الدنگ هم میاد . پس من گه بخورم نرمو
چیفویو: عه ممنون. باوشه منم میام.
ا/ت سوار موتورش شد رفت. (عکس موتور اسلاید بعد)
*ویو ا/ت
رئیس بهم گفته بود که موقع مبارزه با والهالا بعد از اینکه بیهوس شدم چه اتفاقی افتاد. وقتی فهمیدم این پسرهدچیفویو نجاتم داد اولش خجالت کشیدم ولی سه شنبه جبران میکنم. به دوستم سانزو و اما هم گفتم بیان اما گفت داداشِشَم میاره.
رسیدم خونه . ای واااااااااای بازم این یارو صاب خونه دم دره سریع دور زدم که منو نبینه فعلا همینجا زیر پل قایم میشم تا برگرده بره بعد میرم خونه.......
ادامه دارد....
۸.۲k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.