Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
مرغمو درست کردم ک کامیار امد تو اشپزخونه
کامیار:بیا برو مانتوت عوض کن
دریا:چرا مگ چیشه؟
کامیار:کوتاه خم میشی جلوش خوشم نمیاد
ناراحت شدم ولی رفتم عوض کردم
شام رو خوردیم و دیگ امیر رفت و منم موهامو باز کردم و لباس هایی راحتیمو پوشیدم
کامیار:تو اون مدت ک عقد این بود یا بگم صیغش با این پسره خوا
تا خوا رو شنیدم یکی زدم تو گوشش
دریا:خجالت بکش کامیار من زنتم چجوری میتونی اینجوری باهام حرف بزنی
کامیار:اخه میدونی زنمی ولی نمدونم چرا عشوه هات مال کسی هایی دیگ
دریا:من امشب عشوه ریختم؟خیلی دلمو شکوندی
اینو گفتم لباس هامو تنم کردم،همنجور ک میرفتم کامیار صدام میزد
کامیار:دریا دریا کجا میری وایساا دریا
توجه نکردم و سوار ماشینم شدم و رفتم به سمت خونه مامانم ساعت ۲ شب بود ولی بیدار بودن زنگ زدم ک مامانم ورداشت
مامان زهره:چیشد دریا؟
دریا:مامان(باگریع پریدم تو بغلش
(فردا)
تا صبح پیش مامانم خوابیدم اخه بابام نبود،صبح شد ک با صدای بابام از خواب بلند شدم دست صورتمو و دستشویی رو رفتم،و رفتم پیش بابام
بابارضا:سلام دختر خوب چخبرا؟
دریا:سلامتی
بابارضا:کو کامیار؟
دریا:قبرستون
بابارضا:قبرستون چیکار میکنه کسی مرده؟
دریا:بابا اذیت نکن وقتی خودت میدونی چرا اذیتم میکنی(با حالت کیوتی)
بابارضا:دعوا نمک زندگی حالا بیا صبحانه تو بخور
نشستم و صبحانمو میخوردم
بابارضا:همین مامانتو میبینی خدا شاهده موقع عقد اینقدر ک از همین کتک میخوردم ک نگو با دمپایی سیاه کبودم کرده بود
مامان زهره:هرچی زدم حقت بود
دریا:بابا خب نگاه اولیش زد تو گوشم ک اینو میگم تغصیر خودم بود ک عصبانیش کردم ولی دیشب چی میگه تو با امیر خوا نمیشه گفت خودتون ک میدونید اون از اولش ک گفت برو مانتوتو عوض کن ک خم میشی خوشم نمیاد بابا پسر مردم اینقدر باحیا بود فقط اون موقع یکم منو بوسید و شبا بغلم میکرد میدونید کامیار حسودی کرد چون ک از زنش طلاق گرفته
مامان زهره:طلاق گرفته براچی
مرغمو درست کردم ک کامیار امد تو اشپزخونه
کامیار:بیا برو مانتوت عوض کن
دریا:چرا مگ چیشه؟
کامیار:کوتاه خم میشی جلوش خوشم نمیاد
ناراحت شدم ولی رفتم عوض کردم
شام رو خوردیم و دیگ امیر رفت و منم موهامو باز کردم و لباس هایی راحتیمو پوشیدم
کامیار:تو اون مدت ک عقد این بود یا بگم صیغش با این پسره خوا
تا خوا رو شنیدم یکی زدم تو گوشش
دریا:خجالت بکش کامیار من زنتم چجوری میتونی اینجوری باهام حرف بزنی
کامیار:اخه میدونی زنمی ولی نمدونم چرا عشوه هات مال کسی هایی دیگ
دریا:من امشب عشوه ریختم؟خیلی دلمو شکوندی
اینو گفتم لباس هامو تنم کردم،همنجور ک میرفتم کامیار صدام میزد
کامیار:دریا دریا کجا میری وایساا دریا
توجه نکردم و سوار ماشینم شدم و رفتم به سمت خونه مامانم ساعت ۲ شب بود ولی بیدار بودن زنگ زدم ک مامانم ورداشت
مامان زهره:چیشد دریا؟
دریا:مامان(باگریع پریدم تو بغلش
(فردا)
تا صبح پیش مامانم خوابیدم اخه بابام نبود،صبح شد ک با صدای بابام از خواب بلند شدم دست صورتمو و دستشویی رو رفتم،و رفتم پیش بابام
بابارضا:سلام دختر خوب چخبرا؟
دریا:سلامتی
بابارضا:کو کامیار؟
دریا:قبرستون
بابارضا:قبرستون چیکار میکنه کسی مرده؟
دریا:بابا اذیت نکن وقتی خودت میدونی چرا اذیتم میکنی(با حالت کیوتی)
بابارضا:دعوا نمک زندگی حالا بیا صبحانه تو بخور
نشستم و صبحانمو میخوردم
بابارضا:همین مامانتو میبینی خدا شاهده موقع عقد اینقدر ک از همین کتک میخوردم ک نگو با دمپایی سیاه کبودم کرده بود
مامان زهره:هرچی زدم حقت بود
دریا:بابا خب نگاه اولیش زد تو گوشم ک اینو میگم تغصیر خودم بود ک عصبانیش کردم ولی دیشب چی میگه تو با امیر خوا نمیشه گفت خودتون ک میدونید اون از اولش ک گفت برو مانتوتو عوض کن ک خم میشی خوشم نمیاد بابا پسر مردم اینقدر باحیا بود فقط اون موقع یکم منو بوسید و شبا بغلم میکرد میدونید کامیار حسودی کرد چون ک از زنش طلاق گرفته
مامان زهره:طلاق گرفته براچی
۷.۱k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.