part ¹⁹🐻💕فصل دوم
کوک « خب میبینم دیدار با دادستان کار خودش رو کرده... آدم شدی
کاترین « هوم..میگم کوک
کوک « چیه؟
کاترین « کمی اون پا و این پا کردم... میدونستم بابت کارهای این چند روز اخیرم باید از همشون علل خصوص کوک عذرخواهی کنم... برای همین بلند شدم تا کمر خم شدم و بعد گفتم « بابت دردسر هایی که این چند روزه درست کردم از همتون علل خصوص تو کوک عذرخواهی میکنم....
جورج « خدایا شکرت بچه ام عاقل شد
کوک « از اونجایی که خیلی بزرگوارم و قلب مهربونی دارم میبخشمت اما قول بده دیگه ازین کارا نکنی چون دفعه بعد طرف حسابت من نیستم... همسر آینده ات ! دادستانه
کاترین « یاعععع کوک
کوک « دروغ میگم
کاترین « حیف قول دادم آدم باشم... این پرت و پلا ها چیه میگی
کوک « ببین خودتم بکشی آدم نمیشی ... حقیقت محظه خانم کیم
کاترین « کوک یه بادمجون زیر چشمات میکارم هاااا
لارا « عه کوک اذیتش نکن
کوک « من آخر نفهمیدم تو نامزد منی یا خواهر این
لارا « هر دو
کاترین « *قلب نشون دادن برای لارا
کوک « این زندگی دیگه بدرد نمیخوره....
کاترین « الهی... پسرمون حسودیش شد
کوک « به هم میرسیم خانم خانم ها
کاترین « لبخندی زدم و به کارم ادامه دادم... یه چیزایی از اعضای باند و جلسه ای که به خاطرش من و لارا حق بیرون رفتن نداشتیم دستم اومده بود و تازه فهمیدم چقدر خنگ بودم که متوجه نشدم اون پسره برفی( منظورش مو سفیده اس )مشکوکه... چشمام رو با خستگی مالیدم... ساعت سه شب بود و همه رفته بودن خوابیده بودم جز من... سرم رو به میز تحریر کوبیدم و با فکر کردن به آخرین دیدارم با کیم لبخندی روی لب هام نشست و گردش خون روی صورتم رو حس کردم...گوشیم رو روشن کردم... چون میخواستم روی پرونده زوم کنم و حواسم پرت نشه گوشیم رو خاموش کرده بودم... به محظ روشن شدن گوشی با دیدن چهار تا تماس از دست رفته از جناب دادستان عین برق گرفته ها بلند شدم و دکمه برقراری تماس رو زدم... بعد از چند دقیقه صدای بم کشنده ای توی گوشم اکو شد
تهیونگ « به به خانم جانگ... چه عجب جواب دادین
کاترین « خب راستش.. من.. من
تهیونگ « قبل از هر چیز! با اجاره کی تا این ساعت بیدار موندی؟
کاترین « نگاهی به ساعت اتاق کردم و با دیدن ساعت سه نصفه شب محکم به پیشونیم کوبیدم
تهیونگ « سومین اخطار
کاترین « یا خدا کی سه تا شد؟؟؟
تهیونگ « یک با کوک دعوا کردی! دو مست کردی و میخواستی خودکشی کنی و سه شب از نیمه گذشته و هنوز بیداری
کاترین « جناب دادستان *با ناله
تهیونگ « میخواستم بهت بگم مراقب خودت باشی که میبینم گل کاشتی... الانم برو بخواب بفهمم بیدار موندی صبح جفتتم
کاترین « بعد هم بدون اینکه منتظر جوابی از طرف من باشه تماس رو قطع کرد... شت//
کاترین « هوم..میگم کوک
کوک « چیه؟
کاترین « کمی اون پا و این پا کردم... میدونستم بابت کارهای این چند روز اخیرم باید از همشون علل خصوص کوک عذرخواهی کنم... برای همین بلند شدم تا کمر خم شدم و بعد گفتم « بابت دردسر هایی که این چند روزه درست کردم از همتون علل خصوص تو کوک عذرخواهی میکنم....
جورج « خدایا شکرت بچه ام عاقل شد
کوک « از اونجایی که خیلی بزرگوارم و قلب مهربونی دارم میبخشمت اما قول بده دیگه ازین کارا نکنی چون دفعه بعد طرف حسابت من نیستم... همسر آینده ات ! دادستانه
کاترین « یاعععع کوک
کوک « دروغ میگم
کاترین « حیف قول دادم آدم باشم... این پرت و پلا ها چیه میگی
کوک « ببین خودتم بکشی آدم نمیشی ... حقیقت محظه خانم کیم
کاترین « کوک یه بادمجون زیر چشمات میکارم هاااا
لارا « عه کوک اذیتش نکن
کوک « من آخر نفهمیدم تو نامزد منی یا خواهر این
لارا « هر دو
کاترین « *قلب نشون دادن برای لارا
کوک « این زندگی دیگه بدرد نمیخوره....
کاترین « الهی... پسرمون حسودیش شد
کوک « به هم میرسیم خانم خانم ها
کاترین « لبخندی زدم و به کارم ادامه دادم... یه چیزایی از اعضای باند و جلسه ای که به خاطرش من و لارا حق بیرون رفتن نداشتیم دستم اومده بود و تازه فهمیدم چقدر خنگ بودم که متوجه نشدم اون پسره برفی( منظورش مو سفیده اس )مشکوکه... چشمام رو با خستگی مالیدم... ساعت سه شب بود و همه رفته بودن خوابیده بودم جز من... سرم رو به میز تحریر کوبیدم و با فکر کردن به آخرین دیدارم با کیم لبخندی روی لب هام نشست و گردش خون روی صورتم رو حس کردم...گوشیم رو روشن کردم... چون میخواستم روی پرونده زوم کنم و حواسم پرت نشه گوشیم رو خاموش کرده بودم... به محظ روشن شدن گوشی با دیدن چهار تا تماس از دست رفته از جناب دادستان عین برق گرفته ها بلند شدم و دکمه برقراری تماس رو زدم... بعد از چند دقیقه صدای بم کشنده ای توی گوشم اکو شد
تهیونگ « به به خانم جانگ... چه عجب جواب دادین
کاترین « خب راستش.. من.. من
تهیونگ « قبل از هر چیز! با اجاره کی تا این ساعت بیدار موندی؟
کاترین « نگاهی به ساعت اتاق کردم و با دیدن ساعت سه نصفه شب محکم به پیشونیم کوبیدم
تهیونگ « سومین اخطار
کاترین « یا خدا کی سه تا شد؟؟؟
تهیونگ « یک با کوک دعوا کردی! دو مست کردی و میخواستی خودکشی کنی و سه شب از نیمه گذشته و هنوز بیداری
کاترین « جناب دادستان *با ناله
تهیونگ « میخواستم بهت بگم مراقب خودت باشی که میبینم گل کاشتی... الانم برو بخواب بفهمم بیدار موندی صبح جفتتم
کاترین « بعد هم بدون اینکه منتظر جوابی از طرف من باشه تماس رو قطع کرد... شت//
۱۳۷.۹k
۰۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.