عاشقانه ایی به نام او A romance in her name
پpart:7
با دیدن نوری جلوش چشماش و کم کم باز کرد یه ندیمه رو دید که چهره ی خیلی افتاده ایی داشت ولی سنی نداشت شاید ۱۷ ۱۸سال بیشتر نداشت
*بیا آقا گفته اینارو بهت بدم درد نداری(آروم)
+ممنون ازت خیلی ممنونم(آروم)
*باید کمکت کنم بیای تو اتاق خدمتکارا باید کلی بیای بالا میتونی؟!(آروم)
+آره درحدی نیست که نتونم بیام(آروم)
دستش رو زیر شونه اش گذاشت و کمک کردبلندبشه
باهم دیگه پله های مارپیچی رو به سمت اتاق خدمتکارا یعنی زیرشیروونی بود طی کردن
وقتی رسیدن و در و باز کردن ۵ تا خدمتکار بودن با اون دوتا میشدن ۷ تا
۷ تا دختر برای تمیزکاری اون امارت کافی بود
روی تخت گذاشتش و لباساش رو بهش داد
همه ی خدمتکارا رفتم سرکاراشون تا لباسش رو عوض کنه
خوب بود شاید یک کوشولوباز باشه ولی به هرحال از اون لباساش بهتره
یکم خب میشد گفت جذاب شده بود
از اتاق بیرون اومد و از اون پله های مارپیچی پایین اومد چون نمیدونست آشپزخونه کجاست سرجاش واستاد و یکم من من کرد!
*این طرفی
با دیدن اون لبخند دل چسبی زد و دنیالش رفت
هنوز یخش با بقیه باز نشده بود برای همین حرفی نزد و به آشپزخونه رفت وقتی رسید کل خدمتکارا نظرشون به اون جذب شد
بعضیا با چندشی نگاش میکردن و بعضیایم با غرور یا حسودی
که اون از اونا بهتره و خوشگل تره
اول از همه یکی از خدمتکارا اومد جلو و با سیلی از صورتش پذیرایی کرد
$اومدی اینجا هرزه بازی دربیاری یا کار کنی زودباش برو ظرفارو بشور هرزه!
*اینجوری باهاش حرف نزن
$اگر بکنم چه اتفاقی میوفته؟!
+ولش کن سویی(آروم)
$او از من میترسی نترس زیاد کار بهت ندارم البته اگر از این به بعد به جای من کار کنی
*مظلوم گیر اوردی عوضی
$من داشتم با اون حرف میزدم نه تو!
_ولی من دارم با همتون حرف میزنم(کمی داد)
با دیدن اربابشون همشون به سمتش تعظیم کردن و.....
بقیش فردا قول میدم قول میدم قول میدم زود زود بزارم به خدا
با دیدن نوری جلوش چشماش و کم کم باز کرد یه ندیمه رو دید که چهره ی خیلی افتاده ایی داشت ولی سنی نداشت شاید ۱۷ ۱۸سال بیشتر نداشت
*بیا آقا گفته اینارو بهت بدم درد نداری(آروم)
+ممنون ازت خیلی ممنونم(آروم)
*باید کمکت کنم بیای تو اتاق خدمتکارا باید کلی بیای بالا میتونی؟!(آروم)
+آره درحدی نیست که نتونم بیام(آروم)
دستش رو زیر شونه اش گذاشت و کمک کردبلندبشه
باهم دیگه پله های مارپیچی رو به سمت اتاق خدمتکارا یعنی زیرشیروونی بود طی کردن
وقتی رسیدن و در و باز کردن ۵ تا خدمتکار بودن با اون دوتا میشدن ۷ تا
۷ تا دختر برای تمیزکاری اون امارت کافی بود
روی تخت گذاشتش و لباساش رو بهش داد
همه ی خدمتکارا رفتم سرکاراشون تا لباسش رو عوض کنه
خوب بود شاید یک کوشولوباز باشه ولی به هرحال از اون لباساش بهتره
یکم خب میشد گفت جذاب شده بود
از اتاق بیرون اومد و از اون پله های مارپیچی پایین اومد چون نمیدونست آشپزخونه کجاست سرجاش واستاد و یکم من من کرد!
*این طرفی
با دیدن اون لبخند دل چسبی زد و دنیالش رفت
هنوز یخش با بقیه باز نشده بود برای همین حرفی نزد و به آشپزخونه رفت وقتی رسید کل خدمتکارا نظرشون به اون جذب شد
بعضیا با چندشی نگاش میکردن و بعضیایم با غرور یا حسودی
که اون از اونا بهتره و خوشگل تره
اول از همه یکی از خدمتکارا اومد جلو و با سیلی از صورتش پذیرایی کرد
$اومدی اینجا هرزه بازی دربیاری یا کار کنی زودباش برو ظرفارو بشور هرزه!
*اینجوری باهاش حرف نزن
$اگر بکنم چه اتفاقی میوفته؟!
+ولش کن سویی(آروم)
$او از من میترسی نترس زیاد کار بهت ندارم البته اگر از این به بعد به جای من کار کنی
*مظلوم گیر اوردی عوضی
$من داشتم با اون حرف میزدم نه تو!
_ولی من دارم با همتون حرف میزنم(کمی داد)
با دیدن اربابشون همشون به سمتش تعظیم کردن و.....
بقیش فردا قول میدم قول میدم قول میدم زود زود بزارم به خدا
۱۷.۶k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.