عشق من... فیک جونگکوک
پارت:5
رفتیم خونه
از ماشین پیاده شدیم اومد سمتم و دستم رو گرفت
منم باهاش رفتم در رو باز کرد و رفتیم داخل تا رفتیم داخل یهو منو چسبوند ب دیوار
+هنوز هم ناراحتی
-اره یکم
گونمو بوسید و سرش رو برد توی گردنم و گفت:
+میخای یادت ببرم
خوب منظورش رو میدونستم ولی گفتم یکم اذیتش کنم
-چطوری
نگاهم کرد و گفت:
+اینجوری
سرش رو اورد بالا و بوسه ای ب لبم زد
+اوم ت چرا اینقدر خوشمزه ای؟
هلش دادم عقب
-الان حال ندارم کوک بزار برا بعد
نگاهی به چشماش کردم که معلوم بود تعجب کرده
قدم برداشتم به سمت اشپزخونه
-گشنمه
دویید دنبالم
+هی منم گشنمه نمیخای غذامو بهم بدی
-من جدی گفتم
+منم جدی گفتم
خندیدم
+نخند بزار بخورمت(اهم استغفرالله 🗿🚬ایم مسلم یونو!؟
رفتم سمتش و دستمو دور گردنش حلقه کردم
-که اینطور
حرفی نمیزد فقط با چشماش حرکاتم رو دنبال میکرد
دستمو نوازش وار روی خط فکش کشیدم و بوسه ای ب لبش زدم
-اذیت کردنت خیلی خوبه
+ک اینطور جئون ات
+الان اجازع هست
-چرا ک ن مصتر
اینو ک گفتم شروع کرد به بوسیدنم و براید استایل بغلم کرد و برد توی اتاق خودمون و(صلوات😔
ویو فردا صبح
بیدار شدم و کمی تکون خوردم چشمامو باز کردم کنارم رو نگاه کردم اما کوک نبود
با خودم گفتم شاید رفته پایین نشستم و دستی توی موهام کشیدم و قوسی به کمرم دادم دوباره ب جای خالی کوک نگاه کردم و متوجه نامه ای شدم
برداشتمش و شروع کردم به خوندنش
متن نامه
ات زندگیم میدونی ک من چقدر عاشقتم و نمیتونم بدون تو زندگی کنم،
اما مجبورم برم میام باور کن دوباره میام اما نمیدونم کی
غذا خوب بخور و حواست به خودت باشه و گریه نکن لطفا
همیشه عاشقت میمونم اینو خوب بدون
کوک
متن این نامه چ معنی داشت کوک ات رو ترک کرده بود
قطره ی اشکی از چشمای ات افتاد روی نامه
ات خندید و با خودش گفت
-ا این اصلا ش شوخی خوبی نیست تو داری دروغ میگی!تو نمیتونی بری(با داد
-ت منو تنها نمیزاری تو نمیتونی بری امکان نداره(با داد و گریه
۱۰مین بعد
ات ی گوشه نشسته بود و زانوهاش رو بغل کرده بود توی شوک بود کسی ک عاشقش بود اونو ترک کرده بود
که صدای گوشیش اومد به امید اینکه کوک باشه سریع رفت سمت گوشی اما با یدن اسم برادرش نا امید شد
-بله
ب.ات:ات کجایی خوبی
-سئوجون اون رفته
ب.ات:کی رفته تو کجایی ات ادرش بده
-خونه جنگلی خودمو کوکم
ب.ات:اروم باش الان میام
۱۵مین بعد
صدای در اومد رفتم و در رو باز کردم و چهره ی نگران سئوجون روبه رو شدم
سریع اومد تو و در رو هم بست صورتم رو با دستاش قاب کرد
ب.ات:چ اتفاقی افتاده...ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
رفتیم خونه
از ماشین پیاده شدیم اومد سمتم و دستم رو گرفت
منم باهاش رفتم در رو باز کرد و رفتیم داخل تا رفتیم داخل یهو منو چسبوند ب دیوار
+هنوز هم ناراحتی
-اره یکم
گونمو بوسید و سرش رو برد توی گردنم و گفت:
+میخای یادت ببرم
خوب منظورش رو میدونستم ولی گفتم یکم اذیتش کنم
-چطوری
نگاهم کرد و گفت:
+اینجوری
سرش رو اورد بالا و بوسه ای ب لبم زد
+اوم ت چرا اینقدر خوشمزه ای؟
هلش دادم عقب
-الان حال ندارم کوک بزار برا بعد
نگاهی به چشماش کردم که معلوم بود تعجب کرده
قدم برداشتم به سمت اشپزخونه
-گشنمه
دویید دنبالم
+هی منم گشنمه نمیخای غذامو بهم بدی
-من جدی گفتم
+منم جدی گفتم
خندیدم
+نخند بزار بخورمت(اهم استغفرالله 🗿🚬ایم مسلم یونو!؟
رفتم سمتش و دستمو دور گردنش حلقه کردم
-که اینطور
حرفی نمیزد فقط با چشماش حرکاتم رو دنبال میکرد
دستمو نوازش وار روی خط فکش کشیدم و بوسه ای ب لبش زدم
-اذیت کردنت خیلی خوبه
+ک اینطور جئون ات
+الان اجازع هست
-چرا ک ن مصتر
اینو ک گفتم شروع کرد به بوسیدنم و براید استایل بغلم کرد و برد توی اتاق خودمون و(صلوات😔
ویو فردا صبح
بیدار شدم و کمی تکون خوردم چشمامو باز کردم کنارم رو نگاه کردم اما کوک نبود
با خودم گفتم شاید رفته پایین نشستم و دستی توی موهام کشیدم و قوسی به کمرم دادم دوباره ب جای خالی کوک نگاه کردم و متوجه نامه ای شدم
برداشتمش و شروع کردم به خوندنش
متن نامه
ات زندگیم میدونی ک من چقدر عاشقتم و نمیتونم بدون تو زندگی کنم،
اما مجبورم برم میام باور کن دوباره میام اما نمیدونم کی
غذا خوب بخور و حواست به خودت باشه و گریه نکن لطفا
همیشه عاشقت میمونم اینو خوب بدون
کوک
متن این نامه چ معنی داشت کوک ات رو ترک کرده بود
قطره ی اشکی از چشمای ات افتاد روی نامه
ات خندید و با خودش گفت
-ا این اصلا ش شوخی خوبی نیست تو داری دروغ میگی!تو نمیتونی بری(با داد
-ت منو تنها نمیزاری تو نمیتونی بری امکان نداره(با داد و گریه
۱۰مین بعد
ات ی گوشه نشسته بود و زانوهاش رو بغل کرده بود توی شوک بود کسی ک عاشقش بود اونو ترک کرده بود
که صدای گوشیش اومد به امید اینکه کوک باشه سریع رفت سمت گوشی اما با یدن اسم برادرش نا امید شد
-بله
ب.ات:ات کجایی خوبی
-سئوجون اون رفته
ب.ات:کی رفته تو کجایی ات ادرش بده
-خونه جنگلی خودمو کوکم
ب.ات:اروم باش الان میام
۱۵مین بعد
صدای در اومد رفتم و در رو باز کردم و چهره ی نگران سئوجون روبه رو شدم
سریع اومد تو و در رو هم بست صورتم رو با دستاش قاب کرد
ب.ات:چ اتفاقی افتاده...ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۵۰.۷k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.