بهای قمار پارت 15
بهای قمار
پارت 15
یونگی که انگار میخاست نشون بده لیرا کار بیهوده ای میکنه پرسید
¥ الان دقیقا برا چی اینجا رو پای من نشستی ؟
لیرا لبخندی زد و شونشو بالا انداخت
- فقط برا اینکه حواست پرت شه
¥ حتی اینجوری ؟
لیرا سری تکون داد
- حتی اینجوری !
یونگی معترضانه غرید
¥ اخه تو اینجوری اینجا نشستی یه بلایی سرت میارما !
لیرا لبشو گاز گرفت
- خب اول و اخر که باید این بلا رو سرم بیاری !
یونگی متعحب به سمت لیرا برگشت
¥ چطور ؟
- خب بلاخر¥ه یه روز تو قمار ازم میبری !
یونگی توی دلش فحشی نثار لیرا کرد
¥ خب تا اونموقع نمیخام بلایی سرت بیارم !
لیرا یکم جابه جا شد جوری که یونگی دردش اومد
- ولی من میخام سرت بیارم
یونگی بی ملاحضه از شدت تحریک شدن دستاشو دور سینه لیرا حلقه کرد و فشار داد
- عاااای
¥ تا تو باشی که با دم شیر بازی نکنی ...
بازی تا چند تاس بعدی ادامه داشت
- یوووهو بردممم
یونگی بی حوصله از روی صندلی بلند شد و دستش و روی میز کشید و تمام مهره ها رو بهم ریخت !
- یااا بی جنبه بازی در نیار دیگه !
یونگی پوفی کشید
¥ خب حالا ازم بردی چی میخای ؟
- اجازه بدی دختری که دیشب داشتی میکردیشو با چاقو بکشم !
یونگی ابروهاشو بالا برد
¥ ها ؟
- خب بزار بکشمش دیگه !
¥ یاااا
لیرا خندید
- شوخی کردم بابا ! همرام بیا یه جایی !
¥ کجا؟
- یه جایی که با اقای مین نمیتونستم برم !
¥ باشه بیا بریم بدو برو لباستو بپوش
لیرا سریع دوید سمت پله ها و با عجله به سمت اتاق رفت ...
چند دقیقه بعد یونگی رفت طبقه بالا تا لیرا رو صدا کنه مثل همیشه بدون در زدن در اتاقو باز کرد و بدن برهنه خوش فرم لیرا که حالا فقط لباس زیر پوشیده بود روبه رو شد چند دقیقه بدون اینکه لیرا متوجه بشه به بدنش خیره شد لیرا برگشت تا از روی میز اینه ای کلیپسشو برداره که متوجه حضور یونگی شد
- خیلی منحرفیااا
یونگی بی توجه به حرف لیرا گفت
¥ دفعه بعد که خواستی لباس عوض کنی درو قفل کن !
لیرا پوفی کشید
- تو هم دفعه بعد که خاستی وارد یه اتاقی بشی در بزن !
*******
خدمتکار در لیموزین رو برای لیرا باز کرد ، لیرا و یونگی هر دو سوار شدن ...
چند دقیقه بعد یونگی شیشه ماشبن رو پائین داد جعبه سیگار کلاسیکی رو از توی جیبش بیرون اورد و با فندک یکیش رو روشن کرد و بین لباش گذاشت ...
لیرا شبیه کسانی که داشت نصیحت میکرد گفت
- سیگار برا سلامتیت خوب نیس !
یونگی پوزخندی زد و سیگارشو بین دو تا انگشتش گرفت
¥ عووو میبینم که دختر کوچولو لوس از دود سیگار نفسش بند میاد !
لیرا بلافاصله حرصش گرفت کمی به یونگی نزدیک شد و توی یک حرکت لباشو سمت انگشتای یونگی برد و سیگارو از بین انگشتای یونگی قاپید...!
و بعد دودشو فوت کرد تو صورت یونگی
- هه ؟ نه بابا ! که نفسم میگیره نه ؟!
یونگی پوزخندی زد و به پنجره خیره شد ...
راننده پرسید : ببخشید کجا تشریف میبرید
لیرا ادرسی رو زمزمه کرد ...
پارت 15
یونگی که انگار میخاست نشون بده لیرا کار بیهوده ای میکنه پرسید
¥ الان دقیقا برا چی اینجا رو پای من نشستی ؟
لیرا لبخندی زد و شونشو بالا انداخت
- فقط برا اینکه حواست پرت شه
¥ حتی اینجوری ؟
لیرا سری تکون داد
- حتی اینجوری !
یونگی معترضانه غرید
¥ اخه تو اینجوری اینجا نشستی یه بلایی سرت میارما !
لیرا لبشو گاز گرفت
- خب اول و اخر که باید این بلا رو سرم بیاری !
یونگی متعحب به سمت لیرا برگشت
¥ چطور ؟
- خب بلاخر¥ه یه روز تو قمار ازم میبری !
یونگی توی دلش فحشی نثار لیرا کرد
¥ خب تا اونموقع نمیخام بلایی سرت بیارم !
لیرا یکم جابه جا شد جوری که یونگی دردش اومد
- ولی من میخام سرت بیارم
یونگی بی ملاحضه از شدت تحریک شدن دستاشو دور سینه لیرا حلقه کرد و فشار داد
- عاااای
¥ تا تو باشی که با دم شیر بازی نکنی ...
بازی تا چند تاس بعدی ادامه داشت
- یوووهو بردممم
یونگی بی حوصله از روی صندلی بلند شد و دستش و روی میز کشید و تمام مهره ها رو بهم ریخت !
- یااا بی جنبه بازی در نیار دیگه !
یونگی پوفی کشید
¥ خب حالا ازم بردی چی میخای ؟
- اجازه بدی دختری که دیشب داشتی میکردیشو با چاقو بکشم !
یونگی ابروهاشو بالا برد
¥ ها ؟
- خب بزار بکشمش دیگه !
¥ یاااا
لیرا خندید
- شوخی کردم بابا ! همرام بیا یه جایی !
¥ کجا؟
- یه جایی که با اقای مین نمیتونستم برم !
¥ باشه بیا بریم بدو برو لباستو بپوش
لیرا سریع دوید سمت پله ها و با عجله به سمت اتاق رفت ...
چند دقیقه بعد یونگی رفت طبقه بالا تا لیرا رو صدا کنه مثل همیشه بدون در زدن در اتاقو باز کرد و بدن برهنه خوش فرم لیرا که حالا فقط لباس زیر پوشیده بود روبه رو شد چند دقیقه بدون اینکه لیرا متوجه بشه به بدنش خیره شد لیرا برگشت تا از روی میز اینه ای کلیپسشو برداره که متوجه حضور یونگی شد
- خیلی منحرفیااا
یونگی بی توجه به حرف لیرا گفت
¥ دفعه بعد که خواستی لباس عوض کنی درو قفل کن !
لیرا پوفی کشید
- تو هم دفعه بعد که خاستی وارد یه اتاقی بشی در بزن !
*******
خدمتکار در لیموزین رو برای لیرا باز کرد ، لیرا و یونگی هر دو سوار شدن ...
چند دقیقه بعد یونگی شیشه ماشبن رو پائین داد جعبه سیگار کلاسیکی رو از توی جیبش بیرون اورد و با فندک یکیش رو روشن کرد و بین لباش گذاشت ...
لیرا شبیه کسانی که داشت نصیحت میکرد گفت
- سیگار برا سلامتیت خوب نیس !
یونگی پوزخندی زد و سیگارشو بین دو تا انگشتش گرفت
¥ عووو میبینم که دختر کوچولو لوس از دود سیگار نفسش بند میاد !
لیرا بلافاصله حرصش گرفت کمی به یونگی نزدیک شد و توی یک حرکت لباشو سمت انگشتای یونگی برد و سیگارو از بین انگشتای یونگی قاپید...!
و بعد دودشو فوت کرد تو صورت یونگی
- هه ؟ نه بابا ! که نفسم میگیره نه ؟!
یونگی پوزخندی زد و به پنجره خیره شد ...
راننده پرسید : ببخشید کجا تشریف میبرید
لیرا ادرسی رو زمزمه کرد ...
۶۹.۵k
۲۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.