Part 20

Part 20


کای:بله چ..
سویا: من براتون میارم
یونگی: اوم نیازی نیست کای برام میاره
سویا: نه لطفا من انجامش میدم به عنوان جبران دیروز
یونگی: نیازی به جبران نیست
سویا: چرا هست اگه شما نبودید معلوم نبود چه بلایی سرم میومد
یونگی: تو هم باید هواست رو جمع میکردی
سویا: بله ممنون...من میرم قهوتون رو بیارم
یونگی: هر جور دوست داری
سویا ویو
خوبه این یعنی من یک قدم اومدم جلو از اتاق اومدم بیرون به طرف کافه شرکت حرکت کردم یه قهوه گرفتم و اومدم بالا سوار آسانسور شدم که مردی وارد آسانسور شد بهش توجهی نکردم ولی نگاه های سنگینش رو روی خودم احساس می‌کردم یکمی ازش فاصله گرفتم ولی احساس می‌کردم داره بهم نزدیک میشه و منم همش عقب عقب میرفتم که خوردم به در آسانسور همون لحظه در باز شد و چون من تکیه داده بودم به در افتادم روی زمین که همه قهوه ها ریخت روی لباسم به لباسم نگاه کردم وای خاک تو سرت سویا این لباس رو تازه خریده بودم خیلی هم دوستش داشتم همه بهم میخندیدن و منم کلی خجالت کشیده بودم انقدر که سرم پایین بود و لپ هام گل انداخته بود و نمیتونستم از جام بلند شدم که با صداش همه ساکت شدن
یونگی: به چی دارید میخندید( عصبی)


.......
ادامه دارد....