P38
چند روز بعد
ویو یونجی
رفتم خونه همه خدمتکارارو از خونه بیرون کردم و رفتم توی اتاقم لباسام رو درآوردم رفتم تو حموم وان رو پر آب کردم رفتم توش نشستم حدود ۳۰ مین توی حموم بودم حولم رو پوشیدم و رفتم توی حال و بطری آبجو و یه لیوان برداشتم و رفتم نشستم گوشیم رو روشن کردم و یه آهنگ ملایم پلی کردم
پیک پنجم رو هم پر کردم و داشتم میخوردم که اهنگ قط شد و گوشیم زنگ خوردم با دیدن اسمش روی صفحه گوشیم پوزخندی زدم و جواب دادم و روی اسپیکر گذاشتم
یونجی:الو عمو جان
عمو:سلام یونجی چطوری
یونجی:خوبم اتفاقی افتاده؟
عمو:درمورد مادرته
یونجی:پیداش کردین
همو:نه متاسفانه اصلا خبری ازش ندارم
یونجی:باشه چه میشه کرد حتما نمیشه مادرمو پیدا کنم شما فردا برگردین کره
عمو:باشه پس فعلا
یونجی:بای
قط کردم مرتیکه خر فک کرده میتونه منو گول بزنه هه کور خوندی فورا به وکیل زنگ زدم
یونجی:چیز جدیدی پیدا کردین
و:آره مادرت توی آلمان زندگی میکنه شوهرش یک ساله که مرده و پسرش پارک جیمین بیست و چهار سالشه
یونجی:در مورد پسرش بگو
و:اون توی یه شرکت کار میکنه انگار چهار ساله که با خانوادش در ارتباط نیست
یونجی:خیلی مشتاقم ببینمش
و:جالب اینجاس اون به خفته دیگه برای کار میاد کره
یونجی:عالیه پس میبینمش
بعدش قط کردم و تلویزیون رو روشن کردم و مشغول تماشای فیلم شدم خیلی خوابم میومد و همونجا خوابیدم(منم خوابم میاددددد)
ویو یونجی
رفتم خونه همه خدمتکارارو از خونه بیرون کردم و رفتم توی اتاقم لباسام رو درآوردم رفتم تو حموم وان رو پر آب کردم رفتم توش نشستم حدود ۳۰ مین توی حموم بودم حولم رو پوشیدم و رفتم توی حال و بطری آبجو و یه لیوان برداشتم و رفتم نشستم گوشیم رو روشن کردم و یه آهنگ ملایم پلی کردم
پیک پنجم رو هم پر کردم و داشتم میخوردم که اهنگ قط شد و گوشیم زنگ خوردم با دیدن اسمش روی صفحه گوشیم پوزخندی زدم و جواب دادم و روی اسپیکر گذاشتم
یونجی:الو عمو جان
عمو:سلام یونجی چطوری
یونجی:خوبم اتفاقی افتاده؟
عمو:درمورد مادرته
یونجی:پیداش کردین
همو:نه متاسفانه اصلا خبری ازش ندارم
یونجی:باشه چه میشه کرد حتما نمیشه مادرمو پیدا کنم شما فردا برگردین کره
عمو:باشه پس فعلا
یونجی:بای
قط کردم مرتیکه خر فک کرده میتونه منو گول بزنه هه کور خوندی فورا به وکیل زنگ زدم
یونجی:چیز جدیدی پیدا کردین
و:آره مادرت توی آلمان زندگی میکنه شوهرش یک ساله که مرده و پسرش پارک جیمین بیست و چهار سالشه
یونجی:در مورد پسرش بگو
و:اون توی یه شرکت کار میکنه انگار چهار ساله که با خانوادش در ارتباط نیست
یونجی:خیلی مشتاقم ببینمش
و:جالب اینجاس اون به خفته دیگه برای کار میاد کره
یونجی:عالیه پس میبینمش
بعدش قط کردم و تلویزیون رو روشن کردم و مشغول تماشای فیلم شدم خیلی خوابم میومد و همونجا خوابیدم(منم خوابم میاددددد)
۵.۶k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.