فصل دوم قلب زخمی پارت1
لباس عروس یجی کاملا خونی شده بود اری که پشت سر یجی بود جیغ میزد و گریه میکرد یجی برگشت سمت اری
یجی:هیچی نیست من خوبم(با صدای گرفته از درد)
دویدم سمت فرش قرمز یجی رو بغل کردم هیونجین سریع خودشو رسوند بالا سر یجی و به بغلش کرد بابام شوکه کنار یجی نشسته بود دستا و لباسم کامل خونی شده بود ناخودآگاه گریه میکردم دویدم سمت ماشین هیونجین
یجی رو توی صندلی پشت توی بغل من گذاشت تهیونگ و اری با ماشین تهیونگ پشت سرمون بودن با دیدن اونهمه خون گریم شدت گرفت
ا/ت: تروخداا تروخدااا طاقت بیار من نمیخوام دوباره از دستت بدم(با گریه)
یجی دست خونیشو رو صورتم گذاشت
یجی:نگران نباش من خوبم
صداش به زور در میومد سخت حرف میزد صورتشو نوازش میکردم و قطره های اشکم روی تور خونی لباسش میریخت
یجی: ا/ت من خوابم میاد
ا/ت: نهههه تروخدا نخواب بیدار بمون یجییییی با توعم منو آنها نزار یجییییییی(با داد و فریاد)
دستامو گرفت اما رها کرد و چشماشو بست جیغ کشیدم با جیغ من هیونجین برگشت و چپ کردیم
تو بیمارستان*
چشمامو باز کردم یعنی همه اینا واقعا خواب بوده؟ خیلی خوشحال شدم اما به دور و اطراف توجه کردم تو بیمارستان بودم تهیونگ روی مبل کناری نشسته بود یهو زدم زیر گریه و فریاد زدم تهیونگ دوید سمتم
تهیونگ: ا/ت آروم باش همه چی تموم شده آروم باش ا/تتت
پرستار ها امدن سعی کردن بهم ارامبخش تزریق کنن ولی مدام تقلا میکردم و از شدت درد گریه میکردم و فریاد میزدم به سمت در توجه کردم با دیدن صورت گریون اری تو بغل جونگ کوک بدنم شل شد و سوزنی تو بدنم احساس کردم دراز کشیدم و آروم آروم گریه میکردم تهیونگ دستمو گرفت و تو گوشم گفت:هرجوری شده انتقام یجی رو میگیریم اما اگر تو آروم نشی نمیتونیم قاتل رو پیدا کنیم به کمکت نیاز دارم
چشمام سنگین شد به سختی میتونستم بفهمم چی میگه که چشمامو بستم
پرش به صبح*
چشمامو باز کردم تهیونگ تو اتاق نبود سرم تموم شده بود سرم رو در اوردم خون میومد که خونشو با دستمال پاک کردم و چسب زدم به ساعت بالای سرم نگاه کردم هفت صبح بود تهیونگ با یک کیف وارد اتاق شد
تهیونگ:لباساتو عوض کن امروز ساعت هشت مراسم یجیه
ار اتاق رفت بیرون
بغض گلوم رو خفه کرد اما با یاد حرف های دیشب تهیونگ بغضمو قورت دادم و لباسمو عوض کردم خیلی مصمم از اتاق امدم بیرون
پرش به کلیسا*
یجی با یک لباس سفید توی تابوت خوابیده بود بدنش رنگ نداشت و کامل کبود شده بود رفتم و دستاشو بوسیدم خیلی سرد بود جلوی تابوت زانو زدم برگشت سمت بقیه که سمت در خروجی که مردی با دوشش کاملا سیاه دیدم خودش بود کلاهشو به نشانه سلام کشید پایین و رفت دویدم سمتش تهیونگ هم پشت سرش میدوید که یهو بین درختا گم شد
ا/ت: نههههههه(با داد از روی عصبانیت)
______________
اسلاید اول لباس ا/ت برای ختم
اسلاید دوم لباس اری برای ختم
یجی:هیچی نیست من خوبم(با صدای گرفته از درد)
دویدم سمت فرش قرمز یجی رو بغل کردم هیونجین سریع خودشو رسوند بالا سر یجی و به بغلش کرد بابام شوکه کنار یجی نشسته بود دستا و لباسم کامل خونی شده بود ناخودآگاه گریه میکردم دویدم سمت ماشین هیونجین
یجی رو توی صندلی پشت توی بغل من گذاشت تهیونگ و اری با ماشین تهیونگ پشت سرمون بودن با دیدن اونهمه خون گریم شدت گرفت
ا/ت: تروخداا تروخدااا طاقت بیار من نمیخوام دوباره از دستت بدم(با گریه)
یجی دست خونیشو رو صورتم گذاشت
یجی:نگران نباش من خوبم
صداش به زور در میومد سخت حرف میزد صورتشو نوازش میکردم و قطره های اشکم روی تور خونی لباسش میریخت
یجی: ا/ت من خوابم میاد
ا/ت: نهههه تروخدا نخواب بیدار بمون یجییییی با توعم منو آنها نزار یجییییییی(با داد و فریاد)
دستامو گرفت اما رها کرد و چشماشو بست جیغ کشیدم با جیغ من هیونجین برگشت و چپ کردیم
تو بیمارستان*
چشمامو باز کردم یعنی همه اینا واقعا خواب بوده؟ خیلی خوشحال شدم اما به دور و اطراف توجه کردم تو بیمارستان بودم تهیونگ روی مبل کناری نشسته بود یهو زدم زیر گریه و فریاد زدم تهیونگ دوید سمتم
تهیونگ: ا/ت آروم باش همه چی تموم شده آروم باش ا/تتت
پرستار ها امدن سعی کردن بهم ارامبخش تزریق کنن ولی مدام تقلا میکردم و از شدت درد گریه میکردم و فریاد میزدم به سمت در توجه کردم با دیدن صورت گریون اری تو بغل جونگ کوک بدنم شل شد و سوزنی تو بدنم احساس کردم دراز کشیدم و آروم آروم گریه میکردم تهیونگ دستمو گرفت و تو گوشم گفت:هرجوری شده انتقام یجی رو میگیریم اما اگر تو آروم نشی نمیتونیم قاتل رو پیدا کنیم به کمکت نیاز دارم
چشمام سنگین شد به سختی میتونستم بفهمم چی میگه که چشمامو بستم
پرش به صبح*
چشمامو باز کردم تهیونگ تو اتاق نبود سرم تموم شده بود سرم رو در اوردم خون میومد که خونشو با دستمال پاک کردم و چسب زدم به ساعت بالای سرم نگاه کردم هفت صبح بود تهیونگ با یک کیف وارد اتاق شد
تهیونگ:لباساتو عوض کن امروز ساعت هشت مراسم یجیه
ار اتاق رفت بیرون
بغض گلوم رو خفه کرد اما با یاد حرف های دیشب تهیونگ بغضمو قورت دادم و لباسمو عوض کردم خیلی مصمم از اتاق امدم بیرون
پرش به کلیسا*
یجی با یک لباس سفید توی تابوت خوابیده بود بدنش رنگ نداشت و کامل کبود شده بود رفتم و دستاشو بوسیدم خیلی سرد بود جلوی تابوت زانو زدم برگشت سمت بقیه که سمت در خروجی که مردی با دوشش کاملا سیاه دیدم خودش بود کلاهشو به نشانه سلام کشید پایین و رفت دویدم سمتش تهیونگ هم پشت سرش میدوید که یهو بین درختا گم شد
ا/ت: نههههههه(با داد از روی عصبانیت)
______________
اسلاید اول لباس ا/ت برای ختم
اسلاید دوم لباس اری برای ختم
۷.۶k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.