گردنبند خونین پارت ۵✨️✨️
۳ سال بعد
.
.
.
۳ سال از اون اتفاق گذشته بود و حالا لحظه موعود بود.
میپرسی چی ؟
اولین اتفاق مهم درباره لونا هست ، لونا تو این سن به قدرت هاش میرسه و سِنیه که از مادر و پدر واقعیش با خبر میشه. اما یک اتفاق دیگه هم قراره رخ بده. قتل عام ملکه مری. اما به دست کی؟ درسته به دست گیلبرت. گیلبرت تو این سه سال داشت نقشه مرگ مری رو میکشید تا از اون انتقام بگیره و امشب ، همون شبه.
گیلبرت ، اونجا به عنوان یکی از خدمه های ملکه کار میکنه تا بتونه اسون تر نقشش رو عملی کنه .
یه شب بارونی، مری از وان خونی خودش بیرون میاد و اماده میشه. همون موقع ، گیلبرت رو صدا میزنه تا براش چای بیاره. زمانی که گیلبرت به اتاق ملکه میره و میخواد چای ر بهش بده ، با یک تیغ کوچک اما ضربه ای محمک ملکه رو میکشه و از اونجا فرار میکنه.
به سمت خونه میره . لونا از نقشه اون خبر داشته برای همین زمانی که گیلبرت با لباس های خونی وارد میشه، تعجب نمیکنه.
همون موقع گیلبرت به سمت اون میره و بهش میگه : لونا، بلخره انتقام مادرت رو گرفتم!
لونا لبخندی میزنه ه ناگهان چشم هاش قرمز میشن و دندون های نیش ومپایر هارو در میاره .
لونا : جییییییغغغ! پدر بزرگ من....من ..چرا اینطوری شدم!!؟؟؟
گیلبرت: پس بلخره وقتش رسید!
لونا : وقت چی ؟
گیلبرت تمام داستان زنگی لونا رو ، قبل از اینکه بیاد به شهر براش تعریف میکنه و در اخر بهش میگه : تو باید فردا به قلمرو پدر و مادرت برگردی! سرباز ها ممکنه هر لحظه بیان و من رو بکشن ! فردا صبح باید حرکت کنی!
لونا : ولی..
گیلبرت: همین که گفتم.
لونا باشه ای میگه و به سمت تخت خوابش میره تا برای فردا اماده باشه..
.
.
.
.
.
.
پایان.
.
.
.
۳ سال از اون اتفاق گذشته بود و حالا لحظه موعود بود.
میپرسی چی ؟
اولین اتفاق مهم درباره لونا هست ، لونا تو این سن به قدرت هاش میرسه و سِنیه که از مادر و پدر واقعیش با خبر میشه. اما یک اتفاق دیگه هم قراره رخ بده. قتل عام ملکه مری. اما به دست کی؟ درسته به دست گیلبرت. گیلبرت تو این سه سال داشت نقشه مرگ مری رو میکشید تا از اون انتقام بگیره و امشب ، همون شبه.
گیلبرت ، اونجا به عنوان یکی از خدمه های ملکه کار میکنه تا بتونه اسون تر نقشش رو عملی کنه .
یه شب بارونی، مری از وان خونی خودش بیرون میاد و اماده میشه. همون موقع ، گیلبرت رو صدا میزنه تا براش چای بیاره. زمانی که گیلبرت به اتاق ملکه میره و میخواد چای ر بهش بده ، با یک تیغ کوچک اما ضربه ای محمک ملکه رو میکشه و از اونجا فرار میکنه.
به سمت خونه میره . لونا از نقشه اون خبر داشته برای همین زمانی که گیلبرت با لباس های خونی وارد میشه، تعجب نمیکنه.
همون موقع گیلبرت به سمت اون میره و بهش میگه : لونا، بلخره انتقام مادرت رو گرفتم!
لونا لبخندی میزنه ه ناگهان چشم هاش قرمز میشن و دندون های نیش ومپایر هارو در میاره .
لونا : جییییییغغغ! پدر بزرگ من....من ..چرا اینطوری شدم!!؟؟؟
گیلبرت: پس بلخره وقتش رسید!
لونا : وقت چی ؟
گیلبرت تمام داستان زنگی لونا رو ، قبل از اینکه بیاد به شهر براش تعریف میکنه و در اخر بهش میگه : تو باید فردا به قلمرو پدر و مادرت برگردی! سرباز ها ممکنه هر لحظه بیان و من رو بکشن ! فردا صبح باید حرکت کنی!
لونا : ولی..
گیلبرت: همین که گفتم.
لونا باشه ای میگه و به سمت تخت خوابش میره تا برای فردا اماده باشه..
.
.
.
.
.
.
پایان.
۳.۶k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.