𝓟𝓪𝓻𝓽 🦋¹⁰
ℳℴℴ𝓃 𝒸𝒽𝒾𝓁𝒹 🌙
نامجون: بهت قول میدم از امروز به بعد بهترین بابای دنیا باشم برات.
جانگمی: دوست دارم بابایی
نامجون: منم همین طور
راوی: یکم بعد نامجون از اتاق جانگمی بیرون اومد تا بره پیش دکتر.
نامجون: تهیونگ میتونی پیش جانگمی بمونی تا من برگردم
تهیونگ: حتما
◆◇◇◇◇◇◇◆
در زد و منتظر شد و بعد از اجازه وارد اتاق شدو...
نامجون: سلام
دکتر: سلام ، لطفا بشینید
نامجون: با من کاری داشتید؟
دکتر: راستش میخوام اول چنتا سوال ازتون بپرسم بعدش درمورد جانگمی باهم حرف بزنیم.
نامجون: (دستی به صورتش کشید و سرشو تکون داد)
دکتر: اول اینکه چرا یه دختر بچه اون موقع شب بیرون بود؟
نامجون: خب...یه اتفاقی بین ...ما افتاد که ....خب اون نصفه شب از خونه رفت
دکتر: شما میدونستید که اون بیماری قلبی داره؟
نامجون: چی...؟!
دکتر: اون بیماری قلبی داره و دیشب ممکن بود که از دنیا بره ، شانس آوردید که خانم لی جانگمی رو دید و آوردش اینجا
نامجون: بیماریش خیلی شدیده؟
دکتر: نه با دارو خوب میشه و نیاز به جراحی نیست.
نامجون: تا کی باید بستری باشه
دکتر: امروز میتونید ببریدش
نامجون: ممنون ، خدافظ
دکتر: خدافظ
راوی: از اتاق دکتر اومد بیرون و رفت سمت اتاق جانگمی و وارد شد و دید که تهیونگ و خانم لی پیششن.
نامجون: اممم ، ببخشید خانم
ا/ت: بله
نامجون: میتونم باهاتون صحبت کنم؟
ا/ت: حتما
◆◇◇◇◇◇◆
"حیاط بیمارستان"
نامجون: واقعا ازتون ممنونم ، اگه شما نبودید واقعا نمیدونم که باید چیکار میکردم....حاظرم برای جبران ازتون هرکاری بکنم
ا/ت: تنها کاری که میتونید برام بکنی اینه که به دخترن اهمیت بدی
نامجون: بله حق با شماست
ا/ت: اون فقط ۸ سالشه نباید این همه سختی داشته باشه ، من میدونم که شغل شما خیلی وقت گیر و حساسه ولی نباید جانگمی رو فراموش کنی که.
نامجون: ....
ا/ت: لطفا یکم مراعات کنید
نامجون: من میتونم یه درخواستی از شما بکنم
ا/ت: بفرمایید
نامجون: میتونم شمارتونو داشته باشم؟
•ادامه دارد•
▪︎فرزند ماه▪︎
نامجون: بهت قول میدم از امروز به بعد بهترین بابای دنیا باشم برات.
جانگمی: دوست دارم بابایی
نامجون: منم همین طور
راوی: یکم بعد نامجون از اتاق جانگمی بیرون اومد تا بره پیش دکتر.
نامجون: تهیونگ میتونی پیش جانگمی بمونی تا من برگردم
تهیونگ: حتما
◆◇◇◇◇◇◇◆
در زد و منتظر شد و بعد از اجازه وارد اتاق شدو...
نامجون: سلام
دکتر: سلام ، لطفا بشینید
نامجون: با من کاری داشتید؟
دکتر: راستش میخوام اول چنتا سوال ازتون بپرسم بعدش درمورد جانگمی باهم حرف بزنیم.
نامجون: (دستی به صورتش کشید و سرشو تکون داد)
دکتر: اول اینکه چرا یه دختر بچه اون موقع شب بیرون بود؟
نامجون: خب...یه اتفاقی بین ...ما افتاد که ....خب اون نصفه شب از خونه رفت
دکتر: شما میدونستید که اون بیماری قلبی داره؟
نامجون: چی...؟!
دکتر: اون بیماری قلبی داره و دیشب ممکن بود که از دنیا بره ، شانس آوردید که خانم لی جانگمی رو دید و آوردش اینجا
نامجون: بیماریش خیلی شدیده؟
دکتر: نه با دارو خوب میشه و نیاز به جراحی نیست.
نامجون: تا کی باید بستری باشه
دکتر: امروز میتونید ببریدش
نامجون: ممنون ، خدافظ
دکتر: خدافظ
راوی: از اتاق دکتر اومد بیرون و رفت سمت اتاق جانگمی و وارد شد و دید که تهیونگ و خانم لی پیششن.
نامجون: اممم ، ببخشید خانم
ا/ت: بله
نامجون: میتونم باهاتون صحبت کنم؟
ا/ت: حتما
◆◇◇◇◇◇◆
"حیاط بیمارستان"
نامجون: واقعا ازتون ممنونم ، اگه شما نبودید واقعا نمیدونم که باید چیکار میکردم....حاظرم برای جبران ازتون هرکاری بکنم
ا/ت: تنها کاری که میتونید برام بکنی اینه که به دخترن اهمیت بدی
نامجون: بله حق با شماست
ا/ت: اون فقط ۸ سالشه نباید این همه سختی داشته باشه ، من میدونم که شغل شما خیلی وقت گیر و حساسه ولی نباید جانگمی رو فراموش کنی که.
نامجون: ....
ا/ت: لطفا یکم مراعات کنید
نامجون: من میتونم یه درخواستی از شما بکنم
ا/ت: بفرمایید
نامجون: میتونم شمارتونو داشته باشم؟
•ادامه دارد•
▪︎فرزند ماه▪︎
۱۲.۱k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.