روزی روزگاری عشق ... part 25 ... آخر
روز به روز میگذشت
دخترک بیشتر اشتیاقش به زندگی را از دست میداد
به تازگی فهمیده بود که حاملس و این حالشو بد تر میکرد
جانگ می: بابا امروز که تعطیله می خوام برم و سقطش کنم * سرد
باباش : حق نداری
جانگ می : چراااا
باباش : چون که اون گناهی نکرده ... به سوالم جواب صادقانه و درست بده ... تو تهیونگو دوست داشتی ؟ ... یا داری ؟
جانگ می : عا ... خب ... آره... هم دوسش داشتم ... و هم دارم * بغض
باباش : پس نزار بچش بمیره و نکشش ... به جاش ازش مواظبت کن
جانگ می : چشم
باباش : چیزی هوس کردی یا می خواستی بهم بگو باشه ؟
جانگ می : باشه ... اما می تونم برم بیرون یه کاری دارم
باباش : باشه ... می تونی بری ... ولی اگه بفهمم اون بیچاره را کاریش کردی من میدونم و تو
جانگ می : بابا ... خودم دوسش دارم ...بلایی سرش نمیاد
باباش : باشه * لبخند
اون تصمیم گرفته بود خودشو تغییر بده
به سمت آرایشگاهی راه افتاد
و اولین چیزی که عوض کرد مدل موهاش بود
موها تمام خاطرات را نگه میدارن و اون می خواست تمام خاطراتشو فراموش کنه
تمام استایلشو عوض کرد
و وقتی آدم متفاوتی شد رفت خونه
از اون طرف تهیونگ داشت شب و روز خودشو میکشت شبا کلا نمی خوابید و روز ها به معامله رسیدگی میکرد
خیلی براشون سخت بود
جانگ می : من اومدم * خسته
باباش : خوش اومدی * شکه شده
جانگ می : چیزی شده ؟
باباش : چرا این شکلی شدی ؟
جانگ می : می خوام عوض بشم ... بابا ازم محافظت کن ... نزار تا وقتی که خودم میتونم از خودم محافظت کنم تهیونگ پیدام کنه ... می خوام از این به بعد توی خونه درس بخونم و ادامه تحصیل بدم ... می تونم ؟ * گریه
باباش : باشع هر جور خودت صلاح میدونی
پرید بغل باباش
جانگ می: ممنون * لبخند
باباش : خواهش میکنم
و اینطوری خودشو از بقیه قایم کرد تا کسی ازش خبر نداشته باشه تا بتونه یه زندگی راحت کنار بچش داشته باشه
پایان فصل اول
لایک : ۱۳
کامنت : ۱۳
همتون نظرتونو بگید
و اگه خواستید میتونید بگید که تو فصل دومش چه اتفاقاتی بیوفته و ...
نظرتون مهمه
اگه نطر ندید فصل دوم را نمیزارم
دخترک بیشتر اشتیاقش به زندگی را از دست میداد
به تازگی فهمیده بود که حاملس و این حالشو بد تر میکرد
جانگ می: بابا امروز که تعطیله می خوام برم و سقطش کنم * سرد
باباش : حق نداری
جانگ می : چراااا
باباش : چون که اون گناهی نکرده ... به سوالم جواب صادقانه و درست بده ... تو تهیونگو دوست داشتی ؟ ... یا داری ؟
جانگ می : عا ... خب ... آره... هم دوسش داشتم ... و هم دارم * بغض
باباش : پس نزار بچش بمیره و نکشش ... به جاش ازش مواظبت کن
جانگ می : چشم
باباش : چیزی هوس کردی یا می خواستی بهم بگو باشه ؟
جانگ می : باشه ... اما می تونم برم بیرون یه کاری دارم
باباش : باشه ... می تونی بری ... ولی اگه بفهمم اون بیچاره را کاریش کردی من میدونم و تو
جانگ می : بابا ... خودم دوسش دارم ...بلایی سرش نمیاد
باباش : باشه * لبخند
اون تصمیم گرفته بود خودشو تغییر بده
به سمت آرایشگاهی راه افتاد
و اولین چیزی که عوض کرد مدل موهاش بود
موها تمام خاطرات را نگه میدارن و اون می خواست تمام خاطراتشو فراموش کنه
تمام استایلشو عوض کرد
و وقتی آدم متفاوتی شد رفت خونه
از اون طرف تهیونگ داشت شب و روز خودشو میکشت شبا کلا نمی خوابید و روز ها به معامله رسیدگی میکرد
خیلی براشون سخت بود
جانگ می : من اومدم * خسته
باباش : خوش اومدی * شکه شده
جانگ می : چیزی شده ؟
باباش : چرا این شکلی شدی ؟
جانگ می : می خوام عوض بشم ... بابا ازم محافظت کن ... نزار تا وقتی که خودم میتونم از خودم محافظت کنم تهیونگ پیدام کنه ... می خوام از این به بعد توی خونه درس بخونم و ادامه تحصیل بدم ... می تونم ؟ * گریه
باباش : باشع هر جور خودت صلاح میدونی
پرید بغل باباش
جانگ می: ممنون * لبخند
باباش : خواهش میکنم
و اینطوری خودشو از بقیه قایم کرد تا کسی ازش خبر نداشته باشه تا بتونه یه زندگی راحت کنار بچش داشته باشه
پایان فصل اول
لایک : ۱۳
کامنت : ۱۳
همتون نظرتونو بگید
و اگه خواستید میتونید بگید که تو فصل دومش چه اتفاقاتی بیوفته و ...
نظرتون مهمه
اگه نطر ندید فصل دوم را نمیزارم
۸.۵k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.