p:1۳🙂
p:1۳🙂
اون اون جنازه جیمین بود پس پس......
برگشتم پشت سرم و نگاه کردم هیچکی جز من و ته و هوپی اینجا نبود با سرعت دویدم سمت در دستگیره رو پایین کشیدم باز نمیشد چند بار دیگه هم دستگیره رو بالا و پایین کردم ولی باز نشد نشد
هوپی و ته به من نگاه میکردن اونا هنوز متوجه جنازه جیمین نشده بودم ته اومد نزدیکم و گفت:ات....عزیزم چیزی شده
-اون عوضی گولمون زد اون...اون جیمی هق هققق اون اون جیمین نبود هق هق
هوپی:پس ک.....
هوپی با فهمیدن موضوع اروم گوشه حیاط پاهاشو جمع کرد و نشست و سرش و گذاشت رو پاهاش
ته من و بغل کرد و با صدای بغض الودی گفت:هیششش گریه نکن...اروم باش هیشش
ته و محکم به خودم فشار دادم و گریه کردم
نزدیک ساعت ⁷،⁸ غروب بود هوا خیلی سرد بود هوپی تب داشت و تبش هنوز پایین نیومده بودش و داشت تو تب میسوخت و من هیچ کاری نمیتونستم بکنم
ته پاهاش و تو شکمش جمع کرده بود و زیر لب چیزایی میگفت
اون و جیمین خیلی صمیمی بودم مثل جوراب و کفش میموندن نمیتونستن یه دقیقه هم از هم جدا باشم و الان...
از جام بلند شدم و به سمت ته رفتم دستم و گذاشتم رو شونش و گفتم:تقصیر تو نبودش
جلوی پاش نشستم بغلش کردم اروم شروع کرد به لرزیدن
ته:تقصیر من بود...اگه من به حرفشون گوش نمیکردم و تورو مجبور به این کار نمیکردم الان این اتفاق نمیوفتاده بود
-نهنه تقصیر تو نیست
و اروم کمرش و نوازش کردم
کنارش نشستم و دستم رو گونش گذاشتم و اروم لبام و لبش گذاشتم و گفتم:یادت باشه که دوستت دارم
محکم بغلم کرد و گفت:طوری رفتار نکنم که قراره بمیریم
دستام و بین دستاش گرفت و بوسه ای بهشون زد لبخندی بهش زدم
نگاهم دوباره رفت سمت هوپی گفتم:بیا بریم پیش هوپی خیلی سردشه تو تب داره میسوزه اگه همینجوری پیش بره ممکن....
ته:ات...اینطوری نگو هممون از اینجا صحیح و سالم میریم
(زمان حال)
حرفم قطع کردم وبه اقای چانگ نگاه کردم
ا.چ:خوب..منتظر چی هستی بهم بگو میخوام امروز تا اخر به حرفات گوش کنم
-دوروز بود که تو حیاط بودیم و جیهوپ خیلی ضعیف شده و وقتی یه روز صبح چشمام و باز کردم دیدم که...که اون...
اشکام و پاک کردم و ادامه دادم:اون مرده و...و در خونه بازه مثل اینکه فقط منتظر بود جیهوپ بمیره تا در خونه و باز کنه
(فلش بک)
ته دستم و گرفت و گفت بیا بریم تو خونه اینجا خیلی سرده ممکنم بدنت ضعیف بشه
سری تکون دادم و گفتم:بیا اول جنازه جیمین و هوپی و ببریم تو خونه تو جیمین بیار منم هوپی
خم شدم و هوپی انداختم رو شونم و بینیم و بالا کشیدم
جیمین و هوپی کنار بقیه بچه گذاشتیم و روشون پارچه سفیدی کشیدیم با ته یه گوشه از خونه نشستیم و هم دیگه و بغل کردیم
² ساعتی بود که تو سکوت همونطوری نشسته بودیم بهش نگاه کردم و گفتم:شاید این اخرین بغلمون باشه
اون اون جنازه جیمین بود پس پس......
برگشتم پشت سرم و نگاه کردم هیچکی جز من و ته و هوپی اینجا نبود با سرعت دویدم سمت در دستگیره رو پایین کشیدم باز نمیشد چند بار دیگه هم دستگیره رو بالا و پایین کردم ولی باز نشد نشد
هوپی و ته به من نگاه میکردن اونا هنوز متوجه جنازه جیمین نشده بودم ته اومد نزدیکم و گفت:ات....عزیزم چیزی شده
-اون عوضی گولمون زد اون...اون جیمی هق هققق اون اون جیمین نبود هق هق
هوپی:پس ک.....
هوپی با فهمیدن موضوع اروم گوشه حیاط پاهاشو جمع کرد و نشست و سرش و گذاشت رو پاهاش
ته من و بغل کرد و با صدای بغض الودی گفت:هیششش گریه نکن...اروم باش هیشش
ته و محکم به خودم فشار دادم و گریه کردم
نزدیک ساعت ⁷،⁸ غروب بود هوا خیلی سرد بود هوپی تب داشت و تبش هنوز پایین نیومده بودش و داشت تو تب میسوخت و من هیچ کاری نمیتونستم بکنم
ته پاهاش و تو شکمش جمع کرده بود و زیر لب چیزایی میگفت
اون و جیمین خیلی صمیمی بودم مثل جوراب و کفش میموندن نمیتونستن یه دقیقه هم از هم جدا باشم و الان...
از جام بلند شدم و به سمت ته رفتم دستم و گذاشتم رو شونش و گفتم:تقصیر تو نبودش
جلوی پاش نشستم بغلش کردم اروم شروع کرد به لرزیدن
ته:تقصیر من بود...اگه من به حرفشون گوش نمیکردم و تورو مجبور به این کار نمیکردم الان این اتفاق نمیوفتاده بود
-نهنه تقصیر تو نیست
و اروم کمرش و نوازش کردم
کنارش نشستم و دستم رو گونش گذاشتم و اروم لبام و لبش گذاشتم و گفتم:یادت باشه که دوستت دارم
محکم بغلم کرد و گفت:طوری رفتار نکنم که قراره بمیریم
دستام و بین دستاش گرفت و بوسه ای بهشون زد لبخندی بهش زدم
نگاهم دوباره رفت سمت هوپی گفتم:بیا بریم پیش هوپی خیلی سردشه تو تب داره میسوزه اگه همینجوری پیش بره ممکن....
ته:ات...اینطوری نگو هممون از اینجا صحیح و سالم میریم
(زمان حال)
حرفم قطع کردم وبه اقای چانگ نگاه کردم
ا.چ:خوب..منتظر چی هستی بهم بگو میخوام امروز تا اخر به حرفات گوش کنم
-دوروز بود که تو حیاط بودیم و جیهوپ خیلی ضعیف شده و وقتی یه روز صبح چشمام و باز کردم دیدم که...که اون...
اشکام و پاک کردم و ادامه دادم:اون مرده و...و در خونه بازه مثل اینکه فقط منتظر بود جیهوپ بمیره تا در خونه و باز کنه
(فلش بک)
ته دستم و گرفت و گفت بیا بریم تو خونه اینجا خیلی سرده ممکنم بدنت ضعیف بشه
سری تکون دادم و گفتم:بیا اول جنازه جیمین و هوپی و ببریم تو خونه تو جیمین بیار منم هوپی
خم شدم و هوپی انداختم رو شونم و بینیم و بالا کشیدم
جیمین و هوپی کنار بقیه بچه گذاشتیم و روشون پارچه سفیدی کشیدیم با ته یه گوشه از خونه نشستیم و هم دیگه و بغل کردیم
² ساعتی بود که تو سکوت همونطوری نشسته بودیم بهش نگاه کردم و گفتم:شاید این اخرین بغلمون باشه
۴.۰k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.