ادامه درخواستی چان
پارت آخر
ادامه ویو هان
تصمیم گرفتیم که چان رو به بوسان ببریم
سونگمین. هیونگ میای بریم بوسان
*نه
هان . هیونگ بسه دیگه بیا بریم دیگه
هیون . راست میگه
چانگبین . لطفااااا هیونگ خواهش میکنمممممممم
فلیکس. آره هیونگ تا کی میخوای افسرده باشی
همه . لطفاااااااا
بعد از کلی خواهش قبول کرد که بریم بوسان
کارامون رو کردیم و رفتیم
چند ساعت بعد
ویو ا.ت
بعد از ۵ ماه دلم براش یکم شده بود
حتی چند باری هم خواستم خودکشی کنم اما نکردم (نه بابا)
خواستم برم بیرون
از اتاقم که توی هتل بود اومدم بیرون و داشتم میرفتم
که با یکی برخوردم
^وای ببخ...
*ا...ا.ت(بغض)
به روبه روم نگاه کردم چان و بچه هارو دیدم که دارن منو نگاه میکنن
*ا.ت ... عزیزم ...دلم برات تنگ شده
چان خیلی شکسته و افسرده شده بود که تو هم فهمیدی
میخواست صورتت رو نوازش کنه که گفتی
^چان ... تو چطور میتونی منو ناز کنیو و بهم نگاه کنی...من ...من برای تو گریه کردم ... من با اون کارات دوستت داشتم (گریه)
*ا.ت عزیزم ... لطفا گریه نکن(بغض)
^به من دست نزن...به من دست نزد(داد)
هان . ا.ت آروم باش
^چیو آروم باشم هااا...چی چیو آروم باشم...همتون میدونین باهام چیکار کرد
*ا.ت ...دست خودم نبود (داد)
^دیگه پیشم نیااا ... فهمیدیییی(داد)
*ا...ا.ت
^....(گریه)
*ا.ت
^ساکتتت
و رفت
*دیگه منو نمیبخشه (گریه)
لینو . میبخشه... آروم باش
هیون . بیا بریم
ویو ا.ت با تمام توانم داشتم گریه میکردم و رفتم تو اتاقم
^چان...منم دلم برات تنگه ولی نمیتونم ...نمیتونم
(گریه)
شب بود و میخواستم برم رستوران هتل غذا بخورم
لباس پوشیدم مو رفتم
رفتم توی آسانسور که دوباره چان اومد
^تو چرا ولم نمیکنی هاااا....چرا ولم نمیکنی
*ا.ت بذار برات توضیح بدم
^نمیخوام
آسانسور توی یکی از طبقه ها وایساد و من هم راز آسانسور رفتم
که به هیونجین برخوردم
هیون . ا.ت ... خوبی
^هیون (بغض)
رفتی توی بغل هیون و گریه کردی
^هیون...هیون(گریه)
هیون . ا.ت خوبی
^هیون اون به من گفت بمیرم
هیون . عصبانی بود ا.ت
^نه هیون من میخوام ... همین کارو کنم
هیون . چی
و ا.ت رفت تو اتاق در رو هم بست
هیون از این تصمیم یهویی تعجب کرد ولی سریع گفتم ا.ت نکن الان میام
و رفتم چان رو صدا زدم
چان با سرعت اومد بالا
*ا.ت نکن...ا.ت عزیزم ...نکن
ا.ت لطفاا
*ا.ت من دوستت دارم ...عزیزم...عشقم...بیبی لطفا
ا.ت آروم اومد دم در
^چان(بغض)
*جونم...جونم عزیزم
^تو...تو گفتی من بمیرم و...
*عشقم...عزیزم من اشتباه کردم
من تو رو خیلی دوست دارم لطفا بیا بیرون
^ا.ت آروم در باز کرد
^چان(بغض)
*ا.ت
چان سریع ا.ت رو بغل کرد
^دلم...هق...برات تنگ شده
*منم عزیزم منم
*عشقم دیگه ولت نمیکنم
سفت همو بغل کرده بودین
از هم جدا شدین
*ا.ت دوستت دارم فرشته من
^منم
و بوسه ای پر از دلتنگی رو شروع کردین
اعضا هم داشتن عوق میزدن
ادامه ویو هان
تصمیم گرفتیم که چان رو به بوسان ببریم
سونگمین. هیونگ میای بریم بوسان
*نه
هان . هیونگ بسه دیگه بیا بریم دیگه
هیون . راست میگه
چانگبین . لطفااااا هیونگ خواهش میکنمممممممم
فلیکس. آره هیونگ تا کی میخوای افسرده باشی
همه . لطفاااااااا
بعد از کلی خواهش قبول کرد که بریم بوسان
کارامون رو کردیم و رفتیم
چند ساعت بعد
ویو ا.ت
بعد از ۵ ماه دلم براش یکم شده بود
حتی چند باری هم خواستم خودکشی کنم اما نکردم (نه بابا)
خواستم برم بیرون
از اتاقم که توی هتل بود اومدم بیرون و داشتم میرفتم
که با یکی برخوردم
^وای ببخ...
*ا...ا.ت(بغض)
به روبه روم نگاه کردم چان و بچه هارو دیدم که دارن منو نگاه میکنن
*ا.ت ... عزیزم ...دلم برات تنگ شده
چان خیلی شکسته و افسرده شده بود که تو هم فهمیدی
میخواست صورتت رو نوازش کنه که گفتی
^چان ... تو چطور میتونی منو ناز کنیو و بهم نگاه کنی...من ...من برای تو گریه کردم ... من با اون کارات دوستت داشتم (گریه)
*ا.ت عزیزم ... لطفا گریه نکن(بغض)
^به من دست نزن...به من دست نزد(داد)
هان . ا.ت آروم باش
^چیو آروم باشم هااا...چی چیو آروم باشم...همتون میدونین باهام چیکار کرد
*ا.ت ...دست خودم نبود (داد)
^دیگه پیشم نیااا ... فهمیدیییی(داد)
*ا...ا.ت
^....(گریه)
*ا.ت
^ساکتتت
و رفت
*دیگه منو نمیبخشه (گریه)
لینو . میبخشه... آروم باش
هیون . بیا بریم
ویو ا.ت با تمام توانم داشتم گریه میکردم و رفتم تو اتاقم
^چان...منم دلم برات تنگه ولی نمیتونم ...نمیتونم
(گریه)
شب بود و میخواستم برم رستوران هتل غذا بخورم
لباس پوشیدم مو رفتم
رفتم توی آسانسور که دوباره چان اومد
^تو چرا ولم نمیکنی هاااا....چرا ولم نمیکنی
*ا.ت بذار برات توضیح بدم
^نمیخوام
آسانسور توی یکی از طبقه ها وایساد و من هم راز آسانسور رفتم
که به هیونجین برخوردم
هیون . ا.ت ... خوبی
^هیون (بغض)
رفتی توی بغل هیون و گریه کردی
^هیون...هیون(گریه)
هیون . ا.ت خوبی
^هیون اون به من گفت بمیرم
هیون . عصبانی بود ا.ت
^نه هیون من میخوام ... همین کارو کنم
هیون . چی
و ا.ت رفت تو اتاق در رو هم بست
هیون از این تصمیم یهویی تعجب کرد ولی سریع گفتم ا.ت نکن الان میام
و رفتم چان رو صدا زدم
چان با سرعت اومد بالا
*ا.ت نکن...ا.ت عزیزم ...نکن
ا.ت لطفاا
*ا.ت من دوستت دارم ...عزیزم...عشقم...بیبی لطفا
ا.ت آروم اومد دم در
^چان(بغض)
*جونم...جونم عزیزم
^تو...تو گفتی من بمیرم و...
*عشقم...عزیزم من اشتباه کردم
من تو رو خیلی دوست دارم لطفا بیا بیرون
^ا.ت آروم در باز کرد
^چان(بغض)
*ا.ت
چان سریع ا.ت رو بغل کرد
^دلم...هق...برات تنگ شده
*منم عزیزم منم
*عشقم دیگه ولت نمیکنم
سفت همو بغل کرده بودین
از هم جدا شدین
*ا.ت دوستت دارم فرشته من
^منم
و بوسه ای پر از دلتنگی رو شروع کردین
اعضا هم داشتن عوق میزدن
۶.۵k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.