فیک shadow of death پارت⁵⁸
میهی « منم همین طور...خیلی خوشحالم که الان تو بانوی این عمارتی....اما اگه اذیت کنی به ارباب میگم چه چیزایی درباره اش به ندیمه ها میگفتی هااا
لونا « آی خفه شو میهی
جیمین « به به چشمم روشن...پس از خجالتم قبلا در اومدی بانو
لونا « هن؟ نه نه
میهی « آهان راستی مستر کیم هم بود
تهیونگ « میهی جان بعدا مفصل تعریف کن ببینیم این جقله چی چی راجب ما گفته ( نگاه مرموز)
لونا « خاک.....نمیخواین برین بشید؟؟
جیمین « چرا...جیهوپ شی بفرما
جیهوپ « خیلی خوشحالم که به بعد از این همه سختی بهم رسیدید....بریم
تهیونگ « دو ساعتی درگیر حرف و شوخی بودیم که خدمه میز شام رو چیدن و رفتیم سر میز نشستیم
لونا « سر میز شام نشسته بودیم و داشتیم صحبت میکردم که احساس کردم حالت تهو دارم....توی این دو روز زیاد میخوابیدم و گاهی سرم گیج میرفت....به نظرم عجیب بود اما برای اینکه جیمین رو نگران نکنم چیزی نگفتم...حالم دیگه خیلی بد شده بود برای همین دستم رو جلوی دهنم گرفتم و رفتم سمت سرویس بهداشتی
جیمین « داشتیم صحبت میکردیم و شام میخوریم که لونا دستش رو جلوی دهنش گرفت و سریع از سرجاش بلند شد و رفت سمت سرویس بهداشتی....نگران از سرجام بلند شدم...نگاهی به تهیونگ کردم که اونم مشخص بود نگران شده..
میهی « ارباب بشینید من میرم دنبالش
جیمین « باشه
میهی « همشون نگران شده بودن و خب حقم داشتن...رفتم پیش لونا که با رنگ پریده از سرویس بهداشتی بیرون اومد....
میهی « هی لونا خوبی؟
لونا « اوم فقط نمیدونم چرا ( عوق زدن) واییییی نمیدونم چرا اینجوری شدم
میهی « وای خدا...( ریسه رفتن از خنده)
لونا « -_- بیشعور میگم حالم بده تو میخندی
میهی « دیوونه فکر کنم بارداری
لونا « چ...چی؟؟؟بار...دار؟
میهی « اوهوم
لونا « هی به بقیه چیزی نگو...میخوام اگه واقعا باردارم سوپرایزشون کنم
میهی « واو...باشه بریم...میگم یه ضعف ساده بود
لونا « براوو....همراه میهی رفتم پیش جیمین اینا...مشخص بود همشون نگران شدن
جیمین « حالت خوبه؟
لونا « اره اره چیزی نیست
تهیونگ « اما رنگ پریده ات یه چیز دیگه میگه
میهی « چیزی نیست...یه کوچولو ضعف کرده..
جیهوپ « مطمئنی؟
میهی « بله بله
جیمین « کل دیشب هواسم به لونا بود...حتی شب تا صبح مدام چکش میکردم...یه حسی میگفت راجب حالش دروغ گفته....صبح زود از خواب بیدار شدم و رفتم کارای محموله جدید رو انجام دادم...نزدیک ظهر بود که برگشتم...هر چی دنبال لونا گشتم پیداش نکردم و وقتی از آجوما پرسیدم گفت خوابه O_o وات؟؟ مگه خرسه...
جیمین « رفتم توی اتاقمون تا بیدارش کنم...کمی تکونش دادم که چشماشو آروم باز کرد...
لونا «آه جیمین صبح بخیر...
جیمین « میگم حالت خوب نیست نگو نه...لنگه ظهره دختر
لونا « آی خفه شو میهی
جیمین « به به چشمم روشن...پس از خجالتم قبلا در اومدی بانو
لونا « هن؟ نه نه
میهی « آهان راستی مستر کیم هم بود
تهیونگ « میهی جان بعدا مفصل تعریف کن ببینیم این جقله چی چی راجب ما گفته ( نگاه مرموز)
لونا « خاک.....نمیخواین برین بشید؟؟
جیمین « چرا...جیهوپ شی بفرما
جیهوپ « خیلی خوشحالم که به بعد از این همه سختی بهم رسیدید....بریم
تهیونگ « دو ساعتی درگیر حرف و شوخی بودیم که خدمه میز شام رو چیدن و رفتیم سر میز نشستیم
لونا « سر میز شام نشسته بودیم و داشتیم صحبت میکردم که احساس کردم حالت تهو دارم....توی این دو روز زیاد میخوابیدم و گاهی سرم گیج میرفت....به نظرم عجیب بود اما برای اینکه جیمین رو نگران نکنم چیزی نگفتم...حالم دیگه خیلی بد شده بود برای همین دستم رو جلوی دهنم گرفتم و رفتم سمت سرویس بهداشتی
جیمین « داشتیم صحبت میکردیم و شام میخوریم که لونا دستش رو جلوی دهنش گرفت و سریع از سرجاش بلند شد و رفت سمت سرویس بهداشتی....نگران از سرجام بلند شدم...نگاهی به تهیونگ کردم که اونم مشخص بود نگران شده..
میهی « ارباب بشینید من میرم دنبالش
جیمین « باشه
میهی « همشون نگران شده بودن و خب حقم داشتن...رفتم پیش لونا که با رنگ پریده از سرویس بهداشتی بیرون اومد....
میهی « هی لونا خوبی؟
لونا « اوم فقط نمیدونم چرا ( عوق زدن) واییییی نمیدونم چرا اینجوری شدم
میهی « وای خدا...( ریسه رفتن از خنده)
لونا « -_- بیشعور میگم حالم بده تو میخندی
میهی « دیوونه فکر کنم بارداری
لونا « چ...چی؟؟؟بار...دار؟
میهی « اوهوم
لونا « هی به بقیه چیزی نگو...میخوام اگه واقعا باردارم سوپرایزشون کنم
میهی « واو...باشه بریم...میگم یه ضعف ساده بود
لونا « براوو....همراه میهی رفتم پیش جیمین اینا...مشخص بود همشون نگران شدن
جیمین « حالت خوبه؟
لونا « اره اره چیزی نیست
تهیونگ « اما رنگ پریده ات یه چیز دیگه میگه
میهی « چیزی نیست...یه کوچولو ضعف کرده..
جیهوپ « مطمئنی؟
میهی « بله بله
جیمین « کل دیشب هواسم به لونا بود...حتی شب تا صبح مدام چکش میکردم...یه حسی میگفت راجب حالش دروغ گفته....صبح زود از خواب بیدار شدم و رفتم کارای محموله جدید رو انجام دادم...نزدیک ظهر بود که برگشتم...هر چی دنبال لونا گشتم پیداش نکردم و وقتی از آجوما پرسیدم گفت خوابه O_o وات؟؟ مگه خرسه...
جیمین « رفتم توی اتاقمون تا بیدارش کنم...کمی تکونش دادم که چشماشو آروم باز کرد...
لونا «آه جیمین صبح بخیر...
جیمین « میگم حالت خوب نیست نگو نه...لنگه ظهره دختر
۸۴.۳k
۰۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.