لطفا متن پایینو بخونین 🙂
لطفا متن پایینو بخونین 🙂
.
.
.
...
دخترها عاشق میشوند زیاد هم میشوند ، اولین بار در بدو بدو های عصر های تابستان است.
در لی لی و تیله بازی های پاییز...
در مشق نوشتن های با موهای خرگوشی کنار بخاریِ زمستان است..
این را در بهار که محله شان را عوض کردند و دیگر کسی نیست که با هم تیله بازی کنند و کارت بیاندازند و مشق های یکدیگر را خطی خطی کنند و برای هم شکلک در بیاورند میفهمند.
بعد از آن روزیست که مادرشان به آنها یاد میدهد که چطور روسری رویِ سرشان را گره بزنند و موهایشان را بپوشانند ، تا چند وقت نامعلوم شرم خاصی از پسرعمویشان که حدودا شونزده ، هفده ساله است پیدا می کنند . دوازده سیزده ساله که شدند در کوله پشتی هر کدامشان یک دفترچه پر از عکس ها و تکه روزنامه ها و مجله هایی از بازیگر مورد علاقه و فوتبالیست های تیم های اروپایی پیدا میشود با انواع فال های من درآوریشان ، این روز هایشان هم زود میگذرد . هفده سالشان که شد فکر میکنند که خیلی بزرگ شده اند و جلوی آینه می ایستند و یکی یکی موهای زیر ابروهایشان را تمیز میکنند و فقط به عشق استاد دیفرانسیل و حسابانشان ریاضی کنکور را تا هفتاد درصد هم میزنند بعد از آن دانشگاه قبول میشوند و دست اول نه می گذارند و نه برمی دارند با یکی از پسربچه های هم سن و سال خودشان جزوه رد و بدل میکنند و تا مدت ها به همان یک نفر فکر میکنند اما بعد از آن سر و کله ی یک نفر لعنتی پیدا میشود که دوست داشتنش انگار با همه ی آن قبلی ها فرق میکند انگار که نه, راستی راستی عاشقش میشوند! دلشان گیر میکند پیش همان یک نفر و نگاهشان فرق میکند دستشان عرق میکند گرم و سردشان میشوند اینبار یا می رسند یا نمی رسند که اگر دومی باشد بعداز آن چه بخواهند چه نخواهند عاشق پدر بچه هایشانند و تمام آنچه که برایشان گذشته را فراموش میکنند ، راحت نیست اما آنها دیگر یک زن اند کنار آمدن را بلدند صبوری را هرشب دوره میکنند ، آن ها عاشق میشوند زیاد هم میشوند اما یک بار برای همیشه یکجا همه چیز را فراموش میکنند اما مرد ها یک بار عاشق میشوند یک بار اعتماد میکنند و بعد از آن اگر همان چیزی که آن ها میخواهند نشود همه چیز را به بازی میگیرند حتی همان زن ها را اصلا همان زن هایند که باعث همه ی این نرسیدن ها می شوند...
.
.
.
...
دخترها عاشق میشوند زیاد هم میشوند ، اولین بار در بدو بدو های عصر های تابستان است.
در لی لی و تیله بازی های پاییز...
در مشق نوشتن های با موهای خرگوشی کنار بخاریِ زمستان است..
این را در بهار که محله شان را عوض کردند و دیگر کسی نیست که با هم تیله بازی کنند و کارت بیاندازند و مشق های یکدیگر را خطی خطی کنند و برای هم شکلک در بیاورند میفهمند.
بعد از آن روزیست که مادرشان به آنها یاد میدهد که چطور روسری رویِ سرشان را گره بزنند و موهایشان را بپوشانند ، تا چند وقت نامعلوم شرم خاصی از پسرعمویشان که حدودا شونزده ، هفده ساله است پیدا می کنند . دوازده سیزده ساله که شدند در کوله پشتی هر کدامشان یک دفترچه پر از عکس ها و تکه روزنامه ها و مجله هایی از بازیگر مورد علاقه و فوتبالیست های تیم های اروپایی پیدا میشود با انواع فال های من درآوریشان ، این روز هایشان هم زود میگذرد . هفده سالشان که شد فکر میکنند که خیلی بزرگ شده اند و جلوی آینه می ایستند و یکی یکی موهای زیر ابروهایشان را تمیز میکنند و فقط به عشق استاد دیفرانسیل و حسابانشان ریاضی کنکور را تا هفتاد درصد هم میزنند بعد از آن دانشگاه قبول میشوند و دست اول نه می گذارند و نه برمی دارند با یکی از پسربچه های هم سن و سال خودشان جزوه رد و بدل میکنند و تا مدت ها به همان یک نفر فکر میکنند اما بعد از آن سر و کله ی یک نفر لعنتی پیدا میشود که دوست داشتنش انگار با همه ی آن قبلی ها فرق میکند انگار که نه, راستی راستی عاشقش میشوند! دلشان گیر میکند پیش همان یک نفر و نگاهشان فرق میکند دستشان عرق میکند گرم و سردشان میشوند اینبار یا می رسند یا نمی رسند که اگر دومی باشد بعداز آن چه بخواهند چه نخواهند عاشق پدر بچه هایشانند و تمام آنچه که برایشان گذشته را فراموش میکنند ، راحت نیست اما آنها دیگر یک زن اند کنار آمدن را بلدند صبوری را هرشب دوره میکنند ، آن ها عاشق میشوند زیاد هم میشوند اما یک بار برای همیشه یکجا همه چیز را فراموش میکنند اما مرد ها یک بار عاشق میشوند یک بار اعتماد میکنند و بعد از آن اگر همان چیزی که آن ها میخواهند نشود همه چیز را به بازی میگیرند حتی همان زن ها را اصلا همان زن هایند که باعث همه ی این نرسیدن ها می شوند...
۳.۴k
۰۳ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.