یه آشنایی کوتاه از من : Jessica the hedgehog

دختری که وقتی ۱۳ ساله بود ، جادویی بهش وارد شد که میتونست دنیا رو تغییر بده . قدرتی که هم خطرناک بود و هم بدرد بخور : اون می‌تونست هر شب ساعت ۱۲:۱۲ ، ۵ تا آرزو رو برآورده کنه . آرزو ها میتونستن محال باشن و یا ساده باشند . فرقی نداشت . اون همه رو برآورده میکرد . اون وقتی آهنگ گوش میداد ، از زیر پایش یه نور صورتی به صورت ریتم اون آهنگ بیرون می زد . اون نور صداشو تغییر میداد .
بگذریم . جسیکا ( دختره ) دوتا دوست به اسمای آلما و ریکاردو داشت . این ۳ نفر یه جور پیوند عمیق باهم داشتن
پیمانی که اونا رو به هم وصل می کرد : سونیک و دوستاش .
تا زمان ۱۵ سالگی این پیوند بینشون برقرار بود تا اینکه یه روز ریک و آلما ، سونیک و گذاشتن کنار و جسیکا تنها موند . جسیکا سعی کرد سونیکی بمونه ؛ ولی اون فقط یکی رو تا وقتی که ۲۱ ساله شد ، می پرستید : شدو .
بار ها ، بارها آرزو کرده بود که اون رو ببینه ....
و وقتی ۲۱ سالش شد ، بر اثر یه سری اتفاقات ، تونست شدو رو ببینه . ...
اتفاقایی که بعدش افتاد ، هم جسیکا رو عاشق تر کرد و هم کاری کرد که شدو هم به جسیکا علاقه پیدا کنه .
آهنگا ، گردنبند ها ، احساسات و ... راهو برای جسیکا و شدو باز می‌کنه تا به هم برسن ...
این داستان و واقعا نوشتم اگه خواستید براتون توی ویسگون می‌ذارم .
دوماً این عکسو من یه سال پیش از نقاشش خواستم برام بکشه اینو برام فرستاد . دروغ نمی‌گم که این عکس منم .
چون واقعا منم .