P¹⁸
#رمان
#هفت_پسر_و_یک_دختر❤️🔥
#Bts
part18
تهیونگ: اخ یعنی عاشقتم هوپ.
(همه درحال حمله به سمت غذا)
ات: هی شوگا میگم..؟
شوگا: هوم، بله؟
ات: خواستم بگم...
جین: بیاین غذا وگرنه تضمینی نمیکنم بهتون غذا برسه..! 🔪
ات: اوم باشه اومدیم..
شوگا: چی خواستی بگی؟!
ات: ام، هیچی بعد از نهار بهت میگم..!
...
بعد از نهار
شوگا: خب ات چیزی خواستی بگی؟
ات: اوم نه.(خودشو زد به نفهمی. 🫡)
ویو ات: کمک کردم سفره رو جمع کنن، و بعد رفتم تو اتاق...
نمیدونم واقعا موندم خدایا!
یعنی شوگا از من خوشش میاد؟ !
نه این امکان نداره..
وای خدایا... دارم دیوونه میشم، یکی داره در اتاقمو میزنه...
کیه؟
کوک: هی ات دیوونه شدی؟
حالت خوبه آخه بنظر رد دادیی...
ات: بیا تو..
اولن من دیوونه نشدم، دومن شنیدی چی گفتم!!؟
کوک؛: نه فقط صدای پچ پچ میومد...
هی ببین میتونی با من راحت باشی، میتونی با من صحبت کنی..
ات: اخه تو نمیدونی پیچیدس...
کوک: خب روشنش کن برام، به هرحال دوتا فکر باهم بهتر کار میکننا..!
ات: خب باشه من تسلیمم! بیا بشین..
خب میدونی وقتی من عضو این گروه شدم بهترین اتفاق زنگیم بود، بعد قشنگ پشت سرش این اتفاقات افتاد..
نمیگم از قدرت داشتن بدم میاد، ولی یک دفه اتفاق افتادن!
و من، واقعا آمادگیش رو نداشتم و ندارم.
احساس میکنم بار دنیا رو دوشمه..
اگه اون افسانه واقعیت داشته باشه چی اگه اون پیروز بشه چی، دنیا نابود بشه چی!! ؟
از اون ورم یک چیزای دیگه..
کوک: او...
خب تو ذهنت درگیر تر از اونیکه فکر میکردم، ولی نگران نباش من کنارتم.. ام.. یعنی ما کنارتیم!
میدونی هر وقت خواستی میتونی رو من حساب کنی، من پشتتم.. و ازت پشتیبانی میکنم.
ات: خیلی خوشحالم که درکم میکنی واقعا یکم سبک شدم.!
کوک: حالا اگه حوصلت سر رفته بیا بریم تو حیاط یکم پرواز کنیم..
تهیونگ داره رو مهارتاش کار میکنه..
بیا..
ات: اکیه بریم..
ویو کوک:
نمیدونم ولی از اینکه حس خوب به ات دادم خودمم حس خوب گرفتم..
بنظرم بهتره باهم بیشتر صحبت کنیم، خیلی بامزس وقتی یک سره سرش تو اون کتابه تا چیزی بفهمه..(با لبخند کوچولو نگات میکنه)
تق..!
خوردم تو دیوار، وای خدا چه آبرو ریزی..!
ات: هی کوک خوبی؟!
کوک: اخ، آره فکر کنم خوبم باید بیشتر حواسمو جمع کنم!
(پرش زمانی به حیاط)
ات: سلام ته.. 🖐🏻
کوک: سلام ته🖐🏻
تهیونگ: سلام به دوتاتون.. 😁
کوک: ته من داشتم فکر میکردم اگه بشه یکم پرواز کنیم هوم؟!
ته: اوم باشه، مشکلی نیست.
ات: میشه من اولی باشم؟ من از بچگی دوست داشتم پرواز کنم!(با ذوق)
(کوک و ته از ذوق کردن و بامزه بودنت با یک خنده ریز و بامزه نگات میکنن)🥹✨
ته: اره حتما خب وایسا...
ات: وای خدا وای خدا! این هیلی باحال تر از اون چیزیه که فکر میکردم.. شبیه ابر قهرمانا شدم.... 😁🤩!
#هفت_پسر_و_یک_دختر❤️🔥
#Bts
part18
تهیونگ: اخ یعنی عاشقتم هوپ.
(همه درحال حمله به سمت غذا)
ات: هی شوگا میگم..؟
شوگا: هوم، بله؟
ات: خواستم بگم...
جین: بیاین غذا وگرنه تضمینی نمیکنم بهتون غذا برسه..! 🔪
ات: اوم باشه اومدیم..
شوگا: چی خواستی بگی؟!
ات: ام، هیچی بعد از نهار بهت میگم..!
...
بعد از نهار
شوگا: خب ات چیزی خواستی بگی؟
ات: اوم نه.(خودشو زد به نفهمی. 🫡)
ویو ات: کمک کردم سفره رو جمع کنن، و بعد رفتم تو اتاق...
نمیدونم واقعا موندم خدایا!
یعنی شوگا از من خوشش میاد؟ !
نه این امکان نداره..
وای خدایا... دارم دیوونه میشم، یکی داره در اتاقمو میزنه...
کیه؟
کوک: هی ات دیوونه شدی؟
حالت خوبه آخه بنظر رد دادیی...
ات: بیا تو..
اولن من دیوونه نشدم، دومن شنیدی چی گفتم!!؟
کوک؛: نه فقط صدای پچ پچ میومد...
هی ببین میتونی با من راحت باشی، میتونی با من صحبت کنی..
ات: اخه تو نمیدونی پیچیدس...
کوک: خب روشنش کن برام، به هرحال دوتا فکر باهم بهتر کار میکننا..!
ات: خب باشه من تسلیمم! بیا بشین..
خب میدونی وقتی من عضو این گروه شدم بهترین اتفاق زنگیم بود، بعد قشنگ پشت سرش این اتفاقات افتاد..
نمیگم از قدرت داشتن بدم میاد، ولی یک دفه اتفاق افتادن!
و من، واقعا آمادگیش رو نداشتم و ندارم.
احساس میکنم بار دنیا رو دوشمه..
اگه اون افسانه واقعیت داشته باشه چی اگه اون پیروز بشه چی، دنیا نابود بشه چی!! ؟
از اون ورم یک چیزای دیگه..
کوک: او...
خب تو ذهنت درگیر تر از اونیکه فکر میکردم، ولی نگران نباش من کنارتم.. ام.. یعنی ما کنارتیم!
میدونی هر وقت خواستی میتونی رو من حساب کنی، من پشتتم.. و ازت پشتیبانی میکنم.
ات: خیلی خوشحالم که درکم میکنی واقعا یکم سبک شدم.!
کوک: حالا اگه حوصلت سر رفته بیا بریم تو حیاط یکم پرواز کنیم..
تهیونگ داره رو مهارتاش کار میکنه..
بیا..
ات: اکیه بریم..
ویو کوک:
نمیدونم ولی از اینکه حس خوب به ات دادم خودمم حس خوب گرفتم..
بنظرم بهتره باهم بیشتر صحبت کنیم، خیلی بامزس وقتی یک سره سرش تو اون کتابه تا چیزی بفهمه..(با لبخند کوچولو نگات میکنه)
تق..!
خوردم تو دیوار، وای خدا چه آبرو ریزی..!
ات: هی کوک خوبی؟!
کوک: اخ، آره فکر کنم خوبم باید بیشتر حواسمو جمع کنم!
(پرش زمانی به حیاط)
ات: سلام ته.. 🖐🏻
کوک: سلام ته🖐🏻
تهیونگ: سلام به دوتاتون.. 😁
کوک: ته من داشتم فکر میکردم اگه بشه یکم پرواز کنیم هوم؟!
ته: اوم باشه، مشکلی نیست.
ات: میشه من اولی باشم؟ من از بچگی دوست داشتم پرواز کنم!(با ذوق)
(کوک و ته از ذوق کردن و بامزه بودنت با یک خنده ریز و بامزه نگات میکنن)🥹✨
ته: اره حتما خب وایسا...
ات: وای خدا وای خدا! این هیلی باحال تر از اون چیزیه که فکر میکردم.. شبیه ابر قهرمانا شدم.... 😁🤩!
۵.۹k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.