fake kook
fake kook
part*²⁹
از دید ا.ت
رفتم پایین
ا.ت: زن عمو
م.ک: جانم
ا.ت: میتونم یکم بشینم باهات حرف بزنم
م.ک: راحت باش عزیزم
ا.ت: درباره دایانه
م.ک: خب گوش میدم
ا.ت: دایان بچه داره
م.ک: چی
ا.ت: ببین زن عمو دایان خودش خیلی ناراحته او خیلی دلش میخواست بچه رو بندازه ولی نتونست
م.ک: دایان دایان
از دید دایان
دایان: جونگکوک چیکار کنم
کوک: برو
دایان: باشه
رفتم پایین
دایان: بله مامان
م.ک: دایان چرا بدون اجازه هر تصمیمیو میگی ها
دایان: 😓😓مامان من واقعا متاسفم خودم هم که فهمیدم واقعا شب و روز نداشتم
م.ک: من که میدونستم بچه داری ولی نمیدونستم که میخواستی بچتو از بین ببری
دایان: مامان چاره چیه میدونی اگه بابا بفهمه خیلی عصبانی میشه
م.ک: من با پدرت حرف میزنم ولی تو بگو پسره دوس داری؟
دایان:((خجالت))
م.ک: خجالت نکش پسر خوبیه
کوک: اره مامان پسر خوبیه من نیم ساعت پیش باهاش حرف زدم پسر خوبیه حتی هم کلاسیم هم بوده و همیشه بچه درسخون بوده کلا پسر خوبیه
م.ک: خب من با پدرت حرف میزنم ولی تو قول کار خطرناکی نکنی
دایان: چشم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*²⁹
از دید ا.ت
رفتم پایین
ا.ت: زن عمو
م.ک: جانم
ا.ت: میتونم یکم بشینم باهات حرف بزنم
م.ک: راحت باش عزیزم
ا.ت: درباره دایانه
م.ک: خب گوش میدم
ا.ت: دایان بچه داره
م.ک: چی
ا.ت: ببین زن عمو دایان خودش خیلی ناراحته او خیلی دلش میخواست بچه رو بندازه ولی نتونست
م.ک: دایان دایان
از دید دایان
دایان: جونگکوک چیکار کنم
کوک: برو
دایان: باشه
رفتم پایین
دایان: بله مامان
م.ک: دایان چرا بدون اجازه هر تصمیمیو میگی ها
دایان: 😓😓مامان من واقعا متاسفم خودم هم که فهمیدم واقعا شب و روز نداشتم
م.ک: من که میدونستم بچه داری ولی نمیدونستم که میخواستی بچتو از بین ببری
دایان: مامان چاره چیه میدونی اگه بابا بفهمه خیلی عصبانی میشه
م.ک: من با پدرت حرف میزنم ولی تو بگو پسره دوس داری؟
دایان:((خجالت))
م.ک: خجالت نکش پسر خوبیه
کوک: اره مامان پسر خوبیه من نیم ساعت پیش باهاش حرف زدم پسر خوبیه حتی هم کلاسیم هم بوده و همیشه بچه درسخون بوده کلا پسر خوبیه
م.ک: خب من با پدرت حرف میزنم ولی تو قول کار خطرناکی نکنی
دایان: چشم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۱.۹k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.