جوجه اردک زشت پارت۴
قسمت چهارم
لونا
با نوازش های دستی روی موهام اروم چشمام رو باز کردم با دیدن شوگا لبخند محوی زدم
شوگا: صبح بخیر عروسک خوشگلم
اروم سر جام نشستم و جوابشو دادم، به چشمای خمارش که خیره لبام بود نگاه کردم بی طاقت بود اومد جلو و لباشو گذاشت روی لبام ،شروع کرد نرم نرم بوسیدن، این نرم نرم بوسیدنش باعث شد که باهاش همراهی کنم، دستشو نوازش وار پشت کمرم میکشید، از لمس دستاش به بدنم لذت میبرم، با دستاش خطای نا معلومی روی بدنم میکشید اخر سر دستاش روی دکمه ای بالایی لباس خوابم ایست کردم، با بی میلی از لبام جدا شد و دکمه اول لباس خوابم رو باز کرد با دیدن ترقوه های سفیدم سرشو فرو کرد داخل گردنم و با لذت بو میکشید خمار لب زد
شوگا: بوی خوبی میدی زندگیم.
دوباره سرشو داخل گردنم فرو کرد اینبار بوسه های ریزی رو روی گردنم میزاشت، با گازی کوچیکی که گرفت ناله ریزی کردم خودشو کمی کشید بالا و کنار گوشم بچ زد
شوگا: برام ناله کن صدات برام ملودی ارامش بخشه.
بوسه ای به گوشم زدم که باعث شدم تنم مور مور کنه با حس باز کردن دوتا از دکمه های لباسم..... با صدای الارم گوشیم ناخداگاه چشمام باز شد و سر جام نشستم تند تند نفس میکشیدم ناخواسته دستمو روی لبام گذاشتم و زمزمه کردم.
لونا: همش خواب
نفسمو با صدا بیرون دادم، از خوابایی که میدیم در تعجب بودم خوابایی که چند وقته اومدن سراقم، داخل خوابام من عاشق بودم شوگا معشوق،،، کلافه از تخت اومدم پایین و چمدونم رو باز کردم از داخلش لباس مخصوص کارمو بیرون اوردم به سمت حموم حرکت کردم بعد از شستن خودم از حموم اومدم بیرون و لباسای مخصوص کارمو پوشیدم... بعد از شونه و خشک کردن موهام سربند سفید توریمو سرم کردم و از اتاق جونگکوک اومدم بیرون به دوربرم نگاهی انداختم تا کسی منو ندیده باشه وقتی مطمئن شدم از پله های مارپیج اومدم پایین و راهمو به سمت اشپزخونه کج کردم، از آشپزخونه صداهای زیادی میومد و این نشون میداد همه خدمه ها برای میل صبحونه اینجا هستن، وارد آشپزخونه که شدم همه سرا چرخید سمتم با صدای کمی بلند سلام کردم، کسی جوابمو نداد فقط اجوما با سرخوشی و مهربونی جوابمو داد.
اجوما: دخترم بیا این جای خالی کنار من بشین.
با لبخند رفتم سمتش که یکی از دخترای هم اتاقی قبلیم با اعصبانیت از جاش بلند شدو گفت
_ اجوما این دیگه چه وضعشه اونجا جای من بود، برای همین بهم گفتی دیگه اونجا نشینم تا بدیش به این دختره زشت.
اجوما بدون توجه به به اون روبه من با خونسردی تمام گفت
اجوما: لونا چرا ایستادی بیا بشین کنارم.
رفتم و کنار اجوما نشستم. و شروع کردم به صبحونه خوردن بعد از اینکه صبحونه خوردنم تموم شد اجوما از جاش بلند شد و با صدای بلندی گفت.
اجوما: از این به بعد اینجا جای لوناست صدایی از کسی نشنوم دیگع هم خوردن رو تموم کنید و بریم سر کارتون و ساعت ۱:٠٠ همتون داخل سالن باشید چون باهاتون کار دارم.
اجوما حرفاشو زد و قبل اینکه بره بیرون بهم گفت
اجوما: لونا بهتره بری اتاق اقای مین و بیدارش کنی.
بعد از رفتن اجوما دختری که هم اتاقی قبلیم بود اومد سمتم
_ دختره هرزه برات دارم کاری میکنم مرغای اسمون به حالت گریه کنن.
بهش توجه نکردم که از حرص زیاد پاشو محکم کوبید روی زمین و از آشپزخونه زد بیرون.
جلوی اتاق شوگا بودم پوفی کردم و اروم در اتاقشو باز کردم وقتی وارد اتاق شدم و درو پشت سرم بستم. با دیدن شوگا که با بالا تنه لخت درحال سشوار کردن موهاش بود جیغ خفیفی کشیدم. شوگا برگشت سمتم و سرد نگاهم کرد. چشمامو محکم بستم.
لونا: لطفا اگه میشه لباس بپوشین.
نیشخندی زد و گفت
شوگا: چیه فکر میکنی میخوام سرت بلا بیارم؟
چشمامو باز کردم، دست به سینه چند قدمیم ایستاده بود.
لونا: من میرم بیرون شما لباستون رو پوشیدید میام.
خواستم برم بیرون که با حرفش سر جام خشکم زد.
شوگا: باید برای اینکه دیشب برام قهوه نیاوردی تنبیهت کنم
چنان برگشتم سمتش که خودم احساس کردم رگای گردنم جابجاشد. شوگا با قدم های بلند خودشو رسوند بهم و مچ دستمو گرفت، پرتم کرد روی تخت خواستم بلند شدم که سریع روم خیمه زد. با ترس بهش خیره شدم که پوزخندی تحویلم دادم.
شوگا: میخوای بدونی تنبیهت چیه؟
طوری نفس میکشیدم که قفسه سینم بالا پایین شد، سرشو اورد جلو با برخورد نفسای داغش به صورتم بدنم داغ شد با وحشت به چشماش نگاه کردم نمیدونم چی تو نگاهم دید که از روم بلند شد.
شوگا: برو بیرون.
ادامه کامنت ها
لونا
با نوازش های دستی روی موهام اروم چشمام رو باز کردم با دیدن شوگا لبخند محوی زدم
شوگا: صبح بخیر عروسک خوشگلم
اروم سر جام نشستم و جوابشو دادم، به چشمای خمارش که خیره لبام بود نگاه کردم بی طاقت بود اومد جلو و لباشو گذاشت روی لبام ،شروع کرد نرم نرم بوسیدن، این نرم نرم بوسیدنش باعث شد که باهاش همراهی کنم، دستشو نوازش وار پشت کمرم میکشید، از لمس دستاش به بدنم لذت میبرم، با دستاش خطای نا معلومی روی بدنم میکشید اخر سر دستاش روی دکمه ای بالایی لباس خوابم ایست کردم، با بی میلی از لبام جدا شد و دکمه اول لباس خوابم رو باز کرد با دیدن ترقوه های سفیدم سرشو فرو کرد داخل گردنم و با لذت بو میکشید خمار لب زد
شوگا: بوی خوبی میدی زندگیم.
دوباره سرشو داخل گردنم فرو کرد اینبار بوسه های ریزی رو روی گردنم میزاشت، با گازی کوچیکی که گرفت ناله ریزی کردم خودشو کمی کشید بالا و کنار گوشم بچ زد
شوگا: برام ناله کن صدات برام ملودی ارامش بخشه.
بوسه ای به گوشم زدم که باعث شدم تنم مور مور کنه با حس باز کردن دوتا از دکمه های لباسم..... با صدای الارم گوشیم ناخداگاه چشمام باز شد و سر جام نشستم تند تند نفس میکشیدم ناخواسته دستمو روی لبام گذاشتم و زمزمه کردم.
لونا: همش خواب
نفسمو با صدا بیرون دادم، از خوابایی که میدیم در تعجب بودم خوابایی که چند وقته اومدن سراقم، داخل خوابام من عاشق بودم شوگا معشوق،،، کلافه از تخت اومدم پایین و چمدونم رو باز کردم از داخلش لباس مخصوص کارمو بیرون اوردم به سمت حموم حرکت کردم بعد از شستن خودم از حموم اومدم بیرون و لباسای مخصوص کارمو پوشیدم... بعد از شونه و خشک کردن موهام سربند سفید توریمو سرم کردم و از اتاق جونگکوک اومدم بیرون به دوربرم نگاهی انداختم تا کسی منو ندیده باشه وقتی مطمئن شدم از پله های مارپیج اومدم پایین و راهمو به سمت اشپزخونه کج کردم، از آشپزخونه صداهای زیادی میومد و این نشون میداد همه خدمه ها برای میل صبحونه اینجا هستن، وارد آشپزخونه که شدم همه سرا چرخید سمتم با صدای کمی بلند سلام کردم، کسی جوابمو نداد فقط اجوما با سرخوشی و مهربونی جوابمو داد.
اجوما: دخترم بیا این جای خالی کنار من بشین.
با لبخند رفتم سمتش که یکی از دخترای هم اتاقی قبلیم با اعصبانیت از جاش بلند شدو گفت
_ اجوما این دیگه چه وضعشه اونجا جای من بود، برای همین بهم گفتی دیگه اونجا نشینم تا بدیش به این دختره زشت.
اجوما بدون توجه به به اون روبه من با خونسردی تمام گفت
اجوما: لونا چرا ایستادی بیا بشین کنارم.
رفتم و کنار اجوما نشستم. و شروع کردم به صبحونه خوردن بعد از اینکه صبحونه خوردنم تموم شد اجوما از جاش بلند شد و با صدای بلندی گفت.
اجوما: از این به بعد اینجا جای لوناست صدایی از کسی نشنوم دیگع هم خوردن رو تموم کنید و بریم سر کارتون و ساعت ۱:٠٠ همتون داخل سالن باشید چون باهاتون کار دارم.
اجوما حرفاشو زد و قبل اینکه بره بیرون بهم گفت
اجوما: لونا بهتره بری اتاق اقای مین و بیدارش کنی.
بعد از رفتن اجوما دختری که هم اتاقی قبلیم بود اومد سمتم
_ دختره هرزه برات دارم کاری میکنم مرغای اسمون به حالت گریه کنن.
بهش توجه نکردم که از حرص زیاد پاشو محکم کوبید روی زمین و از آشپزخونه زد بیرون.
جلوی اتاق شوگا بودم پوفی کردم و اروم در اتاقشو باز کردم وقتی وارد اتاق شدم و درو پشت سرم بستم. با دیدن شوگا که با بالا تنه لخت درحال سشوار کردن موهاش بود جیغ خفیفی کشیدم. شوگا برگشت سمتم و سرد نگاهم کرد. چشمامو محکم بستم.
لونا: لطفا اگه میشه لباس بپوشین.
نیشخندی زد و گفت
شوگا: چیه فکر میکنی میخوام سرت بلا بیارم؟
چشمامو باز کردم، دست به سینه چند قدمیم ایستاده بود.
لونا: من میرم بیرون شما لباستون رو پوشیدید میام.
خواستم برم بیرون که با حرفش سر جام خشکم زد.
شوگا: باید برای اینکه دیشب برام قهوه نیاوردی تنبیهت کنم
چنان برگشتم سمتش که خودم احساس کردم رگای گردنم جابجاشد. شوگا با قدم های بلند خودشو رسوند بهم و مچ دستمو گرفت، پرتم کرد روی تخت خواستم بلند شدم که سریع روم خیمه زد. با ترس بهش خیره شدم که پوزخندی تحویلم دادم.
شوگا: میخوای بدونی تنبیهت چیه؟
طوری نفس میکشیدم که قفسه سینم بالا پایین شد، سرشو اورد جلو با برخورد نفسای داغش به صورتم بدنم داغ شد با وحشت به چشماش نگاه کردم نمیدونم چی تو نگاهم دید که از روم بلند شد.
شوگا: برو بیرون.
ادامه کامنت ها
۲۵.۲k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲