بهای قمار پارت 12
بهای قمار
پارت 12
خدمتکارا نگران شدن و سمت طبقه بالا رفتن تا به یونگی بگن ...
خدمتکار اول : تو در بزن من حرف میزنم ( وضعیت من وقتی میخام با دستم برم دفتر مدیر )
خدمتکار دوم : نه تو در بزن من میترسم
اول : نمیشه بلاخره یکی باید در بزنه
دوم : اخه من با شدای اه و ناله ها میترسم بریم تو تتبیه هم بشیم
اول : چمیدونم بدو ... اقای مین تاکید کرد حواسمون به بانو مین ( لیرا ) باشه نمیتونم ولش کنیم
دوم : اصن چرا انقد خورده که حالش بد شه ؟
اول : چمیدونم
خدمتکار اولی با ترس و لرز فراوان در اتاق رو زد ...
صدای اه و ناله خاموش شد و بجاش صدای نفس زنان و بریده بریده یونگی اومد
¥ ها چیه ؟
خدمتکار دوم از ترس چیزی نمیگفت تا اینکه اولی با ارنج زد تو کمرش : در زدم د بنال دیگه
خدمتکار دومی با اته پته گفت : عممم راستش چیزه بانو مین مست کردن حالشون بد شده
یونگی از اونطرف در ابروهاش بالا رفت
¥ بانو مین کیه ؟
یکی از خدمتکارا جواب داد : اقای مین به ما گفتم خانم لیرا رو بانو مین صدا کنیم
یونگی معترضانه غرید : خب باشه الان میام پایین
یونگی بی توجه به غر غرای دختر لباسشو پوشید و اتاق بیرون رفت ... دونه به دونه پله ها رو طی کرد و بعد داد زد
¥ خدمتکارا همه برید تو اتاقاتون مرخصین
همه در کسری از ثانیه به اتاقات طبقه زیر زمین رفتن ...
یونگی متوجه لیرا شد که شیشه مشروب انگور 70 درصد جلوشو خالی کرده و با یه نیم تنه و یک شلوار بگ گشاد سرشو روی میز گذاشته بود و موهای بلندش توی صورتش ریخته بود و چیزی شبیه توهم و هذیون میگفت ...
یونگی برای بیدار کردن لیرا چند بار به شونش ضریه زد و تکونش داد اما لیرا همچنان هذیون میگفت لیرا روی صندلی کناری نشست و موهای لیرا رو از توی صورتش کنار انگا الان حرفای لیرا قابل فهم تر شده بود ...
- تدی... همیشه ... میگفت ...
انگار لیرا بینش سک سکه میکرد
یونگی لبخندی زد
¥ چی میگفت ؟
- میگفت ... من ... لبخند ... قشنگی دارم
لبخند روی لبای یونگی محو شد... تقصیر لیرا نبود که لبخندش شبیه مادرش بود !
¥ تدی چی شد ؟
- خون ... اونجا ... پر خون بود... کشتنش ... یه تیر ... دقیقن ... وسط قلبش ..
یونگی متعجب نگاهی به لیرا کرد
- همه ... گفتن ... تقصیر منه ... گفتن به حرفش ... گوش ندادم ...
¥ کی ... کی کشتش ؟
- فرشته ... فرشته نجاتم ... اقای مین
چشمای یونگی الان بود که از حلقه بزنه بیرون ...
پدرش چه بلا هایی که سر این دختر نیاورده ! پس چرا انقد بهش وفاداره ؟!
¥ رابطت با تدی چی بود؟
یونگی نمیدونست چرا داره این سوالو میپرسه اما به هر حال نتونست از موقعیت رو به روش استفاده نکنه ...
- اون پدرم بود... پدری که بزرگم کرده بود ...
یونگی فکر کرد اگر کسی پدرشو میکشت حاضر بود ببخشتش ؟
همینجوری که یونگی توی افکارش بود لیرا دوباره شروع به حرف زدن کرد
- میدونی اولین بار چجوری ادم کشتم ؟
یونگی دهنش رو باز کرد و چشماشو گرد شد
¥ هان ؟
- یه برده .... یه برده که نجاتش داده بودم ... دوباره ازم کمک خاست ... در حالی که هیچ کس به من کمک نمیکرد ! چرا باید بهش کمک میکردم ؟!... من فقط ... فقط ... یه گلوله حرومش کردم ... فقط یکی ... بعدش با چاقو تیکه تیکش کردم ... صحنه قشنگی بود ...
یونگی لحظه ای به این فکر کرد که حتی تصور اون صحنه قشنگ هم باعث میشه موهای روی تنش سیخ بشه! این دختر وحشتناک ترسناک و بی رحم بود ... انا همین دختر امشب برای بهتر شدن حال یونگی حاضر بود دخترونگیش رو بده !
اینجا چه خبر بود ؟!
یونگی ژپوند های لیرا رو توی کیسه ای ریخت و گذاشت توی جیبش چون میدونست هر کدوم از اونا ارزش میلیونی دارم و بعد لیرا رو براید استایل بغل کرد و توی برد توی اتاقش و گذاشتش روی تخت و کنارش نشست
- تدی منو میبخشه ؟
¥ اره حتما !
یونگی لحظه ای به این فکر کرد که ایا مادر اون هم اونو میبخشه ؟ نه امکان نداشت ... مادرش همیشه میگفت نباید مثل پدرش یه عوض بشه ... اما اون الان عوضی شده بود که دست باباشو هم از پشت بسته بود !
- اگه من بمیرم ... کسی ناراحت میشه ؟
یونگی پوزخندی زد ... اخه این دختر با زمان مستیش زمین تا اسمون فرق داشت .... یه زن با غرور همچین سوالی میپرسید ؟
¥ عوه البته که نه
میخاست لیرا رو اذیت کنه ! اما در کمال تعجب شنید که لیرا جواب داد
- خب خیلی خوبه
پارت 12
خدمتکارا نگران شدن و سمت طبقه بالا رفتن تا به یونگی بگن ...
خدمتکار اول : تو در بزن من حرف میزنم ( وضعیت من وقتی میخام با دستم برم دفتر مدیر )
خدمتکار دوم : نه تو در بزن من میترسم
اول : نمیشه بلاخره یکی باید در بزنه
دوم : اخه من با شدای اه و ناله ها میترسم بریم تو تتبیه هم بشیم
اول : چمیدونم بدو ... اقای مین تاکید کرد حواسمون به بانو مین ( لیرا ) باشه نمیتونم ولش کنیم
دوم : اصن چرا انقد خورده که حالش بد شه ؟
اول : چمیدونم
خدمتکار اولی با ترس و لرز فراوان در اتاق رو زد ...
صدای اه و ناله خاموش شد و بجاش صدای نفس زنان و بریده بریده یونگی اومد
¥ ها چیه ؟
خدمتکار دوم از ترس چیزی نمیگفت تا اینکه اولی با ارنج زد تو کمرش : در زدم د بنال دیگه
خدمتکار دومی با اته پته گفت : عممم راستش چیزه بانو مین مست کردن حالشون بد شده
یونگی از اونطرف در ابروهاش بالا رفت
¥ بانو مین کیه ؟
یکی از خدمتکارا جواب داد : اقای مین به ما گفتم خانم لیرا رو بانو مین صدا کنیم
یونگی معترضانه غرید : خب باشه الان میام پایین
یونگی بی توجه به غر غرای دختر لباسشو پوشید و اتاق بیرون رفت ... دونه به دونه پله ها رو طی کرد و بعد داد زد
¥ خدمتکارا همه برید تو اتاقاتون مرخصین
همه در کسری از ثانیه به اتاقات طبقه زیر زمین رفتن ...
یونگی متوجه لیرا شد که شیشه مشروب انگور 70 درصد جلوشو خالی کرده و با یه نیم تنه و یک شلوار بگ گشاد سرشو روی میز گذاشته بود و موهای بلندش توی صورتش ریخته بود و چیزی شبیه توهم و هذیون میگفت ...
یونگی برای بیدار کردن لیرا چند بار به شونش ضریه زد و تکونش داد اما لیرا همچنان هذیون میگفت لیرا روی صندلی کناری نشست و موهای لیرا رو از توی صورتش کنار انگا الان حرفای لیرا قابل فهم تر شده بود ...
- تدی... همیشه ... میگفت ...
انگار لیرا بینش سک سکه میکرد
یونگی لبخندی زد
¥ چی میگفت ؟
- میگفت ... من ... لبخند ... قشنگی دارم
لبخند روی لبای یونگی محو شد... تقصیر لیرا نبود که لبخندش شبیه مادرش بود !
¥ تدی چی شد ؟
- خون ... اونجا ... پر خون بود... کشتنش ... یه تیر ... دقیقن ... وسط قلبش ..
یونگی متعجب نگاهی به لیرا کرد
- همه ... گفتن ... تقصیر منه ... گفتن به حرفش ... گوش ندادم ...
¥ کی ... کی کشتش ؟
- فرشته ... فرشته نجاتم ... اقای مین
چشمای یونگی الان بود که از حلقه بزنه بیرون ...
پدرش چه بلا هایی که سر این دختر نیاورده ! پس چرا انقد بهش وفاداره ؟!
¥ رابطت با تدی چی بود؟
یونگی نمیدونست چرا داره این سوالو میپرسه اما به هر حال نتونست از موقعیت رو به روش استفاده نکنه ...
- اون پدرم بود... پدری که بزرگم کرده بود ...
یونگی فکر کرد اگر کسی پدرشو میکشت حاضر بود ببخشتش ؟
همینجوری که یونگی توی افکارش بود لیرا دوباره شروع به حرف زدن کرد
- میدونی اولین بار چجوری ادم کشتم ؟
یونگی دهنش رو باز کرد و چشماشو گرد شد
¥ هان ؟
- یه برده .... یه برده که نجاتش داده بودم ... دوباره ازم کمک خاست ... در حالی که هیچ کس به من کمک نمیکرد ! چرا باید بهش کمک میکردم ؟!... من فقط ... فقط ... یه گلوله حرومش کردم ... فقط یکی ... بعدش با چاقو تیکه تیکش کردم ... صحنه قشنگی بود ...
یونگی لحظه ای به این فکر کرد که حتی تصور اون صحنه قشنگ هم باعث میشه موهای روی تنش سیخ بشه! این دختر وحشتناک ترسناک و بی رحم بود ... انا همین دختر امشب برای بهتر شدن حال یونگی حاضر بود دخترونگیش رو بده !
اینجا چه خبر بود ؟!
یونگی ژپوند های لیرا رو توی کیسه ای ریخت و گذاشت توی جیبش چون میدونست هر کدوم از اونا ارزش میلیونی دارم و بعد لیرا رو براید استایل بغل کرد و توی برد توی اتاقش و گذاشتش روی تخت و کنارش نشست
- تدی منو میبخشه ؟
¥ اره حتما !
یونگی لحظه ای به این فکر کرد که ایا مادر اون هم اونو میبخشه ؟ نه امکان نداشت ... مادرش همیشه میگفت نباید مثل پدرش یه عوض بشه ... اما اون الان عوضی شده بود که دست باباشو هم از پشت بسته بود !
- اگه من بمیرم ... کسی ناراحت میشه ؟
یونگی پوزخندی زد ... اخه این دختر با زمان مستیش زمین تا اسمون فرق داشت .... یه زن با غرور همچین سوالی میپرسید ؟
¥ عوه البته که نه
میخاست لیرا رو اذیت کنه ! اما در کمال تعجب شنید که لیرا جواب داد
- خب خیلی خوبه
۶۶.۲k
۲۰ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.