گل وخار
گل وخار
باغبان بودم دو روزی خدمت گل کردمی
تا سحر با وی بگفتم آنچه در دل بودمی
آنچنان غرق جمال وعطر وبوی گل شدم
درد خار اش را نفهمیدم که بر دل بودمی
ذره ذره مهر گل برجان من مسکن گرفت
گوئیا روز ازل مهرش به جانم بسته می
دربهاری نیمه شب گل رابدیدم ؛دل برفت
در شتایی سردوساکت درد هجرش دیدمی
شد بهار و گل نیامد ؛.داغ برقلبم نشست
درد خار اش آشکارا شد به آنچه دیدمی
با من درویش مگوییدگل قشنگست وظریف
آنچنان زخمی ز گل دارم نباشد مرهمی
باغبان بودم دو روزی خدمت گل کردمی
تا سحر با وی بگفتم آنچه در دل بودمی
آنچنان غرق جمال وعطر وبوی گل شدم
درد خار اش را نفهمیدم که بر دل بودمی
ذره ذره مهر گل برجان من مسکن گرفت
گوئیا روز ازل مهرش به جانم بسته می
دربهاری نیمه شب گل رابدیدم ؛دل برفت
در شتایی سردوساکت درد هجرش دیدمی
شد بهار و گل نیامد ؛.داغ برقلبم نشست
درد خار اش آشکارا شد به آنچه دیدمی
با من درویش مگوییدگل قشنگست وظریف
آنچنان زخمی ز گل دارم نباشد مرهمی
۵.۵k
۱۱ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.