اجبار به عشق ... part 24
بعد از اینکه پسرک خوابید از اتاق رفت بیرون تا کمی آب بخوره
بعد از نوشیدن کمی آب میخواست از پله ها برود بالا که صدایی مانعش شد .
مامانبزرگ : فکر نمیکردم یخ روز همچین صحنه ای رو ببینم
هه یونگ: چی ؟
مامانبزرگ : هیچی... چیز خاصی نیست ... پس فردا یه مهمونیه ... مامان بابات و عموت و همه میان ... میخوام یه خبر خوب به همه بدم ... توهم سوپرایز میشی
هه یونگ : مامانبزرگ... میدونید که از سوپرایز بوم میاد ... درمورد چی میخواید صحبت کنید ؟
مامانبزرگ: یه چیز خصوصی
هه یونگ: خب اگه نمیخواید بگید مجبورتون نمیکنم ... من باید برم ... فعلا
مامانبزرگ: کجا ؟ ... راسی تهیونگ کجاس ؟
هه یونگ: داخل اتاق خوابه
مامانبزرگ : مزاحمش نشو بیا یکم باهم صحبت کنیم
هه یونگ: عام ... باشه
و با قدم های آرام و پر تردید به سمت مادربزرگش راه افتاد
مامانبزرگ: وقتی کوچولو بودی خیلی تهیونگو دوست داشتی ...اونم خیلی بهت اهمیت میداد ... تو هم میگفتی به هیچ آدمی جز تهیونگ جواب بله نمیدی * خنده
هه یونگ: الان چرا دارید راجب این موضوع صحبت میکنید؟
مامانبزرگ: هیچی همینطوری
هه یونگ: اون آدم خوبی نیست
مامان بزرگ : هست ... فقط گوشه گیره
هه یونگ: خنده بلند *
مامان بزرگ : چیزی شده ؟ * متعجب
هه یونگ : نه ... مامانبزرگ... هر کاری میخواید انجام بدید ... لطفا با من مشورت کنید
مامان بزرگ : خیالت راحت من حواسم هست
هه یونگ : امیدوارم
مامانبزرگ: ولی باید قول بدی هر تصمیمی گرفتن بگی چشم
هه یونگ: تا چی باشه
مامانبزرگ: اصلا قهرم * و روشو میکنه اونور
هه یونگ : باشه باشه ... قول میدم... حالا خوشگل خانم قهر نکن دیگه * یه چشمک میزنه بهش
و مادربزرگش با فرستادن بوس هوایی رضایت خودش رو نشان داد
...
لایک : ۲۲
کامنت : ۱۰
این دفعه به جای این که از فیکم تعریف کنید ۱۰ تا ایراد ازش بگیرید و هر وقت ایراد گرفتید یه پارت دیگه میزارم
بعد از نوشیدن کمی آب میخواست از پله ها برود بالا که صدایی مانعش شد .
مامانبزرگ : فکر نمیکردم یخ روز همچین صحنه ای رو ببینم
هه یونگ: چی ؟
مامانبزرگ : هیچی... چیز خاصی نیست ... پس فردا یه مهمونیه ... مامان بابات و عموت و همه میان ... میخوام یه خبر خوب به همه بدم ... توهم سوپرایز میشی
هه یونگ : مامانبزرگ... میدونید که از سوپرایز بوم میاد ... درمورد چی میخواید صحبت کنید ؟
مامانبزرگ: یه چیز خصوصی
هه یونگ: خب اگه نمیخواید بگید مجبورتون نمیکنم ... من باید برم ... فعلا
مامانبزرگ: کجا ؟ ... راسی تهیونگ کجاس ؟
هه یونگ: داخل اتاق خوابه
مامانبزرگ : مزاحمش نشو بیا یکم باهم صحبت کنیم
هه یونگ: عام ... باشه
و با قدم های آرام و پر تردید به سمت مادربزرگش راه افتاد
مامانبزرگ: وقتی کوچولو بودی خیلی تهیونگو دوست داشتی ...اونم خیلی بهت اهمیت میداد ... تو هم میگفتی به هیچ آدمی جز تهیونگ جواب بله نمیدی * خنده
هه یونگ: الان چرا دارید راجب این موضوع صحبت میکنید؟
مامانبزرگ: هیچی همینطوری
هه یونگ: اون آدم خوبی نیست
مامان بزرگ : هست ... فقط گوشه گیره
هه یونگ: خنده بلند *
مامان بزرگ : چیزی شده ؟ * متعجب
هه یونگ : نه ... مامانبزرگ... هر کاری میخواید انجام بدید ... لطفا با من مشورت کنید
مامان بزرگ : خیالت راحت من حواسم هست
هه یونگ : امیدوارم
مامانبزرگ: ولی باید قول بدی هر تصمیمی گرفتن بگی چشم
هه یونگ: تا چی باشه
مامانبزرگ: اصلا قهرم * و روشو میکنه اونور
هه یونگ : باشه باشه ... قول میدم... حالا خوشگل خانم قهر نکن دیگه * یه چشمک میزنه بهش
و مادربزرگش با فرستادن بوس هوایی رضایت خودش رو نشان داد
...
لایک : ۲۲
کامنت : ۱۰
این دفعه به جای این که از فیکم تعریف کنید ۱۰ تا ایراد ازش بگیرید و هر وقت ایراد گرفتید یه پارت دیگه میزارم
۸.۳k
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.