the pain p5
the pain p5
بار خیلی شلوغ بود صدای موزیک گوشم رو کر میکرد، سنگینی نگاهی رو روی خودم حس کردم برگشتم فقط یه مرد میان سال رو دیدم که با قدمهای تندی سمتم اومد و بغلم کرد از تعجب شاخ در اوردم اول فکر کردم مسته ولی با حس تیزی چیزی تو گردنم و پیچیدن دردش توی بدنم ناله ی ضعیفی کردم... فقط تاریکی میدیدم....
عمارت جئون(ساعت ۷:۴۶ دقیقه)
جئون ویو:
به سمت کریس قدم برداشتم و سیگار برگم رو بین لبام جا به جا کردم به محض اینکه رو به روش قرار گرفتم تعظیم نود درجه ای کرد و ادامه داد:
کریس: ارباب ، امری داشتید که احضارم کردید؟!
جئون: کریس، خوب گوشاتو وا کن همین الان با افرادت
میری آزمایشگاه مرکزی، برو و مطمئن شو که خودشه من نمیتونم بیشتر از این صبر کنم، باید یجوری بیرون بکشیش و بیاریش اینجا میفهمی چی میگم؟
کریس: من امشب بعد از ساعت ۱۲ کارمو شروع میکنم
جئون: خوبه، زود تر برو، به گی بار هم سر بزن و حواست به جیمین و کاراش باشه اگه مشکلی بود بهم خبر بده.
کریس: بله ارباب با اجازه
بعد از رفتن کریس روی کاناپه لم دادم و سیگارمو توی جا سیگاری طلایی رنگم خاموش کردم "دیگه وقتشه اون پسر برای من باشه، تهیونگ تو میتونی یه پسر خونده خوبی باشی و توی معاملات کمکم کنی و حرفامو گوش کنی اون موقع منم بهت یه زندگی خوب میوم، پوزه ی پدرت کیم پیر رو به خاک مینشونیم"
کریس ویو:
بعد از ۲۰ دقیقه رانندگی وارد بار شدم و بی معطلی به سمت اتاق رئیسم قدم برداشتم، در زدم و وارد شدم:
کریس: سلام ارباب جوان!
رئیس: هی کریس اینجا چیکار میکنی
کریس: پدرتون خواستن که بیام و امشب بعد از ساعت ۱۲ بریم سراغ تهیونگ، من اینجا منتظر میمونم و بعد با افرادم وارد عمل میشیم...
جیمین سری تکون داد و پشت میزش نشست و مشغول
شو منم روی کاناپه نشستم و کم کم چرت میزدم بعد از حدود ۲ ساعت با صدای تلفن جیمین از جام پریدم
جیمین: بله؟!....جدا؟!..... اوه نگهش دار الان میام پایین...
تلفن رو سر جاش قرار داد و سمت من برگشت
جیمین: کریس بپر بریم پایین، بچه ها یه بیبی بوی خوشگل تور کردن
با جیمین پایین پله ها رفتیم و بعد به سمت اتاق ته سالن حرکت کردیم همه جا بوی س..ک..س میومد و حالم رو به هم میزد، با رسیدن جلوی در جیمین بلافاصله در رو باز کرد و نگاهم به پسری که با دست و پاهای بسته بیهوش روی تخت دونفره بود افتاد باورم نشد تهیونگ بود..... بعد از اینکه به یکی از افرادم زنگ زدم فهمیدم که فرار کرده، جیمین هم که تهیونگ رو شناخته بود سمتم برگشت و با چشمایی که غرق در تعجب و شادی بود بهم نگاه کرد هردو با صدای ناله ی ضعیفی به سمت
تهیونگ برگشتیم.
تهیونگ ویو:
چشامو اروم باز کردم ولی دیدم تار بود، کمی تو جام وول خوردم که...
حمایت فراموش نشه🤍🌱
.
.
.
.
🌏💜
بار خیلی شلوغ بود صدای موزیک گوشم رو کر میکرد، سنگینی نگاهی رو روی خودم حس کردم برگشتم فقط یه مرد میان سال رو دیدم که با قدمهای تندی سمتم اومد و بغلم کرد از تعجب شاخ در اوردم اول فکر کردم مسته ولی با حس تیزی چیزی تو گردنم و پیچیدن دردش توی بدنم ناله ی ضعیفی کردم... فقط تاریکی میدیدم....
عمارت جئون(ساعت ۷:۴۶ دقیقه)
جئون ویو:
به سمت کریس قدم برداشتم و سیگار برگم رو بین لبام جا به جا کردم به محض اینکه رو به روش قرار گرفتم تعظیم نود درجه ای کرد و ادامه داد:
کریس: ارباب ، امری داشتید که احضارم کردید؟!
جئون: کریس، خوب گوشاتو وا کن همین الان با افرادت
میری آزمایشگاه مرکزی، برو و مطمئن شو که خودشه من نمیتونم بیشتر از این صبر کنم، باید یجوری بیرون بکشیش و بیاریش اینجا میفهمی چی میگم؟
کریس: من امشب بعد از ساعت ۱۲ کارمو شروع میکنم
جئون: خوبه، زود تر برو، به گی بار هم سر بزن و حواست به جیمین و کاراش باشه اگه مشکلی بود بهم خبر بده.
کریس: بله ارباب با اجازه
بعد از رفتن کریس روی کاناپه لم دادم و سیگارمو توی جا سیگاری طلایی رنگم خاموش کردم "دیگه وقتشه اون پسر برای من باشه، تهیونگ تو میتونی یه پسر خونده خوبی باشی و توی معاملات کمکم کنی و حرفامو گوش کنی اون موقع منم بهت یه زندگی خوب میوم، پوزه ی پدرت کیم پیر رو به خاک مینشونیم"
کریس ویو:
بعد از ۲۰ دقیقه رانندگی وارد بار شدم و بی معطلی به سمت اتاق رئیسم قدم برداشتم، در زدم و وارد شدم:
کریس: سلام ارباب جوان!
رئیس: هی کریس اینجا چیکار میکنی
کریس: پدرتون خواستن که بیام و امشب بعد از ساعت ۱۲ بریم سراغ تهیونگ، من اینجا منتظر میمونم و بعد با افرادم وارد عمل میشیم...
جیمین سری تکون داد و پشت میزش نشست و مشغول
شو منم روی کاناپه نشستم و کم کم چرت میزدم بعد از حدود ۲ ساعت با صدای تلفن جیمین از جام پریدم
جیمین: بله؟!....جدا؟!..... اوه نگهش دار الان میام پایین...
تلفن رو سر جاش قرار داد و سمت من برگشت
جیمین: کریس بپر بریم پایین، بچه ها یه بیبی بوی خوشگل تور کردن
با جیمین پایین پله ها رفتیم و بعد به سمت اتاق ته سالن حرکت کردیم همه جا بوی س..ک..س میومد و حالم رو به هم میزد، با رسیدن جلوی در جیمین بلافاصله در رو باز کرد و نگاهم به پسری که با دست و پاهای بسته بیهوش روی تخت دونفره بود افتاد باورم نشد تهیونگ بود..... بعد از اینکه به یکی از افرادم زنگ زدم فهمیدم که فرار کرده، جیمین هم که تهیونگ رو شناخته بود سمتم برگشت و با چشمایی که غرق در تعجب و شادی بود بهم نگاه کرد هردو با صدای ناله ی ضعیفی به سمت
تهیونگ برگشتیم.
تهیونگ ویو:
چشامو اروم باز کردم ولی دیدم تار بود، کمی تو جام وول خوردم که...
حمایت فراموش نشه🤍🌱
.
.
.
.
🌏💜
۱۳.۰k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.