فیک کوک (ناخواسته)پارت۱۶
(صبح)
از زبان ا/ت
تا صبح نخوابیدم هنوز نتونستم ببخشمش دیشب هم با یه بغل چیزی درست نمیشه چشمام از بس که گریه کردم می سوختن بلند شدم و کیفم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم طبقه پایین توی لابی داشتم پول اتاق رو حساب میکردم که جونگ کوک اومد و به حسابدار گفت : به حسابه من بنویس
حسابدار هم گفت : چشم رییس
رییس حتما اینجا هم برای اینه با بی حوصلگی برگشتم سمتش و گفتم : لازم نیست
خواستم کارتم رو بدم که دستم رو گرفت و نزاشت اصلا به جهنم خیلی مغرورانه گفتم : پس خودتون حساب میکنین
یه چشم غوره ای براش رفتم و از هتل خارج شدم.. میخواستم سوار ماشینم بشم که دیدم یکی داره ازم عکس میگیره ولی کیه...کلا سیاه پوشیده بود
وقتی منو دید شروع به دویدن کرد منم دویدم دنبالش با اون کفشای پاشنه بلندم نمیتونستم زیاد سرعتی برم دنبالش..ولی رسیدم بهش از پشت که گرفتمش هولم داد که باعث شد بیوفتم روی زمین..لعنت بهت بالاخره که میفهمم کیه و دلیل این کاراش چیه..بلند شدم سر و روم رو تمیز کردم توی دستام زخمی شده بودن
رفتم عمارت همین که در رو باز کردم و رفتم داخل مامانم بدو بدو نگران اومد سمتم بغلم کرد و گفت : ا/ت کجا بودی ؟چرا شب نیومدی ؟
لبخند بی جونی زدم و گفتم : مامان دیشب خونه لونا بودم
نفس راحتی کشید و گفت : ا/ت خیلی باید وقت شناس تر باشی نا سلامتی دیگه رییس یه شرکت بزرگ هستی همچنین باید مراقب سلامتیت باشی
گفتم : چشم.. خب برم آماده بشم باید برم شرکت
دوباره یه لبخند تحویلش دادم و رفتم طبقه بالا همین که دره اتاق رو بستم ولو شدم رو تخت چقدر خستم..بلند شدم یه حموم چند دقیقه ای رفتم..یه بلوز کوتاه گشاد با شلوار گشاد پارچهای پوشیدم امروز ترجیح دادم کفشای کالجم رو بپوشم...
رفتم تو شرکت همین که وارد شدم همه کارمندا برام قیافه گرفتن.. مثلاً رییسم به منشی گفتم برام قهوه بیاره رفتم توی اتاقم نشستم پشت میزم..لپ تاپ رو روشن کردم.. ابلاغیه بانک ؟ این دیگه چیه ؟
دره اتاق زده شد اما بدون اینکه اجازه بدم وکیل هو خودشو پرت کرد داخل بلند شدم و سریع گفتم : چیشده ؟
نفس زنان گفت : خانم... بانک فقط تا فردا..بهمون فرصت داده
یه لحظه انگار دنیا برام به آخر رسید..حالا چیکار کنم
همه کارمندا جمع شده بودن تو اتاقم..مجبورم مجبورم که باهاش قرارداد ببندم..
گفتم : وکیل هو میریم شرکت جئون
بدون شنیدن حرفش راه افتادم اما نه با یه وکیل با دوتا وکیل..
رفتیم شرکتشون منشی انگار میدونست قراره بیایم فوراً اجازه ورود داد.. رفتیم داخل اتاقش از پنجره به بیرون نگاه میکرد گفت : بالاخره اومدی
به دوتا وکیل ها گفتم : لطفاً ما رو تنها بزارید
رفتن بیرون با قدم های محکم رفتم سمتش و گفتم : من باهات قرارداد امضا میکنم
غرورم شکست رسماً
برگشت سمتم و گفت : خوشحالم که با پای خودت اومدی..ا/ت
دستاش رو دوره کمرم پیچید با لبخند که بهتره بگم پوزخند بهم خیره شده بود گفتم : تو چجور آدمی هستی
نزدیک گوشم شد و گفت : یه دیوونم..یه عوضی هر طور که دوست داری فکر کن..
آروم به عقب هولش دادم مودبانه..موهام رو دادم پشت گوشم و گفتم : خب.. قراداد ها کجان ؟
به میزش اشاره کرد..به وکیل ها گفتم بیان تو بعد از اینکه قرارداد ها رو خوندن و دیدن مشکلی ندارن امضا کردمشون دستم رو بر خلاف انتظارش بردم جلو تا جایی باهاش دست بدم...اونم مشتاقانه باهام دست داد و گفت : امیدوارم شراکت خوبی داشته باشیم
( پارت بعدی یه پارت پر هیجان خواهد بود منتظر باشین 🙂)
از زبان ا/ت
تا صبح نخوابیدم هنوز نتونستم ببخشمش دیشب هم با یه بغل چیزی درست نمیشه چشمام از بس که گریه کردم می سوختن بلند شدم و کیفم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم طبقه پایین توی لابی داشتم پول اتاق رو حساب میکردم که جونگ کوک اومد و به حسابدار گفت : به حسابه من بنویس
حسابدار هم گفت : چشم رییس
رییس حتما اینجا هم برای اینه با بی حوصلگی برگشتم سمتش و گفتم : لازم نیست
خواستم کارتم رو بدم که دستم رو گرفت و نزاشت اصلا به جهنم خیلی مغرورانه گفتم : پس خودتون حساب میکنین
یه چشم غوره ای براش رفتم و از هتل خارج شدم.. میخواستم سوار ماشینم بشم که دیدم یکی داره ازم عکس میگیره ولی کیه...کلا سیاه پوشیده بود
وقتی منو دید شروع به دویدن کرد منم دویدم دنبالش با اون کفشای پاشنه بلندم نمیتونستم زیاد سرعتی برم دنبالش..ولی رسیدم بهش از پشت که گرفتمش هولم داد که باعث شد بیوفتم روی زمین..لعنت بهت بالاخره که میفهمم کیه و دلیل این کاراش چیه..بلند شدم سر و روم رو تمیز کردم توی دستام زخمی شده بودن
رفتم عمارت همین که در رو باز کردم و رفتم داخل مامانم بدو بدو نگران اومد سمتم بغلم کرد و گفت : ا/ت کجا بودی ؟چرا شب نیومدی ؟
لبخند بی جونی زدم و گفتم : مامان دیشب خونه لونا بودم
نفس راحتی کشید و گفت : ا/ت خیلی باید وقت شناس تر باشی نا سلامتی دیگه رییس یه شرکت بزرگ هستی همچنین باید مراقب سلامتیت باشی
گفتم : چشم.. خب برم آماده بشم باید برم شرکت
دوباره یه لبخند تحویلش دادم و رفتم طبقه بالا همین که دره اتاق رو بستم ولو شدم رو تخت چقدر خستم..بلند شدم یه حموم چند دقیقه ای رفتم..یه بلوز کوتاه گشاد با شلوار گشاد پارچهای پوشیدم امروز ترجیح دادم کفشای کالجم رو بپوشم...
رفتم تو شرکت همین که وارد شدم همه کارمندا برام قیافه گرفتن.. مثلاً رییسم به منشی گفتم برام قهوه بیاره رفتم توی اتاقم نشستم پشت میزم..لپ تاپ رو روشن کردم.. ابلاغیه بانک ؟ این دیگه چیه ؟
دره اتاق زده شد اما بدون اینکه اجازه بدم وکیل هو خودشو پرت کرد داخل بلند شدم و سریع گفتم : چیشده ؟
نفس زنان گفت : خانم... بانک فقط تا فردا..بهمون فرصت داده
یه لحظه انگار دنیا برام به آخر رسید..حالا چیکار کنم
همه کارمندا جمع شده بودن تو اتاقم..مجبورم مجبورم که باهاش قرارداد ببندم..
گفتم : وکیل هو میریم شرکت جئون
بدون شنیدن حرفش راه افتادم اما نه با یه وکیل با دوتا وکیل..
رفتیم شرکتشون منشی انگار میدونست قراره بیایم فوراً اجازه ورود داد.. رفتیم داخل اتاقش از پنجره به بیرون نگاه میکرد گفت : بالاخره اومدی
به دوتا وکیل ها گفتم : لطفاً ما رو تنها بزارید
رفتن بیرون با قدم های محکم رفتم سمتش و گفتم : من باهات قرارداد امضا میکنم
غرورم شکست رسماً
برگشت سمتم و گفت : خوشحالم که با پای خودت اومدی..ا/ت
دستاش رو دوره کمرم پیچید با لبخند که بهتره بگم پوزخند بهم خیره شده بود گفتم : تو چجور آدمی هستی
نزدیک گوشم شد و گفت : یه دیوونم..یه عوضی هر طور که دوست داری فکر کن..
آروم به عقب هولش دادم مودبانه..موهام رو دادم پشت گوشم و گفتم : خب.. قراداد ها کجان ؟
به میزش اشاره کرد..به وکیل ها گفتم بیان تو بعد از اینکه قرارداد ها رو خوندن و دیدن مشکلی ندارن امضا کردمشون دستم رو بر خلاف انتظارش بردم جلو تا جایی باهاش دست بدم...اونم مشتاقانه باهام دست داد و گفت : امیدوارم شراکت خوبی داشته باشیم
( پارت بعدی یه پارت پر هیجان خواهد بود منتظر باشین 🙂)
۱۵۹.۶k
۱۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.