فیک کوک پارت ⁶ ♡نفرت تا عشق♡
شروع کردم به خوردن انقدر خوردم که بدنم سُست شد يه دفعه یه نفر دستش رو گذاشت روی پشتم و.....
................................................................................
میا:برگشتم نگاهش کردم اوه خدای جونگ کوک اره؟
کوک: آره هی کوک صدام کن فهمیدی
میا: چشم فرمانده
کوک: هی چرا درخواستم قبول نکردی؟
میا: چ...چی؟
کوک: (داد) چرا قبول نکردی
میا: آخه چرا باید قبول میکردم ابله مگه عاشق چشم و آبروتم
کوک:عجیبه تنها کسی هستی که رد کردی
میا: میخایی خودتو به روخم بکشی داداش ولی کن بزار مشروبم رو بخورم
کوک:میشه امشب بیام خونت
میا: فکر میکردم که پول دار باشی
کوک: قضیه پول نیست پول دارم ولی نمیتونم امشب برم خونه
میا: امم باید فکرم رو بکنم (لب خند)
کوک: چه قشنگ
میا: چیزی گفتی؟
کوک: امم ن...نه فقط میتونم یا نه
میا:باشه قبوله ولی بیا تا شب نشده بریم اول خرید کنم مهمون دارم نه😄
کوک: هی یه سوال بپرسم؟
میا: بپرس هر چقدر میخایی
کوک:چرا آمدی اینجا
میا: خوب خودمم نمیدونم فقط خاستم مست کنم الان میگی خنگم ولی راست میگم(خنده)
کوک: نه این چه حرفیه ولی میدونی من برای یه نفر اینجام
میا: کی .....البته ول کن دخالت نمیکنم
کوک: بخاطر تو
میا: چ...چ...چیییی
کوک: مگه یه نفر نمیتونه برای کسی اینجا بیاد
میا: اصلا به زهنم نمیرسید
(از زبان جونگ کوک)
آنقدر مست شده بودم نمیدونستم چی میگفتم یه دختر کنارم بود داشتم باهاش حرف میزدم وایی تار میدیدم برای همین چشمام بسته شد
(از زبان میا)
کوک افتاد داشت باهام حرف میزد خیلی مست بود معلوم بود برای همین پول رو گذاشتم روی میز و بلندش کردم بردمش خونه گذاشتمش روی تختم وایییی خدای من این چیه 😧 خون خون داره ازش میره رفتم یه دستمال آوردم گذاشتم روی زخمش
گوشیم رو برداشتم و سریع زنگ زدم به آمبولانس
میا: الو الو
بیمارستان: بفرمایید
میا: اینجا یه زخمی هستش لطفا سریع به این آدرس بیاین
بیمارستان: باشه باشه هول نکنین داریم میایم
میا: باشه
(قطع)
کوک کوک جونگ کوک داشتم گریه میکردم رفتم دوباره دستمال بیارم که کوک دستم رو گرفت گفت با صدای گرفتش هی نترس چیزی نیست فقط این دستمال فشار بده موهام رو از صورتم زدم کنار و رفتم دستمال رو فشار میدادم که زنگ خورد بدو رفتم در رو باز کردم آومدن و گذاشتنش رو برانکارد و بردنش دستم خونی بود همیجوری باهاش رفتم
(رسیدن)
نشستم روی صندلی ۱۵ دقیقه گذشت که یه زنه گفت هی عوضی چیکارش کردی گفتم م...من من کاری نکردم و یه زن و یه مرد هم آمدن و گفتن تو چیکار کردی با بچه ما
گفتم من کاری نکردم باورم نمی کردن
بعدی...
۲۰ لایک💜
۱۰ کامنت🐾
۲ فالو🦋
................................................................................
میا:برگشتم نگاهش کردم اوه خدای جونگ کوک اره؟
کوک: آره هی کوک صدام کن فهمیدی
میا: چشم فرمانده
کوک: هی چرا درخواستم قبول نکردی؟
میا: چ...چی؟
کوک: (داد) چرا قبول نکردی
میا: آخه چرا باید قبول میکردم ابله مگه عاشق چشم و آبروتم
کوک:عجیبه تنها کسی هستی که رد کردی
میا: میخایی خودتو به روخم بکشی داداش ولی کن بزار مشروبم رو بخورم
کوک:میشه امشب بیام خونت
میا: فکر میکردم که پول دار باشی
کوک: قضیه پول نیست پول دارم ولی نمیتونم امشب برم خونه
میا: امم باید فکرم رو بکنم (لب خند)
کوک: چه قشنگ
میا: چیزی گفتی؟
کوک: امم ن...نه فقط میتونم یا نه
میا:باشه قبوله ولی بیا تا شب نشده بریم اول خرید کنم مهمون دارم نه😄
کوک: هی یه سوال بپرسم؟
میا: بپرس هر چقدر میخایی
کوک:چرا آمدی اینجا
میا: خوب خودمم نمیدونم فقط خاستم مست کنم الان میگی خنگم ولی راست میگم(خنده)
کوک: نه این چه حرفیه ولی میدونی من برای یه نفر اینجام
میا: کی .....البته ول کن دخالت نمیکنم
کوک: بخاطر تو
میا: چ...چ...چیییی
کوک: مگه یه نفر نمیتونه برای کسی اینجا بیاد
میا: اصلا به زهنم نمیرسید
(از زبان جونگ کوک)
آنقدر مست شده بودم نمیدونستم چی میگفتم یه دختر کنارم بود داشتم باهاش حرف میزدم وایی تار میدیدم برای همین چشمام بسته شد
(از زبان میا)
کوک افتاد داشت باهام حرف میزد خیلی مست بود معلوم بود برای همین پول رو گذاشتم روی میز و بلندش کردم بردمش خونه گذاشتمش روی تختم وایییی خدای من این چیه 😧 خون خون داره ازش میره رفتم یه دستمال آوردم گذاشتم روی زخمش
گوشیم رو برداشتم و سریع زنگ زدم به آمبولانس
میا: الو الو
بیمارستان: بفرمایید
میا: اینجا یه زخمی هستش لطفا سریع به این آدرس بیاین
بیمارستان: باشه باشه هول نکنین داریم میایم
میا: باشه
(قطع)
کوک کوک جونگ کوک داشتم گریه میکردم رفتم دوباره دستمال بیارم که کوک دستم رو گرفت گفت با صدای گرفتش هی نترس چیزی نیست فقط این دستمال فشار بده موهام رو از صورتم زدم کنار و رفتم دستمال رو فشار میدادم که زنگ خورد بدو رفتم در رو باز کردم آومدن و گذاشتنش رو برانکارد و بردنش دستم خونی بود همیجوری باهاش رفتم
(رسیدن)
نشستم روی صندلی ۱۵ دقیقه گذشت که یه زنه گفت هی عوضی چیکارش کردی گفتم م...من من کاری نکردم و یه زن و یه مرد هم آمدن و گفتن تو چیکار کردی با بچه ما
گفتم من کاری نکردم باورم نمی کردن
بعدی...
۲۰ لایک💜
۱۰ کامنت🐾
۲ فالو🦋
۷۳.۴k
۱۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.