پارت 24
پارت 24
مرد:من؟ مهم نیست من کیم... مهم اینه چرا اینجام... تا اومدم دهن باز کنم چیزی بگم دوباره شروع کرد به حرف زدن... مرد:چقدر پول میخوای؟ متعجب شدم... یعنی چی؟ داشت منو تحقیر میکرد یا... منو به چشم به نیازمند میدید... دوباره این اشکای لعنتی پر شدن تو چشمام... اون مرد بدون توجه به من ادامه داد:هرچقدر که بخوای بهت میدم.. ولی... شرط داره... باید از این خونه بری... اگه پول و قبول نکنی و نری، خودم گم و گورت میکنم و میکشمت... ولی اگه با زبون خوش بری پول خوبی بهت میدم ... زبونمو تو دهنم نمی چرخید... اگه.. اگه نرم چیکارم میکنه؟ منو... میکشه!!!!!ولی.. مگه یونجون نگفت کسی کاری به کارم نداره؟ اصلا.. الان کجاست؟ چرا نیست. چرا نمیاد از اون بغل خوبا بهم بده بگه معلومه کسی به تو اسیب نمیزنه؟ اصلا چرا باید الان بخوام یونجون بغلم کنه.... اگه بخوام احمق باشم میگم چون نیاز دارم.. ولی من احمق نیستم، میدونم که عاشق اون قلب سنگی مغرور شدم... ...الان میخوامش، الان عشقمو میخوام...ولی مگه اون میفهمه عشق یعنی چی؟ علاقم بهش چیزی جز یه عشق یک طرفه نیست...:اگه...بخوام...بدون...پول..برم؟..مرد:مطمعن باش بهت یه پولی میدم...چه بخوای،چه نخوای! تصمیمت..میمونی؟ یا میری؟..فکر کردم..اینجا موندن نتیجه ای نداشت..فقط یه جای امن بود..که دیگه نیست...از طرفی یونجون اصلا منو دوست نداره..پس باید برم، و این عشقو فراموش کنم..مصمم ولی با قلبی شکسته و بغضی که تو گلوم گیر کرده بود گفتم:م...میرم..
مرد:من؟ مهم نیست من کیم... مهم اینه چرا اینجام... تا اومدم دهن باز کنم چیزی بگم دوباره شروع کرد به حرف زدن... مرد:چقدر پول میخوای؟ متعجب شدم... یعنی چی؟ داشت منو تحقیر میکرد یا... منو به چشم به نیازمند میدید... دوباره این اشکای لعنتی پر شدن تو چشمام... اون مرد بدون توجه به من ادامه داد:هرچقدر که بخوای بهت میدم.. ولی... شرط داره... باید از این خونه بری... اگه پول و قبول نکنی و نری، خودم گم و گورت میکنم و میکشمت... ولی اگه با زبون خوش بری پول خوبی بهت میدم ... زبونمو تو دهنم نمی چرخید... اگه.. اگه نرم چیکارم میکنه؟ منو... میکشه!!!!!ولی.. مگه یونجون نگفت کسی کاری به کارم نداره؟ اصلا.. الان کجاست؟ چرا نیست. چرا نمیاد از اون بغل خوبا بهم بده بگه معلومه کسی به تو اسیب نمیزنه؟ اصلا چرا باید الان بخوام یونجون بغلم کنه.... اگه بخوام احمق باشم میگم چون نیاز دارم.. ولی من احمق نیستم، میدونم که عاشق اون قلب سنگی مغرور شدم... ...الان میخوامش، الان عشقمو میخوام...ولی مگه اون میفهمه عشق یعنی چی؟ علاقم بهش چیزی جز یه عشق یک طرفه نیست...:اگه...بخوام...بدون...پول..برم؟..مرد:مطمعن باش بهت یه پولی میدم...چه بخوای،چه نخوای! تصمیمت..میمونی؟ یا میری؟..فکر کردم..اینجا موندن نتیجه ای نداشت..فقط یه جای امن بود..که دیگه نیست...از طرفی یونجون اصلا منو دوست نداره..پس باید برم، و این عشقو فراموش کنم..مصمم ولی با قلبی شکسته و بغضی که تو گلوم گیر کرده بود گفتم:م...میرم..
۴.۰k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.