فیک جیمین مافیای شب
پارت ۱۴:
فلش بک به صبح:
یونجی ویو:
ساعت ۷:۲۰ از خواب بیدار شدم، بعد از چند دیقه تصمیم گرفتم ا.ت رو بیدار کنم.
یونجی:ا.ت بیدار شو.
ا.ت: ....... (ایشون خواب تشریف دارن)
یونجی:هی.... ا.تا بیدار شو دیگه، الان دانشگاه دیر میشه.
ا.ت از خواب میپره:چیشده
یونجی:بیدار شو دیگه چقدر میخوابی آخه؟! (لحن اعتراضی)
ا.ت:باشه بابا بیدار شدم (خوابالو)
یونجی:گشنمه
ا.ت:بیا بریم پایین صبحانه بخوریم (خمیازه)
یونجی:بازم خوابت میاد؟
ا.ت:نچ
یونجی:اوکی پس پاشو بریم
از پذیرایی رد شدن و رفتن آشپزخانه ظاهرا هیچکس خونه نبود جز آجوما
ا.ت:پس چرا هیچکس نیست؟
یونجی؛ نمیدونم
ا.ت:(رفتن پیش آجوما) سلام،آجوما جونم چرا هیچکس خونه نیست؟
آجوما:سلام دخترم ، مامان و زن داییت رفتن بیرون خرید کنن برا خودشون، بابات و داییت هم رفتن شرکت.
ا.ت:آها، راستی آجوما صبحونه حاضره؟
آجوما:آره دخترم الان تازه براتون غذا روی میز چیدم برید بخورید.
ا.ت:باشه مرسی.
خلاصه بعد از اینکه هردوشون مسواک زدن، صبحانشون رو هم خوردن .
بعدش رفتن آماده شدن واسه دانشگاه رفتن از اونجایی که یونجی هم از امروز توی دانشگاه ا.ت درس میخوند با هم میرفتن.
یکم آرایش کردن و لباساشون رو که آزاد بود پوشیدن و بعد از پوشیدن کفش و انتخاب ماشین مورد نظر (ا.ت اینا خیلی پولدارن پس خیل ی ماشین تو پارکینگشون دارن که ا.ت هم ۳ تا ماشین داره ) به سمت دانشگاه راهی شدن.
به محض رسیدن به دانشگاه سوجین برای ا.ت دست تکون داد.
یونجی:سلام، شما باید سوجین باشی.
سوجین:سلام اره، ا.ت معرفی نمیکنی؟
ا.ت:ایشون دختر داییم یونجی هستن(اشاره به یونجی) و این هم سوجین هستن دوست صمیمی من (اشاره به سوجین) .
بعد از آشنا شدن با هم، یه اکیپ سه نفره تشکیل دادیم و بیشتر از همیشه صمیمی شدیم.
بعد از چند ساعت که استاد تدریسش تموم شد من و یونجی با هم سوار ماشین شدیم و از سوجین جدا شدیم قرار شد غروب ساعت ۵:۳۰ بریم بیرون که دور بزنیم و کلی خرید کنیم.
بعد از خوردن ناهار.
یونجی:ا.ت من واسه بیرون چی بپوشم؟
ا.ت :نگران نباش میتونی یکی از لباسای منو بپوشی تا بعد بریم لباس بخریم با هم.
یونجی:باشه مرسی
ا.ت:اگر دوست داری میتونی الان انتخاب کنی.
یونجی:اوکی(کمد ا.ت رو باز کرد)
واو....ا.ت چقدر لباس داریا اصلا فکرشو نمیکردم.
ا.ت:(خنده)
بعدش با هم رفتیم سریال ببینیم و خوراکی بخوریم، ساعت پنج شد و سوجین زنگ زد.
ادامه در پارت بعد
فلش بک به صبح:
یونجی ویو:
ساعت ۷:۲۰ از خواب بیدار شدم، بعد از چند دیقه تصمیم گرفتم ا.ت رو بیدار کنم.
یونجی:ا.ت بیدار شو.
ا.ت: ....... (ایشون خواب تشریف دارن)
یونجی:هی.... ا.تا بیدار شو دیگه، الان دانشگاه دیر میشه.
ا.ت از خواب میپره:چیشده
یونجی:بیدار شو دیگه چقدر میخوابی آخه؟! (لحن اعتراضی)
ا.ت:باشه بابا بیدار شدم (خوابالو)
یونجی:گشنمه
ا.ت:بیا بریم پایین صبحانه بخوریم (خمیازه)
یونجی:بازم خوابت میاد؟
ا.ت:نچ
یونجی:اوکی پس پاشو بریم
از پذیرایی رد شدن و رفتن آشپزخانه ظاهرا هیچکس خونه نبود جز آجوما
ا.ت:پس چرا هیچکس نیست؟
یونجی؛ نمیدونم
ا.ت:(رفتن پیش آجوما) سلام،آجوما جونم چرا هیچکس خونه نیست؟
آجوما:سلام دخترم ، مامان و زن داییت رفتن بیرون خرید کنن برا خودشون، بابات و داییت هم رفتن شرکت.
ا.ت:آها، راستی آجوما صبحونه حاضره؟
آجوما:آره دخترم الان تازه براتون غذا روی میز چیدم برید بخورید.
ا.ت:باشه مرسی.
خلاصه بعد از اینکه هردوشون مسواک زدن، صبحانشون رو هم خوردن .
بعدش رفتن آماده شدن واسه دانشگاه رفتن از اونجایی که یونجی هم از امروز توی دانشگاه ا.ت درس میخوند با هم میرفتن.
یکم آرایش کردن و لباساشون رو که آزاد بود پوشیدن و بعد از پوشیدن کفش و انتخاب ماشین مورد نظر (ا.ت اینا خیلی پولدارن پس خیل ی ماشین تو پارکینگشون دارن که ا.ت هم ۳ تا ماشین داره ) به سمت دانشگاه راهی شدن.
به محض رسیدن به دانشگاه سوجین برای ا.ت دست تکون داد.
یونجی:سلام، شما باید سوجین باشی.
سوجین:سلام اره، ا.ت معرفی نمیکنی؟
ا.ت:ایشون دختر داییم یونجی هستن(اشاره به یونجی) و این هم سوجین هستن دوست صمیمی من (اشاره به سوجین) .
بعد از آشنا شدن با هم، یه اکیپ سه نفره تشکیل دادیم و بیشتر از همیشه صمیمی شدیم.
بعد از چند ساعت که استاد تدریسش تموم شد من و یونجی با هم سوار ماشین شدیم و از سوجین جدا شدیم قرار شد غروب ساعت ۵:۳۰ بریم بیرون که دور بزنیم و کلی خرید کنیم.
بعد از خوردن ناهار.
یونجی:ا.ت من واسه بیرون چی بپوشم؟
ا.ت :نگران نباش میتونی یکی از لباسای منو بپوشی تا بعد بریم لباس بخریم با هم.
یونجی:باشه مرسی
ا.ت:اگر دوست داری میتونی الان انتخاب کنی.
یونجی:اوکی(کمد ا.ت رو باز کرد)
واو....ا.ت چقدر لباس داریا اصلا فکرشو نمیکردم.
ا.ت:(خنده)
بعدش با هم رفتیم سریال ببینیم و خوراکی بخوریم، ساعت پنج شد و سوجین زنگ زد.
ادامه در پارت بعد
۷.۵k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.