p⁷🥀
_همشون نگاهی بهم کردند و دست از غذا خوردن کشیدند...یکی از هدفای اصلیشون محافظت از خواهرشون بود...تهیونگ رئیس اصلی باند بود و سوکجین هکر و یونگی بخش اصلی عملیات و جاسوسی ها...یجورایی سرپرست گروه ها...سکوت بدی بود تا اینکه صدای تلفن تهیونگ توجه همرو جلب کرد...تهیونگ با دیدن مخاطب «جئون شیرموز» نیش خندی زد و تلفن رو وصل کرد....جونگکوک...پسر دوست پدر بزرگ پسرابود که بعد از بهم خوردن روابط دوستی پسرا با جیمین و خواهراش، جونگکوک دوست خانوادگیشون شد...
تهیونگ « چیشده جئون؟
کوک « ماموریت لو رفته!!!
تهیونگ ترسیده از میز با شدت بلند شد و داد بلندی کشید...برای اون ماموریت نزدیک یکسال بود برنامه ریزی میکردند...
کوک « احمقی اگه فکر کنی فقط برای این زنگ زدم...زود باشین پایگاه برنامه ریزی هم موقعیتش لو رفته...اگه دیر برسیم یه لیتر بنزین و فندک و بومب تمام! زودباشین منم توراهم...
_پسرا اونقدر تو حرفشون حرفه ای شده بودند که ماجرا رو گرفتند...سریع از عمارت خارج شدند...بدون اینکه حتی فکر کنن...شاید این یه تله باشه برای بدست آوردن نقطه ضعفشون...!
سایمون« گفتم که اگه بتونیم باند معروف وی مقلب به سایه رو بگیریم...شرکت اسلحه سازی آمریکا با باند تو قرار داد میبنده...
_پوزخندی زد و عکسی از گوشیش رو نشون داد....
؟؟« میبینی...من دو هیچ از افکار تو جلوترم...ماموریتی که یکسال براش زحمت کشیده بود و برای هوسوک فرستادم...هوسوک یه پزشک تو بخش پلیسا ک مال باند منه...جالبه نه؟ عاا راستی یادم رفت بگم...من پسر عمومو دارم...یه هکر که جنازش به مفت خوری مث تو می ارزه...فعلا!
_ اون میدونست سایمون بهش نارو زده و فقط میخواد بپیچونتش...از خونه ویلایی سایمون بیرون اومد و دستور سوزوندن ویلا به اون بزرگی رو مثل آب خوردن صادر کرد(اگه وینچنزو رو دیده باشین قسمت اولش که عمارت طرفو میسوزونه همچین صحنه ای)
میخواست سیگارش رو روشن کنه که صدای تلفنش مانع شد...
جیمین « چیشده کای؟
کای « باهیه باهام قهره باز...با جنی رفتن بیرون...زنگ بزن بگو برگردن...فعلا رو خط هکیم خطرناکه...
جیمین « عایش از دست شما بچه ها
کای « هیونگ...میدونی که از اینکه بچه خطابم کنی متنفرم؟
جیمین « کارتو بکن...
گوشی رو بدون خداحافظی قطع کرد...جیمین برخلاف برادرای کیم، خیلی مراقب خواهراش بود...شاید احساساتش دفن شد و مثل قبل اشک نمیریخت اما...تمام وجودشو میذاشت برای حفاظت از خانوادش...ینی پسر و دختر عموش و خواهراش و عموی پیرش...عمویی که موقعیتی که الان داره رو مدیون اونه...
تهیونگ « چیشده جئون؟
کوک « ماموریت لو رفته!!!
تهیونگ ترسیده از میز با شدت بلند شد و داد بلندی کشید...برای اون ماموریت نزدیک یکسال بود برنامه ریزی میکردند...
کوک « احمقی اگه فکر کنی فقط برای این زنگ زدم...زود باشین پایگاه برنامه ریزی هم موقعیتش لو رفته...اگه دیر برسیم یه لیتر بنزین و فندک و بومب تمام! زودباشین منم توراهم...
_پسرا اونقدر تو حرفشون حرفه ای شده بودند که ماجرا رو گرفتند...سریع از عمارت خارج شدند...بدون اینکه حتی فکر کنن...شاید این یه تله باشه برای بدست آوردن نقطه ضعفشون...!
سایمون« گفتم که اگه بتونیم باند معروف وی مقلب به سایه رو بگیریم...شرکت اسلحه سازی آمریکا با باند تو قرار داد میبنده...
_پوزخندی زد و عکسی از گوشیش رو نشون داد....
؟؟« میبینی...من دو هیچ از افکار تو جلوترم...ماموریتی که یکسال براش زحمت کشیده بود و برای هوسوک فرستادم...هوسوک یه پزشک تو بخش پلیسا ک مال باند منه...جالبه نه؟ عاا راستی یادم رفت بگم...من پسر عمومو دارم...یه هکر که جنازش به مفت خوری مث تو می ارزه...فعلا!
_ اون میدونست سایمون بهش نارو زده و فقط میخواد بپیچونتش...از خونه ویلایی سایمون بیرون اومد و دستور سوزوندن ویلا به اون بزرگی رو مثل آب خوردن صادر کرد(اگه وینچنزو رو دیده باشین قسمت اولش که عمارت طرفو میسوزونه همچین صحنه ای)
میخواست سیگارش رو روشن کنه که صدای تلفنش مانع شد...
جیمین « چیشده کای؟
کای « باهیه باهام قهره باز...با جنی رفتن بیرون...زنگ بزن بگو برگردن...فعلا رو خط هکیم خطرناکه...
جیمین « عایش از دست شما بچه ها
کای « هیونگ...میدونی که از اینکه بچه خطابم کنی متنفرم؟
جیمین « کارتو بکن...
گوشی رو بدون خداحافظی قطع کرد...جیمین برخلاف برادرای کیم، خیلی مراقب خواهراش بود...شاید احساساتش دفن شد و مثل قبل اشک نمیریخت اما...تمام وجودشو میذاشت برای حفاظت از خانوادش...ینی پسر و دختر عموش و خواهراش و عموی پیرش...عمویی که موقعیتی که الان داره رو مدیون اونه...
۵۷.۷k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.