يكي بايد باشد…
يكي بايد باشد…
تا به وقتِ دلتنگي طوفانِ به پا شده در دلت را ببيند.
لا به لاي همهمه ي واژه ها سكوتت را بفهمد.
سطر به سطر، وجودت را بخواند.
دلت كه گرفته باشد شال و كلاه كند و پا به پايت دلتنگي كند.
يكي بايد باشد…
لحظه اي كه دلهره گريبانت را گرفته است
دستانش آرامش قلبت شوند.
بي قراريِ چشمانت را با يك نگاه بفهمد.
هراسِ از دست دادنش بي معنا باشد.
يكي بايد باشد…
چراغ اُميدت را روشن كند
از باتلاق عشق بيرونت بكشد
و آواز تولد دوباره ات را
"صبر"
بخواند.
اصلا ميداني
من معتقدم
يكي بايد باشد ادم را خوب بلد باشد!
تا به وقتِ دلتنگي طوفانِ به پا شده در دلت را ببيند.
لا به لاي همهمه ي واژه ها سكوتت را بفهمد.
سطر به سطر، وجودت را بخواند.
دلت كه گرفته باشد شال و كلاه كند و پا به پايت دلتنگي كند.
يكي بايد باشد…
لحظه اي كه دلهره گريبانت را گرفته است
دستانش آرامش قلبت شوند.
بي قراريِ چشمانت را با يك نگاه بفهمد.
هراسِ از دست دادنش بي معنا باشد.
يكي بايد باشد…
چراغ اُميدت را روشن كند
از باتلاق عشق بيرونت بكشد
و آواز تولد دوباره ات را
"صبر"
بخواند.
اصلا ميداني
من معتقدم
يكي بايد باشد ادم را خوب بلد باشد!
۲.۷k
۰۴ مرداد ۱۴۰۱