⁵✨️𝐓𝐡𝐞 𝐛𝐫𝐢𝐠𝐡𝐭𝐞𝐬𝐭 𝐬𝐭𝐚𝐫✨️
_اگه یه روز دیگه نیومدی به خوابم چیکار کنم؟
+من وقتی اومدم به خوابت که نیازم داشتی.وقتی شروع کردم به آروم کردنت که درد داشتی!من ساخته ذهن توئم پس تا روزی که نیازم داشته باشی هستم تا روزی که آماده باشی تنهایی با مشکلاتت رو به رو بشی
_از کجا بدونم آماده م؟
+همه چیز توی نا خودآگاه ت اتفاق میوفته یادته اوایل که میومدم باهام مقابله میکردی؟اون موقع ناخودآگاه ت تشخیص داده بود که نیاز به یه همراه داری اما خودت نمیدونستی پس وقتی که ناخودآگاهت تصمیم بگیره که آماده ای من دیگه نیستم شاید اوایلش احساس تنهایی کنی ولی عادت میکنی همونطوری که به من عادت کردی
_کی آماده میشم؟
+باید سنجاقک رو بیرون از خواب هات پیدا کنی یه دختر واقعی توی دنیایی که توش زندگی میکنی...
_تو تمام این سالها نامجون مثل برادر بزرگترش بود همیشه یه مشاور فوق العاده و یه همراه همیشگی حتی تو بدترین روزهاش هم اون پشتیبانش بود پس تصمیم گرفت بهش زنگ بزنه و باهاش صحبت کنه نامجون پزشک متخصص بود پس امکانش بود این موقع شب بیدار باشه ساعت9:40شب بود بالاخره بهش زنگ زد
نامجون:تهیونگا؟
تهیونگ:سلام هیونگ!
نامجون:چی شده؟حالت خوبه؟
تهیونگ:سرکاری هیونگ؟
نامجون:نه خونه م
تهیونگ:میشه من بیام پیشت؟
نامجون:آره حتما!
تهیونگ:مرسی هیونگ
_پیاده رفت خونه نامجون میدونست بهترین راه اینه که با نامجون صحبت کنه زنگ در رو زد و چند ثانیه بعد چهره نگران و موهای ژولیده و سرووضع آشفته توی چهارچوب پدیدار شد
تهیونگ:سلام هیونگ..
نامجون:بیا تو
تهیونگ:ممنون میتونم بشینم؟
نامجون:آ..آره البته که میتونی
تهیونگ:میشینه رو مبل*
نامجون:میگی چیشده یا میخوای سکته م بدی
تهیونگ:مامانم بیرونم کرده*خنده*میخواستم برم هتل اما حتی کیف پولمم نیاوردم
نامجون:همین؟
تهیونگ:راستش نه...همین نیست
نامجون:بگو تهیونگ جون به لبم کردی
تهیونگ:راستش هیونگ من...چند وقتیه یه خوابایی میبینم...خواب یه دختر...اون دخترو تاحالا ندیدم
نامجون:همین؟
تهیونگ:ناراحتی های روزانه م تو خواب تبدیل به زخم های جسمی میشن و اون دختر میادو درباره هر ناراحتی و مشکل روحی باهام حرف میزنه وقتی حرفش تموم میشه زخمها محو شدن اون یه دختر واقعیه اما بهم گفت اسمش سنجاقکه
نامجون:هیچی داداش...دیوونه شدی رفت
تهیونگ:میدونم هیونگ میدونم ولی این خیلی واقعیه هرروز صبح که بیدار میشم دیگه اثری از ناراحتی های دیروزم نیست تنها زخمی که نتونسته درمان کنه یه زخم روی گردنمه میگه اون بغضه
نامجون:تهیونگ باید ببرمت تراپیست
تهیونگ:هیونگ گوش کن دارم میگم اون دختر واقعیه اون گفت میتونم بیرون از ذهنم پیداش کنم
نامجون:تهیونگا مستی؟
تهیونگ:چرا گوش نمیدی نامی؟میگم گفت بیرون از ذهنم وجود داره احتمالا یه جا دیدمش
نامجون:چندوقته خواب میبینیش؟
تهیونگ :بعد مرگ پدرم میبینمش
نامجون:یک ساله اونو میبینی و الان به من میگی؟
تهیونگ:همین الانم داری مسخره م میکنی
نامجون:نه تهیونگا من....من هیچوقت مسخره ت نمیکنم فقط این ...یکم دور از ذهن بود احتمالا تو خیلی خیلی تنهایی
تهیونگ:چی؟چرت نگو اینهمه آدم دوروبرمه تنهایی کجا بود؟
نامجون:خودتو به اون راه نزن کیم...تو احمق نیستی میدونی منظورم چیه
تهیونگ:خب...من تنهایی راحت ترم
نامجون:باشه پس انقد تنها بمون که دیوونه شی شب بخیر
تهیونگ:باشه باشه قهر نکن
نامجون:آفرین بچه...دیگه برو بخواب
+من وقتی اومدم به خوابت که نیازم داشتی.وقتی شروع کردم به آروم کردنت که درد داشتی!من ساخته ذهن توئم پس تا روزی که نیازم داشته باشی هستم تا روزی که آماده باشی تنهایی با مشکلاتت رو به رو بشی
_از کجا بدونم آماده م؟
+همه چیز توی نا خودآگاه ت اتفاق میوفته یادته اوایل که میومدم باهام مقابله میکردی؟اون موقع ناخودآگاه ت تشخیص داده بود که نیاز به یه همراه داری اما خودت نمیدونستی پس وقتی که ناخودآگاهت تصمیم بگیره که آماده ای من دیگه نیستم شاید اوایلش احساس تنهایی کنی ولی عادت میکنی همونطوری که به من عادت کردی
_کی آماده میشم؟
+باید سنجاقک رو بیرون از خواب هات پیدا کنی یه دختر واقعی توی دنیایی که توش زندگی میکنی...
_تو تمام این سالها نامجون مثل برادر بزرگترش بود همیشه یه مشاور فوق العاده و یه همراه همیشگی حتی تو بدترین روزهاش هم اون پشتیبانش بود پس تصمیم گرفت بهش زنگ بزنه و باهاش صحبت کنه نامجون پزشک متخصص بود پس امکانش بود این موقع شب بیدار باشه ساعت9:40شب بود بالاخره بهش زنگ زد
نامجون:تهیونگا؟
تهیونگ:سلام هیونگ!
نامجون:چی شده؟حالت خوبه؟
تهیونگ:سرکاری هیونگ؟
نامجون:نه خونه م
تهیونگ:میشه من بیام پیشت؟
نامجون:آره حتما!
تهیونگ:مرسی هیونگ
_پیاده رفت خونه نامجون میدونست بهترین راه اینه که با نامجون صحبت کنه زنگ در رو زد و چند ثانیه بعد چهره نگران و موهای ژولیده و سرووضع آشفته توی چهارچوب پدیدار شد
تهیونگ:سلام هیونگ..
نامجون:بیا تو
تهیونگ:ممنون میتونم بشینم؟
نامجون:آ..آره البته که میتونی
تهیونگ:میشینه رو مبل*
نامجون:میگی چیشده یا میخوای سکته م بدی
تهیونگ:مامانم بیرونم کرده*خنده*میخواستم برم هتل اما حتی کیف پولمم نیاوردم
نامجون:همین؟
تهیونگ:راستش نه...همین نیست
نامجون:بگو تهیونگ جون به لبم کردی
تهیونگ:راستش هیونگ من...چند وقتیه یه خوابایی میبینم...خواب یه دختر...اون دخترو تاحالا ندیدم
نامجون:همین؟
تهیونگ:ناراحتی های روزانه م تو خواب تبدیل به زخم های جسمی میشن و اون دختر میادو درباره هر ناراحتی و مشکل روحی باهام حرف میزنه وقتی حرفش تموم میشه زخمها محو شدن اون یه دختر واقعیه اما بهم گفت اسمش سنجاقکه
نامجون:هیچی داداش...دیوونه شدی رفت
تهیونگ:میدونم هیونگ میدونم ولی این خیلی واقعیه هرروز صبح که بیدار میشم دیگه اثری از ناراحتی های دیروزم نیست تنها زخمی که نتونسته درمان کنه یه زخم روی گردنمه میگه اون بغضه
نامجون:تهیونگ باید ببرمت تراپیست
تهیونگ:هیونگ گوش کن دارم میگم اون دختر واقعیه اون گفت میتونم بیرون از ذهنم پیداش کنم
نامجون:تهیونگا مستی؟
تهیونگ:چرا گوش نمیدی نامی؟میگم گفت بیرون از ذهنم وجود داره احتمالا یه جا دیدمش
نامجون:چندوقته خواب میبینیش؟
تهیونگ :بعد مرگ پدرم میبینمش
نامجون:یک ساله اونو میبینی و الان به من میگی؟
تهیونگ:همین الانم داری مسخره م میکنی
نامجون:نه تهیونگا من....من هیچوقت مسخره ت نمیکنم فقط این ...یکم دور از ذهن بود احتمالا تو خیلی خیلی تنهایی
تهیونگ:چی؟چرت نگو اینهمه آدم دوروبرمه تنهایی کجا بود؟
نامجون:خودتو به اون راه نزن کیم...تو احمق نیستی میدونی منظورم چیه
تهیونگ:خب...من تنهایی راحت ترم
نامجون:باشه پس انقد تنها بمون که دیوونه شی شب بخیر
تهیونگ:باشه باشه قهر نکن
نامجون:آفرین بچه...دیگه برو بخواب
۲.۵k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.