'شوالیه'
'شوالیه'
"part 12"
__________________________
چند نفر اومدن طرفمون و به دستامون دستبند زدن و مارو
فرستادن تو ماشین.ماموره وحشی چنان شوتم کرد تو ماشین که
سرم به کنار دره ماشین برخورد کرد و احساس سرگیجه کردم.
من:اقا یواش
_برو داخل حرف نباشه
رفتم تو ماشین:مردک وحشی
ووهیون:جونگکوک از سرت داره خون میاد
دستامو که بهش دسبند بسته بود وبردم باال سرمو لمس
کردم.سوزش بدی تو سرم پیچید و از هوش رفتم.
************
باسرو صدا دخترا و پسرا که داشتن التماس میکردن آزادشون کنن
چشمامو باز کردم.
جیمین:جونگکوک بهوش اومدی؟
من:اینجا دیگه کجاس؟
_اداره ی پلیس.
_چییییییییییییی؟
سرم تیر کشید:آخ
ووهیون:هنوزم درد داری
_احساس میکنم سرم داره منفجر میشه
سرم باندپیچی شده بود.اما نامردا منو نشونده بودن رو
صندلی.اصال احساس خوبی نداشتم.
من:نفهمیدی میخان باما چیکار کنن؟
جانگ کوک:فهمیدن دبیرستانی هستیم شماره خانوادمونو از
گوشیهامون درآوردن
دیگه کارم تموم بود.فقط کافی بود تا پدرم پاش به اینجا برسه نه
تنها من بلکه زویی و مادربزرگ هم توی دردسر میوفتن.این بار
دیگه باهمه دفعات فرق داشت.به خاطر دور زدن مدرسه پدرم در
اون حد از دستم عصبی میشد حاال که به خاطر دور زدن خودش
و رفتن به کلوب حتما 1111 برابر عصبی میشد.این دفعه بچه
بازی نیس.من پام به اداره ی پلیس باز شده.این یعنی واجعه برای
خانواده ی ما.بغضی سنگینی به گلوم چنگ میزد.صدای قدم هاشو شنیدم.مثله همیشه محکم و پرغرور.ندیده میتونستم بگم
پدرمه.سرمو باال آوردم.خوش بود.بدون نگاهی به من به طرف میز
جناب سربان رفت.همه با دیدن پدرم از جاشون بلند شدن و
باتعجب نگاه میکردن.شاید براشون عجیب بود که چرا چنین آدمی
به اینجا اومده.برای اولین بار دربرابر پدرم احساس گناه
میکردم.خانواده بقیه دوستام اومدن و شروع کردن به کتک زدن
بچه هاشون.جناب سربان به من اشاره کرد تا برم جلو.
سربان:آدم بزرگی مثله ایشون پدره توئه چطور تونستی با آبروش
بازی کنی؟
پدر:نصیحت کردن پسره من بمونه برای بعد.چه بالیی سره پسرم
آوردین؟
با تعجب بهش نگاه کردم.پدرم داشت از من حمایت میکرد.حتی
الان؟الان که مرتکب چنین خطایی شدم.
سربان:اوه متاسفانه موقع سوار شدن به ماشین سرش به کناره ی
در برخورد کرد.
______________________
🖤
"part 12"
__________________________
چند نفر اومدن طرفمون و به دستامون دستبند زدن و مارو
فرستادن تو ماشین.ماموره وحشی چنان شوتم کرد تو ماشین که
سرم به کنار دره ماشین برخورد کرد و احساس سرگیجه کردم.
من:اقا یواش
_برو داخل حرف نباشه
رفتم تو ماشین:مردک وحشی
ووهیون:جونگکوک از سرت داره خون میاد
دستامو که بهش دسبند بسته بود وبردم باال سرمو لمس
کردم.سوزش بدی تو سرم پیچید و از هوش رفتم.
************
باسرو صدا دخترا و پسرا که داشتن التماس میکردن آزادشون کنن
چشمامو باز کردم.
جیمین:جونگکوک بهوش اومدی؟
من:اینجا دیگه کجاس؟
_اداره ی پلیس.
_چییییییییییییی؟
سرم تیر کشید:آخ
ووهیون:هنوزم درد داری
_احساس میکنم سرم داره منفجر میشه
سرم باندپیچی شده بود.اما نامردا منو نشونده بودن رو
صندلی.اصال احساس خوبی نداشتم.
من:نفهمیدی میخان باما چیکار کنن؟
جانگ کوک:فهمیدن دبیرستانی هستیم شماره خانوادمونو از
گوشیهامون درآوردن
دیگه کارم تموم بود.فقط کافی بود تا پدرم پاش به اینجا برسه نه
تنها من بلکه زویی و مادربزرگ هم توی دردسر میوفتن.این بار
دیگه باهمه دفعات فرق داشت.به خاطر دور زدن مدرسه پدرم در
اون حد از دستم عصبی میشد حاال که به خاطر دور زدن خودش
و رفتن به کلوب حتما 1111 برابر عصبی میشد.این دفعه بچه
بازی نیس.من پام به اداره ی پلیس باز شده.این یعنی واجعه برای
خانواده ی ما.بغضی سنگینی به گلوم چنگ میزد.صدای قدم هاشو شنیدم.مثله همیشه محکم و پرغرور.ندیده میتونستم بگم
پدرمه.سرمو باال آوردم.خوش بود.بدون نگاهی به من به طرف میز
جناب سربان رفت.همه با دیدن پدرم از جاشون بلند شدن و
باتعجب نگاه میکردن.شاید براشون عجیب بود که چرا چنین آدمی
به اینجا اومده.برای اولین بار دربرابر پدرم احساس گناه
میکردم.خانواده بقیه دوستام اومدن و شروع کردن به کتک زدن
بچه هاشون.جناب سربان به من اشاره کرد تا برم جلو.
سربان:آدم بزرگی مثله ایشون پدره توئه چطور تونستی با آبروش
بازی کنی؟
پدر:نصیحت کردن پسره من بمونه برای بعد.چه بالیی سره پسرم
آوردین؟
با تعجب بهش نگاه کردم.پدرم داشت از من حمایت میکرد.حتی
الان؟الان که مرتکب چنین خطایی شدم.
سربان:اوه متاسفانه موقع سوار شدن به ماشین سرش به کناره ی
در برخورد کرد.
______________________
🖤
۱.۹k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.