part:18. name:fate
چند مین تو بغل هم بودیم که از بغلش بیرون اومدم و بدون اینکه بدونم دارم چیکار می کنم جلوتر رفتم و ..
#کایرا
چند مین تو بغل هم بودیم که تهیونگ از بغلم بیرون اومد و یهو ..
اومد جلو و ل.....اشو گذاشت رو ل.....ام چشمام گرد شد و از شوک زیاد نمیتونستم هیچ حرکتی بکنم
با دستش موهامو آروم نوازش کرد میخواستم هلش بدم ولی انگار بدنم قفل شده بود
#تهیونگ
چشمامو باز کردم و با فهمیدن اینکه دارم چیکار می کنم سریع ازش جدا شدم و گفتم
_عا ...متاسفم یه لحظه کنترلمو از دست دادم
شوکه بهم نگاه می کرد و حرفی نمیزد بعد چند لحظه گفت
_عا خوب ..چیزه ..اشکال نداره ......
لپاش گل انداخته بود معلوم بود حسابی خجالت کشیده لبخنده ریزی زدم و گفتم
_دکتر گفت میتونی مرخص بشی زخمات خیلی زود بهبود پیدا کرده ماشینو میارم توم کم کم آماده شو
_باشه
سریع از اتاق رفتم بیرون
اخه این چه کاره احمقانه ای بود که من کردم چی خورده به سرت تهیونگ ؟
اخه چرا بو.....سیدیش حالا دیگه چطوری تو چشماش نگاه کنم .؟
تو همین فکرا بودم که رسیدم به ماشین سوار شدم و روشنش کردم و بردمش دم بیمارستان تا کایرا بیاد سوار شه بعد از اومدن کایرا ماشین حرکت دادم به سمت خونه نه اون حرفی زد نه من و اتفاقا چه بهتر بعد اون اتفاق فعلا حرف نزدن بهتره ..
دم خونه پارک کردم و پیاده شدیم و به سمت خونه رفتیم مادر کایرا نگران به سمتش اومد و گفت
_حالت خوبه عزیزم شنیدم تصادف کردی الان بهتری ؟؟؟؟
با لبخند گفت
_حالم خوبه مامان نگران نباش
_از این به بعد بیشتر حواست به خودت باشه عزیزم
#کایرا
بعد از خوردن شام نشستیم مثل همیشه فیلم دیدیم ساعت حدودا 12 شب بود که به سمت اتاقم رفتم و خوابیدم ..
..........................................................
وارد خونه شدم هوای خونه خیلی سرد بود هیچکسم نبود
_مامان بابا ..تهیونگ..کارن شماها کجایین؟
به سمت اتاق نشیمن رفتم احساس کردم یکی رویه مبل نشسته رفتم به سمتش که برگشت سمتم و گفت
_خیلی وقته منتظرتم کاندیا
به سمتم اومد و با اون چشمای قرمزش زل زد بهم و گفت
_تو باید بمیری
......................................
با جیغ از خواب بلند شدم تند تند نفس میکشیدم عرق سرد داشتم میریختم انگار یکی داشت تو خواب خفم میکرد حالم اصلا خوب نبود دوباره کابوس؟؟
گریم گرفت و بدون اهمیت به اینکه شبه و صدام میره بیرون بلند بلند گریه کردم که در باز شد و تهیونگ اومد داخل و ..
#تهیونگ
صدای گریه و جیغ کایرا از اتاقش شنیدم سریع به سمت اتاقش رفتم و در و باز کردم دیدم که داره گریه میکنه رفتم کنارش رو تخت نشستم و ب.........غلش کردم و کاری که اصلا انتظارشو نداشتمو کرد و محکم منو ب.......غل کرد
معلوم بود خیلی ترسیده .....
________________________________________
#کایرا
از خواب بیدار شدم با دیدن چیزی که دیدم ...
گزارش نکن پیامش میاد
#کایرا
چند مین تو بغل هم بودیم که تهیونگ از بغلم بیرون اومد و یهو ..
اومد جلو و ل.....اشو گذاشت رو ل.....ام چشمام گرد شد و از شوک زیاد نمیتونستم هیچ حرکتی بکنم
با دستش موهامو آروم نوازش کرد میخواستم هلش بدم ولی انگار بدنم قفل شده بود
#تهیونگ
چشمامو باز کردم و با فهمیدن اینکه دارم چیکار می کنم سریع ازش جدا شدم و گفتم
_عا ...متاسفم یه لحظه کنترلمو از دست دادم
شوکه بهم نگاه می کرد و حرفی نمیزد بعد چند لحظه گفت
_عا خوب ..چیزه ..اشکال نداره ......
لپاش گل انداخته بود معلوم بود حسابی خجالت کشیده لبخنده ریزی زدم و گفتم
_دکتر گفت میتونی مرخص بشی زخمات خیلی زود بهبود پیدا کرده ماشینو میارم توم کم کم آماده شو
_باشه
سریع از اتاق رفتم بیرون
اخه این چه کاره احمقانه ای بود که من کردم چی خورده به سرت تهیونگ ؟
اخه چرا بو.....سیدیش حالا دیگه چطوری تو چشماش نگاه کنم .؟
تو همین فکرا بودم که رسیدم به ماشین سوار شدم و روشنش کردم و بردمش دم بیمارستان تا کایرا بیاد سوار شه بعد از اومدن کایرا ماشین حرکت دادم به سمت خونه نه اون حرفی زد نه من و اتفاقا چه بهتر بعد اون اتفاق فعلا حرف نزدن بهتره ..
دم خونه پارک کردم و پیاده شدیم و به سمت خونه رفتیم مادر کایرا نگران به سمتش اومد و گفت
_حالت خوبه عزیزم شنیدم تصادف کردی الان بهتری ؟؟؟؟
با لبخند گفت
_حالم خوبه مامان نگران نباش
_از این به بعد بیشتر حواست به خودت باشه عزیزم
#کایرا
بعد از خوردن شام نشستیم مثل همیشه فیلم دیدیم ساعت حدودا 12 شب بود که به سمت اتاقم رفتم و خوابیدم ..
..........................................................
وارد خونه شدم هوای خونه خیلی سرد بود هیچکسم نبود
_مامان بابا ..تهیونگ..کارن شماها کجایین؟
به سمت اتاق نشیمن رفتم احساس کردم یکی رویه مبل نشسته رفتم به سمتش که برگشت سمتم و گفت
_خیلی وقته منتظرتم کاندیا
به سمتم اومد و با اون چشمای قرمزش زل زد بهم و گفت
_تو باید بمیری
......................................
با جیغ از خواب بلند شدم تند تند نفس میکشیدم عرق سرد داشتم میریختم انگار یکی داشت تو خواب خفم میکرد حالم اصلا خوب نبود دوباره کابوس؟؟
گریم گرفت و بدون اهمیت به اینکه شبه و صدام میره بیرون بلند بلند گریه کردم که در باز شد و تهیونگ اومد داخل و ..
#تهیونگ
صدای گریه و جیغ کایرا از اتاقش شنیدم سریع به سمت اتاقش رفتم و در و باز کردم دیدم که داره گریه میکنه رفتم کنارش رو تخت نشستم و ب.........غلش کردم و کاری که اصلا انتظارشو نداشتمو کرد و محکم منو ب.......غل کرد
معلوم بود خیلی ترسیده .....
________________________________________
#کایرا
از خواب بیدار شدم با دیدن چیزی که دیدم ...
گزارش نکن پیامش میاد
۳.۹k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.