فراموشی part 9
_خوابگاه پسرا
_فلیکس و لینو و چان بعد از کمی دور زدن تو خیابونا و پیدا کردن دکتر و دارو برای هیونجین اومدن خوابگاه؛ پسرا مثل روح سرگردون بودن .هیونجینم اصلا از اتاقش بیرون نیومده بود ، فلیکس تصمیم گزفته بود بعد از در آوردن لباساش و شستن دست و صورتش با دارو بره پیش هیونجین
_اتاق هیونجین_
تق تق تق*(صدای در زدن)
_فلیکس آروم درو باز کرد و شروع به حرف زدن کرد اما هیونجین با دیدن فلیکس جوری چشماش گرد شد و خیره موند که انگار فضایی دیده!
فلیکس:هیونگ، حالت بهتره؟برات دارو آوردم زود خوب بشی
_هیونجین آروم سرشو به طرفی دیگر کرد و حرفی نزد . فلیکس رفت کنارش روی تخت نشست و سینی دارو رو روی میز کنار تختش گذاشت ، دستشو برد نزدیک سر هیونجین و نازش کرد اینکارو از لینو هیونگش یاد گرفته بود موقعه ایی که آدما حالشون بده حرفی نزن و فقط نوازششون کن و با یه بغل گرم بهشون آرامش بده ؛ هیونجین با این کارو فلیکس سریع سرشو برگردوند سمتش دلش نمیخواست باهاش حرف بزنه اما خب حس میکرد با این کار فلیکس گوشاش قرمز شده و خون توی صورتش به جریان افتاده (لپش گل انداخته*)
هیونجین: برای چی اینکارا رو میکنی؟ من بودم که به این روز انداختمت اونوقت انقدر باهام مهربونی!؟(با صدایی آروم و نارسا*)
فلیکس: اما من از این وضعیت خوشحالم؛ تو باعث شدی من دوباره با کسایی آشنا بشم که براشون مهم هستم و ارزش دارم ، دوباره بفهمم که خواننده ام و هزاران نفر برام احترام قائلن و همینطور خیلی چیزایه دیگه ، اگه تو اینکارو نمیکردی من میتونستم باز این حسای خوب رو تجربه کنم؟
_هیونجین گه از مهربونی و کیوتی فلیکس به وجه اومده بود(می تووو*🥲) انگار زبونش رو با چیز خیلی محکمی قفل کرده بودند تا حرف نزنه و فقط به الهه ایی که روبرو شه خیره شه و تحسینش کنه ولی با یه حرف فلیکس تمام اینها از بین رفت..
فلیکس: و هیونگ یه سوال داشتم ازت ؛ تو منو دوست داری؟ (با خجالت*)
ادامه دارد...
حس میکنم خیلی آبکی شده داستان
چیز دیگه راجب فیک، جونگین و سونگمین رسما تو رابطه ان و قرار میزارن اینو هم استی ها میدونن هم کمپانی و استی ها هیت نمیدن بلکه خیلی هم حمایت میکنن(کاش تو دنیای واقعی همین بود...)
خلاصه که سه روز دیگه منتظرم باشین
_فلیکس و لینو و چان بعد از کمی دور زدن تو خیابونا و پیدا کردن دکتر و دارو برای هیونجین اومدن خوابگاه؛ پسرا مثل روح سرگردون بودن .هیونجینم اصلا از اتاقش بیرون نیومده بود ، فلیکس تصمیم گزفته بود بعد از در آوردن لباساش و شستن دست و صورتش با دارو بره پیش هیونجین
_اتاق هیونجین_
تق تق تق*(صدای در زدن)
_فلیکس آروم درو باز کرد و شروع به حرف زدن کرد اما هیونجین با دیدن فلیکس جوری چشماش گرد شد و خیره موند که انگار فضایی دیده!
فلیکس:هیونگ، حالت بهتره؟برات دارو آوردم زود خوب بشی
_هیونجین آروم سرشو به طرفی دیگر کرد و حرفی نزد . فلیکس رفت کنارش روی تخت نشست و سینی دارو رو روی میز کنار تختش گذاشت ، دستشو برد نزدیک سر هیونجین و نازش کرد اینکارو از لینو هیونگش یاد گرفته بود موقعه ایی که آدما حالشون بده حرفی نزن و فقط نوازششون کن و با یه بغل گرم بهشون آرامش بده ؛ هیونجین با این کارو فلیکس سریع سرشو برگردوند سمتش دلش نمیخواست باهاش حرف بزنه اما خب حس میکرد با این کار فلیکس گوشاش قرمز شده و خون توی صورتش به جریان افتاده (لپش گل انداخته*)
هیونجین: برای چی اینکارا رو میکنی؟ من بودم که به این روز انداختمت اونوقت انقدر باهام مهربونی!؟(با صدایی آروم و نارسا*)
فلیکس: اما من از این وضعیت خوشحالم؛ تو باعث شدی من دوباره با کسایی آشنا بشم که براشون مهم هستم و ارزش دارم ، دوباره بفهمم که خواننده ام و هزاران نفر برام احترام قائلن و همینطور خیلی چیزایه دیگه ، اگه تو اینکارو نمیکردی من میتونستم باز این حسای خوب رو تجربه کنم؟
_هیونجین گه از مهربونی و کیوتی فلیکس به وجه اومده بود(می تووو*🥲) انگار زبونش رو با چیز خیلی محکمی قفل کرده بودند تا حرف نزنه و فقط به الهه ایی که روبرو شه خیره شه و تحسینش کنه ولی با یه حرف فلیکس تمام اینها از بین رفت..
فلیکس: و هیونگ یه سوال داشتم ازت ؛ تو منو دوست داری؟ (با خجالت*)
ادامه دارد...
حس میکنم خیلی آبکی شده داستان
چیز دیگه راجب فیک، جونگین و سونگمین رسما تو رابطه ان و قرار میزارن اینو هم استی ها میدونن هم کمپانی و استی ها هیت نمیدن بلکه خیلی هم حمایت میکنن(کاش تو دنیای واقعی همین بود...)
خلاصه که سه روز دیگه منتظرم باشین
۲.۳k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.