پادت = ۶۰
تقاص دوستی
ولی همون لحظه یه اتفاق غیر قابل پیشبینی اتفاق افتاد .
دستمو گرفت و صورتشو اورد جلو و لبمو خیلی سریع بوسید .
بعد که رفت عقب با حالت نازی گفت .
_معلومه برام مهمه کیوتم .
به دوتا تیله مشکی زل زده بودم و نمیدونستم چیکار کنم ، الان که فکر میکردم خوشگله و با اینکه یه مافیاست مهربون شایدم فقط برا من مهربونه مهم نیست .
از سرجاش بلند شد و رفت سمت در ، بعد برگشت و گفت.
_استراحت کن ، میرم ببین اون حروم زاده کی بوده .
لبخندی زدم و رفتنشو دیدم بعد از رفتنش و بسته شدن در لبخندم گل و گشاد تر شد طوری که با دستم صورتمو گرفتم و خودمو بالا و پایین کردم که یهو پام درد گرفت و از حرکت وایسادم .
پامو نگه داشتم و به کوک فکر کردم ، وایییی نکنه !!
نکنه !!
+عاشق شدم .(تعجب)
باورم نمیشد تا دو روز پیش میخواستم بکشمش ولی الان دلم میخواد بغلش کنم .
+این دیونه گیه ؟
ولی خب من دیونم اینم روش ، اروم جیغ کشیدم و خودمو روی تخت ولو کردم ، صورتمو نگه داشتم .
ویو جیمین :
تو ماشین نشسته بودیم اما کنار دستم بود ، ولی به چیز دیگه ای فکر میکردم .
دیگه رسیده بودیم دم عمارت رومو برگردوندم سمت اما و گفتم .
÷اما پیاده شو برو تو من یه کاری دارم .
^اتفاقی افتاده ؟
÷نه چیز مهمی نیست .
اما از ماشین پیاده شد و رفت سمت در ورودی .
اما رو نگاه میکردم که صدای راننده رو شنیدم .
*اقا کجا میریم ؟
÷عمارت جئون .
میدونستم الان دیگه رفته بیرون ، میتونستم کاری رو که ۵ سال پیش با من کرد جبران کنم .
۱۰ دقیقه دیگه رسیده بودیم در ورودی عمارت .
از پنجره ماشین به عمارت خیره شده بودم .
قشنگه ببینم بعد از نبودن اوا جونگکوک همون ادم قبلی میشه یا نه .
لبخندی زدم و بعد به سمت راننده گفتم .
÷بگو بیارنش .
ادامه دارد......
ولی همون لحظه یه اتفاق غیر قابل پیشبینی اتفاق افتاد .
دستمو گرفت و صورتشو اورد جلو و لبمو خیلی سریع بوسید .
بعد که رفت عقب با حالت نازی گفت .
_معلومه برام مهمه کیوتم .
به دوتا تیله مشکی زل زده بودم و نمیدونستم چیکار کنم ، الان که فکر میکردم خوشگله و با اینکه یه مافیاست مهربون شایدم فقط برا من مهربونه مهم نیست .
از سرجاش بلند شد و رفت سمت در ، بعد برگشت و گفت.
_استراحت کن ، میرم ببین اون حروم زاده کی بوده .
لبخندی زدم و رفتنشو دیدم بعد از رفتنش و بسته شدن در لبخندم گل و گشاد تر شد طوری که با دستم صورتمو گرفتم و خودمو بالا و پایین کردم که یهو پام درد گرفت و از حرکت وایسادم .
پامو نگه داشتم و به کوک فکر کردم ، وایییی نکنه !!
نکنه !!
+عاشق شدم .(تعجب)
باورم نمیشد تا دو روز پیش میخواستم بکشمش ولی الان دلم میخواد بغلش کنم .
+این دیونه گیه ؟
ولی خب من دیونم اینم روش ، اروم جیغ کشیدم و خودمو روی تخت ولو کردم ، صورتمو نگه داشتم .
ویو جیمین :
تو ماشین نشسته بودیم اما کنار دستم بود ، ولی به چیز دیگه ای فکر میکردم .
دیگه رسیده بودیم دم عمارت رومو برگردوندم سمت اما و گفتم .
÷اما پیاده شو برو تو من یه کاری دارم .
^اتفاقی افتاده ؟
÷نه چیز مهمی نیست .
اما از ماشین پیاده شد و رفت سمت در ورودی .
اما رو نگاه میکردم که صدای راننده رو شنیدم .
*اقا کجا میریم ؟
÷عمارت جئون .
میدونستم الان دیگه رفته بیرون ، میتونستم کاری رو که ۵ سال پیش با من کرد جبران کنم .
۱۰ دقیقه دیگه رسیده بودیم در ورودی عمارت .
از پنجره ماشین به عمارت خیره شده بودم .
قشنگه ببینم بعد از نبودن اوا جونگکوک همون ادم قبلی میشه یا نه .
لبخندی زدم و بعد به سمت راننده گفتم .
÷بگو بیارنش .
ادامه دارد......
۲.۹k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.