PART1
بهخاطرشتباهاو...
با صدای مامانم که داشت صدام میکرد لای چشام رو باز کردم
_نیکی....دیرت شد...نمیرسیا روز اول
با ترس مث جن زده ها از جام پریدم
:حالا یه روز خواب بهم خوش اومدی مامان...کوفتمون نکن
بابا با صدای شیطونی گفت
_چی خواب میدیدی؟
با لبو لوچه اویزون به سمت سرویس رفتم توی همون لحظه هم گفتم
:خواب میدیدم دارم چش یه نفر رو در میارم
با خنده ای گفت
_افرین همینه شدی سوگلی خونواده
رفتم و کارام رو کردم و رفتم تو اتاقم موهام رو دم اسبی بستم که چتری هام زد بیرون...چتری که نبود پر زده بودم برای همین همش میریخت جلو چشم
کش رو با حرص باز کردم و موهام رو درست بالای سرم بستم...الان دیگه نریخت
به سمت آشپزخونه رفتم و یه لقمه صبحونه میل نمودم و بعد از پوشیدن لباسم وسایلم رو برداشتم و به سمت مرکز ارزو هام راه افتادم
رفتم تو و سری رفتم سمت اتاق رئیس جان...
:رییس...
_بیا تو چه خوب موقع رسیدی میخواستم بفرستم دنبالت
ادامه دارد....
با صدای مامانم که داشت صدام میکرد لای چشام رو باز کردم
_نیکی....دیرت شد...نمیرسیا روز اول
با ترس مث جن زده ها از جام پریدم
:حالا یه روز خواب بهم خوش اومدی مامان...کوفتمون نکن
بابا با صدای شیطونی گفت
_چی خواب میدیدی؟
با لبو لوچه اویزون به سمت سرویس رفتم توی همون لحظه هم گفتم
:خواب میدیدم دارم چش یه نفر رو در میارم
با خنده ای گفت
_افرین همینه شدی سوگلی خونواده
رفتم و کارام رو کردم و رفتم تو اتاقم موهام رو دم اسبی بستم که چتری هام زد بیرون...چتری که نبود پر زده بودم برای همین همش میریخت جلو چشم
کش رو با حرص باز کردم و موهام رو درست بالای سرم بستم...الان دیگه نریخت
به سمت آشپزخونه رفتم و یه لقمه صبحونه میل نمودم و بعد از پوشیدن لباسم وسایلم رو برداشتم و به سمت مرکز ارزو هام راه افتادم
رفتم تو و سری رفتم سمت اتاق رئیس جان...
:رییس...
_بیا تو چه خوب موقع رسیدی میخواستم بفرستم دنبالت
ادامه دارد....
۲.۹k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.