عمارت سیاه (پارت ۲۶)
تهیونگ
هوا کاملا تاریک شده بود
حرکت کردم سمت عمارت رسیدم رفتم داخل همه انگاری منتظر من بودم البته خبری از عمه و دختر عمه هام نبود
تهیونگ: سلام
م..تهیونگ : سلام پسرم منتظرت بودیم میخواستیم شام بخوریم اما نه ا/ت بود نه تو بودی
تهیونگ
متعجب نگاش کردم
تهیونگ: ا/ت که تو اتاق بود
نامجون: در زدیم اما درو باز نکرد
تهیونگ
با عجله رفتم سمت اتاق در و باز کرد ا/ت نبود داخل حموم و دستشویی هم گشتم نبود که نبود از اعصبانیت صورتم قرمز شده بود سریع رفتم پایین سمت ماشینم حرکت کردم یعنی کجا رفته
ا/ت
نمیدونستم کجا بودم پام به یه چیزی گیر کرد و سیاهی
تهیونگ
همه ی هتل هارو گشته بودم نبود چاره ای جز گشتن تو کوچه و خیابون ها نبود بارون میبارید منم تند میروندم حواس پیش ا/ت بود که یهو ماشین خاموش شد از ماشین پیاده شدم
لعنتی
تو همین پیاده رو ها راه میرفتم کاملا خیس شده بودم
نمیدونم چرا اما از این استرس داشتم که اتفاقی واسه ا/ت افتاده باشه
یه دختری دیدم انگاری بیهوش شده بود رفتم نزدیکش اون ا/ت بود فورا بغلش کردم دویدم سمت ماشین موهاش خیس خالی بود کتم و از رو صندلی عقب برداشتم تنش کردم باید زودتر میرفتم سمت خونه اما چجوری ا/ت رو گذاشتم رو دوشم تند میدوییدم تا زودتر به خونه برسیم تقریبا بعد نیم ساعت تو اون بارون رسیدم به عمارت رفتم داخل همه خواب بودند اما به غیر از یکی اره خودش بود نامجون رو کاناپه نشسته بود میدونستم میخواد سوال بپرسه پس سریع دویدم تو اتاق ا/ت و گذاشتم رو تخت و لباساشو عوض کردم
پاش زخم شده بود با باند بستم
با این حال که از دستش عصبی بودم اما سعی داشتم خودمو کنترل کنم
هوا کاملا تاریک شده بود
حرکت کردم سمت عمارت رسیدم رفتم داخل همه انگاری منتظر من بودم البته خبری از عمه و دختر عمه هام نبود
تهیونگ: سلام
م..تهیونگ : سلام پسرم منتظرت بودیم میخواستیم شام بخوریم اما نه ا/ت بود نه تو بودی
تهیونگ
متعجب نگاش کردم
تهیونگ: ا/ت که تو اتاق بود
نامجون: در زدیم اما درو باز نکرد
تهیونگ
با عجله رفتم سمت اتاق در و باز کرد ا/ت نبود داخل حموم و دستشویی هم گشتم نبود که نبود از اعصبانیت صورتم قرمز شده بود سریع رفتم پایین سمت ماشینم حرکت کردم یعنی کجا رفته
ا/ت
نمیدونستم کجا بودم پام به یه چیزی گیر کرد و سیاهی
تهیونگ
همه ی هتل هارو گشته بودم نبود چاره ای جز گشتن تو کوچه و خیابون ها نبود بارون میبارید منم تند میروندم حواس پیش ا/ت بود که یهو ماشین خاموش شد از ماشین پیاده شدم
لعنتی
تو همین پیاده رو ها راه میرفتم کاملا خیس شده بودم
نمیدونم چرا اما از این استرس داشتم که اتفاقی واسه ا/ت افتاده باشه
یه دختری دیدم انگاری بیهوش شده بود رفتم نزدیکش اون ا/ت بود فورا بغلش کردم دویدم سمت ماشین موهاش خیس خالی بود کتم و از رو صندلی عقب برداشتم تنش کردم باید زودتر میرفتم سمت خونه اما چجوری ا/ت رو گذاشتم رو دوشم تند میدوییدم تا زودتر به خونه برسیم تقریبا بعد نیم ساعت تو اون بارون رسیدم به عمارت رفتم داخل همه خواب بودند اما به غیر از یکی اره خودش بود نامجون رو کاناپه نشسته بود میدونستم میخواد سوال بپرسه پس سریع دویدم تو اتاق ا/ت و گذاشتم رو تخت و لباساشو عوض کردم
پاش زخم شده بود با باند بستم
با این حال که از دستش عصبی بودم اما سعی داشتم خودمو کنترل کنم
۳۳.۳k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.