مافیای خرگوشی
پارت 6
ته: اوووو......
کوک: چشم غره*
ته:رفتم رفتم*
کوک: اه
ا/ت: عیبی نداره بابا
کوک: دوباره بوسیدمش*
ا/ت: کوکک ولممم کن..گشنمهه
کوک: الان آجوما و خدمتکار ها غذا ها رو میارن عشقم..
ا/ت: میدونی..از وقتی با تو آشنا شدم دارم میخندم..مرسی که پیشمی..اون موقع ( بغض).. از اون موقع... موقعی که بابام بودم اصلا فکر نمیکردم بخندم...با اینکه رزمی کارم ولی میترسیدم رو بابام کار کنم
کوک: بغلش کردم* تموم شد..دیگه تموم شد...میدونی..منم تقریبا مثل تو بودم...فکر میکردم عشق یک چیز چرته...ولی..ولی وقتی تورو دیدم عشق رو فهمیدم..با اینکه اولین نفری هستی که باهام.. و آخرین نفر
* فردا در سالن عروسی بعد انداختن انگشتر و بوسیدن هم*
کوک: مهمونا داشتن خوشگذرانی میکردن و ماهم در حال تماشا ی اونها بودیم که من نگاه سنگین مامانم رو ا/ت رو احساس کردم که دستمو دور کمر ا/ت انداختم و به خودم نزدیکش کردم
ا/ت: چیکار میکنی؟
کوک: هیچی..راحت باش...میخوای بشینیم؟.... دنباله ات سنگینه..میخوای بنشینیم..پاهات خسته میشه
ا/ت: باشه
کوک: کمکش کردم لباسش رو بلند کنه و نشست رو صندلی منم کنارش نشستم*... وواایی کی مراسم تموم میشه...میدونی دلم چی میخواد؟
ا/ت:چی؟😂
کوک: رو پاهات دراز بکشم
ا/ت: یکم صبر کن..میریم خونه😂
کوک: اوف اوف اوف چه شبی بشه امشب😈
ا/ت: :/..فکر کنم تو برای این دلت اینقدر عروسی میخواست😂
کوک:هم آره هم نه😂...خیلی خوشحالم زن منی
ا/ت: منم خوشحالم شوهر منی:)..لپشو بوسیدم*
کوک: گوشه لب ا/ت رو بوسیدم *
****
کوک: میخوام امشب رو فقط خوش بگذرونیم بیب😂😈
* من اسمات نمیذارم*
*صبح*
کوک: تو بغل هم مچاله شده بودیم و نمیتونستیم بیدار شیم
ا/ت: کوک؟ ( آروم)
کوک: جانم؟ ( آروم و کش و قوس دادن)..مسکن رو میزه؟..الان میریم حموم خوب بشیم..( آروم کمر و شکمش روماساژ دادم)
ا/ت: عین گربه ها تو بغلش ولو شدم*آخیییییی
کوک؛ خنده* کیوت...پاشو بریم حموم بعد صبحونه امروز تا ساعت سه مخفیگاه هستم آ..
ا/ت: میخوای ناهار براتون بیارم؟.. هفت نفرین دیگه
کوک: مگه بلدی؟😈
ا/ت: معلومههه
کوک: اووووو باشه...
*
ا/ت: خداحافظ
کوک: خداحافظ..منتظرم ببینم چه میکنی😂
ا/ت: خداحافظ 😂
ته: اوووو......
کوک: چشم غره*
ته:رفتم رفتم*
کوک: اه
ا/ت: عیبی نداره بابا
کوک: دوباره بوسیدمش*
ا/ت: کوکک ولممم کن..گشنمهه
کوک: الان آجوما و خدمتکار ها غذا ها رو میارن عشقم..
ا/ت: میدونی..از وقتی با تو آشنا شدم دارم میخندم..مرسی که پیشمی..اون موقع ( بغض).. از اون موقع... موقعی که بابام بودم اصلا فکر نمیکردم بخندم...با اینکه رزمی کارم ولی میترسیدم رو بابام کار کنم
کوک: بغلش کردم* تموم شد..دیگه تموم شد...میدونی..منم تقریبا مثل تو بودم...فکر میکردم عشق یک چیز چرته...ولی..ولی وقتی تورو دیدم عشق رو فهمیدم..با اینکه اولین نفری هستی که باهام.. و آخرین نفر
* فردا در سالن عروسی بعد انداختن انگشتر و بوسیدن هم*
کوک: مهمونا داشتن خوشگذرانی میکردن و ماهم در حال تماشا ی اونها بودیم که من نگاه سنگین مامانم رو ا/ت رو احساس کردم که دستمو دور کمر ا/ت انداختم و به خودم نزدیکش کردم
ا/ت: چیکار میکنی؟
کوک: هیچی..راحت باش...میخوای بشینیم؟.... دنباله ات سنگینه..میخوای بنشینیم..پاهات خسته میشه
ا/ت: باشه
کوک: کمکش کردم لباسش رو بلند کنه و نشست رو صندلی منم کنارش نشستم*... وواایی کی مراسم تموم میشه...میدونی دلم چی میخواد؟
ا/ت:چی؟😂
کوک: رو پاهات دراز بکشم
ا/ت: یکم صبر کن..میریم خونه😂
کوک: اوف اوف اوف چه شبی بشه امشب😈
ا/ت: :/..فکر کنم تو برای این دلت اینقدر عروسی میخواست😂
کوک:هم آره هم نه😂...خیلی خوشحالم زن منی
ا/ت: منم خوشحالم شوهر منی:)..لپشو بوسیدم*
کوک: گوشه لب ا/ت رو بوسیدم *
****
کوک: میخوام امشب رو فقط خوش بگذرونیم بیب😂😈
* من اسمات نمیذارم*
*صبح*
کوک: تو بغل هم مچاله شده بودیم و نمیتونستیم بیدار شیم
ا/ت: کوک؟ ( آروم)
کوک: جانم؟ ( آروم و کش و قوس دادن)..مسکن رو میزه؟..الان میریم حموم خوب بشیم..( آروم کمر و شکمش روماساژ دادم)
ا/ت: عین گربه ها تو بغلش ولو شدم*آخیییییی
کوک؛ خنده* کیوت...پاشو بریم حموم بعد صبحونه امروز تا ساعت سه مخفیگاه هستم آ..
ا/ت: میخوای ناهار براتون بیارم؟.. هفت نفرین دیگه
کوک: مگه بلدی؟😈
ا/ت: معلومههه
کوک: اووووو باشه...
*
ا/ت: خداحافظ
کوک: خداحافظ..منتظرم ببینم چه میکنی😂
ا/ت: خداحافظ 😂
۲۳.۵k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.